به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید «رضا نادری» مسئول تیم شناسایی و اطلاعات تیپ قائم (عج) در روز میلاد امام رضا (ع) به دنیا آمده بود، برای همین اسمش رضا بود. شهید رضا نادری، متولد سال ۱۳۴۶ در شهر شاهرود در ریاضی و محاسبات استاد بود. قهرمانی دومیدانی کشور را داشت. ۲۱ ساله بود که نخبگی او در طراحی های اطلاعاتی و عملیاتی سطوح راهکُشنی کارشناسان جنگی را به حیرت وامیداشت.
در هر منطقه بهترین طرحها را اجرا میکرد. در عملیاتی در منطقه کردستان به شناسایی منطقه رفت. بعد از آن دو روز در داخل چادر مشغول بود! به همراه مقدار زیادی کاغذ و مقوا و چسب! روز بعد فرماندهان گردانها را به داخل چادر دعوت کرد. چیزی که میدیدند باور کردنی نبود. ماکت کل منطقه عملیاتی را با مقوا و چسب به زیبایی ساخته بود! هر سؤالی فرمانده گردانها داشتند از روی ماکت جواب میداد! و یک نابغه جنگی بود. در شلمچه کاری کرده بود که آتش دشمن روی نیروهای ما نباشد. سنگرهایی طراحی کرد که هم از دید دشمن محفوظ باشد هم دیدهبان بتواند بدون مشکل کارش را انجام دهد.
شهید رضا نادری با وجود داشتن سن کم، یکی از موثرترین افراد در ناکام گذاشتن منافقین بود. در عملیات مرصاد، تا پیش از شکلگیری ساختار نیروها برای عملیات، کل استعداد تیپ قائم (عج) به همراه چند واحد از دیگر تیپهای مستقر در منطقه بصورت تعجیلی ماموریت پیدا کردند تا در تنگه چهارزیر مستقر شوند، در صورت عبور منافقین از چهارزبر دیگر هیچ عارضه طبیعی برای مقابله با منافقین وجود نداشت و سقوط کرمانشاه برای آنها ساده میشد. تا آماده شدن کامل سنگرهای تیپ در چهار زیر یک یدو ساعت زمان نیاز بود، لذا رضا به عنوان رزمنده آر. پی. جی زن به هماره دو نفر کمکی در تاریک روشنای امروز صبح، یکی دو ساعت ستون چند کیلومتری منافقین را پیش از رسیدن دهانه تنگه چهارزبر معطل نگه داشت تا خاکریز تنگه تکمیل شود.
رزمندگانی که سراسیمه خود را به تنگه چهارزیر رسانده بودند، روی ارتفاعاتِ دو سمت جاده و نیز پشت خاکریزی که روی جاده در حال احداث بود، جای گرفتند. هیچکس نمیدانست که چه خواهد شد. هر چه رزمندگان در اشتیاق رویارویی با منافقین و سرکوب آنها آرام و قرار نداشتند، فرماندهان مستقر در منطقه نگران بودند و فقط یک چیز به آنها آرامش میداد، و آن یاری خداوند و امدادهای غیبی او بود.
اولین کسانی که با منافقین در تنگه چهارزبر درگیر شدند، بچههای اطلاعات عملیات تیپ ۱۲ قائم (عج) و تیمهای آر. پی. جی زن بودند که خود را به اطراف راهدارخانه (تلمبه خانه) که جلوتر از خاکریز قرار داشت رسانده بودند تا حرکت ستون نظامی منