شورش ۴ بهمن در اردوگاه عنبر؛ روزی که صابون‌ها سلاح شدند

 چهارم بهمن ۱۳۶۲، هنگامی که سوت داخل‌باش برخلاف معمول حدود ۴۵ دقیقه زودتر به صدا درآمد، برخی از اسرا نسبت به ماجرا مشکوک شدند. دیری نپایید که گروهی از خبرنگاران، همراه با چند نظامی بعثی و چند اسیر جوان، وارد قاطع دوم شدند. آنها با تجهیزات فیلم‌برداری و عکاسی قدم‌به‌قدم از موقعیت‌ها بازدید می‌کردند و قصد داشتند با ثبت تصاویری ساختگی، شرایط خوب اردوگاه را به نمایش بگذارند.
کد خبر: ۷۴۸۴۹۴
تاریخ انتشار: ۰۲ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۱:۰۰ - 23May 2025

به گزارش دفاع‌پرس از خراسان رضوی، رژیم بعث عراق در دوران اسارت رزمندگان ایرانی، از حربه‌های مختلف تبلیغاتی برای موجه نشان دادن عملکرد خود و نمایش شرایط رفاهی خوب اسیران در اردوگاه‌ها استفاده می‌کرد. یکی از مهم‌ترین این تلاش‌ها، اعزام خبرنگاران عراقی به اردوگاه رمادی ۸ (الانبار معروف به عنبر) در چهارم بهمن ۱۳۶۲ برای تهیه فیلمی تبلیغاتی بود. در این تاریخ حادثه‌ای در اردوگاه رمادی ۸ (عنبر) رخ داد که به یکی از بی‌سابقه‌ترین واکنش‌های دسته‌جمعی اسیران ایرانی تبدیل شد. دشمن که در پی راه‌اندازی تلویزیون فارسی‌زبان خود، سودای بهره‌برداری تبلیغاتی از اسرا را داشت، با مقاومت یکپارچه و بی‌امان آنان روبه‌رو شد و ناکام ماند.

شورش ۴ بهمن در اردوگاه عنبر؛ روزی که صابون‌ها سلاح شدند

چند روز پیش از این واقعه، حدود ۵۰ نفر از اسیران قاطع‌های مختلف اردوگاه، که اغلب از نیرو‌های متخصص مانند پزشکان و افسران بودند، برای زیارت به کربلا منتقل شدند. در میان آنها چهره‌هایی هم بودند که به همکاری با دشمن گرایش داشتند. این غیبت موقتی فرصتی ایجاد کرد تا دیگر ارشد‌های اردوگاه، در فضایی کم‌تنش‌تر، اخبار مهم را با سایر اسرا در میان بگذارند.

یکی از ارشد‌ها به‌نام «حسین پورمحمدعلی» با جدیت هشدار داد: «خبر رسیده دشمن قصد دارد یک ایستگاه تلویزیونی فارسی‌زبان راه بیندازد. اگر چنین اتفاقی بیفتد، قطعاً از تصاویر اسرای ایرانی هم سوءاستفاده خواهد کرد. باید مراقب باشیم که فریب ظاهر ماجرا را نخوریم. شنیده‌ام قرار است به زودی خبرنگارانی وارد اردوگاه شوند.»

در چهارم بهمن، هنگامی که سوت داخل‌باش برخلاف معمول حدود ۴۵ دقیقه زودتر به صدا درآمد، برخی از اسرا نسبت به ماجرا مشکوک شدند. دیری نپایید که گروهی از خبرنگاران، همراه با چند نظامی بعثی و چند اسیر جوان، وارد قاطع دوم شدند. آنها با تجهیزات فیلم‌برداری و عکاسی قدم‌به‌قدم از موقعیت‌ها بازدید می‌کردند و قصد داشتند با ثبت تصاویری ساختگی، شرایط خوب اردوگاه را به نمایش بگذارند.

اما هنوز این گروه به انتهای راهرو نرسیده بودند که ناگهان از طبقات فوقانی، صدای «الله‌اکبر» بلند شد و به‌دنبال آن، قالب‌های صابون سهمیه ماهانه که روز قبل توزیع شده بود، به سوی دوربین‌ها پرتاب شد. فضای اردوگاه ناگهان متشنج شد. اسرا از آسایشگاه‌ها بیرون ریختند و با شعار‌هایی همچون «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر صدام» به سمت تیم فیلم‌برداری یورش بردند.

در این میان، جانباز یک‌پا، هادی فخرایی از جهرم، با عصا به دوربین حمله‌ور شد و آن را خرد کرد. مهاجمان بعثی و خبرنگاران سراسیمه از اردوگاه گریختند. برخی حتی از ترس، خود را به پشت سیم‌خاردار‌ها انداختند. سروان علی، معاون اردوگاه، که در میان میدان گیر افتاده بود، تلاش کرد فرار کند، اما اسرا مانع شدند. از پشت سیم‌خاردار، نیرو‌های دشمن شروع به پرتاب سنگ کردند و یکی از اسرا به‌نام محمود عظیمی از ناحیه سر مجروح شد.

فرمانده اردوگاه که کنترل اوضاع را از دست داده بود، ابتدا دستور تیر هوایی داد، اما فریاد‌ها و خشم اسرا آن‌قدر شدید بود که نیرو‌های بعثی را وادار به شلیک مستقیم کرد. در این بین، «رضا حسینی‌پور» از یزد هدف گلوله قرار گرفت و بینایی یک چشمش را از دست داد.

پس از آرام شدن نسبی فضا با وساطت بزرگان اردوگاه، نیرو‌های بعثی وارد محوطه شدند و خبرنگاران را همراه تجهیزات از اردوگاه خارج کردند. به‌دنبال آن، بعثی‌ها با حمله‌ای شبانه به آسایشگاه‌ها، تمام مواد خوراکی و صابون‌های موجود را مصادره کردند. حتی برخی لقمه‌های نان را از دستان اسرا گرفتند. در این شرایط، جز اندک تایدی که برای شست‌وشو باقی مانده بود، چیزی در اختیار اسرا نماند.

ارشد آسایشگاه ۱۰ پیشنهاد روزه‌گرفتن دسته‌جمعی داد تا ضمن حفظ همبستگی، به دشمن نشان دهند که عزتشان را به رفاه نمی‌فروشند. این تصمیم به‌سرعت در قاطع‌های دوم و سوم اجرا شد. فردای آن روز، حتی اسیران افسر و چهار خواهر اسیر نیز در حمایت از سایرین، از گرفتن غذا امتناع کردند.

فرمانده عراقی از یکی از اسیران افسر خواست که صبحانه‌اش را تحویل بگیرد، اما پاسخ شنید: «این‌ها امانت مردم ما هستند. نمی‌توانیم خود را جدا از آنها بدانیم.»

اعتصاب غذا و همبستگی ملی، دشمن را به عقب‌نشینی واداشت. پس از ۴۸ ساعت، توزیع غذا از سر گرفته شد. با این حال، دشمن دیگر هیچ‌گاه جرئت نکرد خبرنگاری به داخل اردوگاه بفرستد.

در حدود دهم یا یازدهم بهمن، نمایندگان صلیب سرخ برای ثبت‌نام اسرا جهت تبادل به اردوگاه آمدند. اسرا که هنوز آثار درگیری بر بدنشان باقیمانده بود، ماجرای ۴ بهمن را برای آنها شرح دادند و درخواست صابون کردند؛ ولی پاسخی نگرفتند.

«تا چند ماه، از صابون خبری نبود. با همان اندک پودر لباسشویی تاید، سر و بدنمان را می‌شستیم و همین باعث حساسیت‌ها و بیماری‌های زیادی شد.»

پس از خروج صلیبی‌ها، سرگرد صبحی، فرمانده اردوگاه، از پانزدهم بهمن، هر روز ده نفر از اسرا را از قاطع دوم بیرون کشید و به بهانه تنبیه، با کابل و چوب به‌شدت کتک زد. بدن‌های کبود و مجروح آنان، شبانه به آسایشگاه بازگردانده می‌شد.

چند روز بعد، تعدادی از افراد فعال و مؤثر، از جمله «علی‌عباس گودرزی»، به اردوگاه دیگری تبعید شدند. با این حال، شورش ۴ بهمن، به‌عنوان نماد ایستادگی جمعی آزادگان، نه‌تنها در ذهن اسرا، بلکه در تاریخ اسارت ماندگار شد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار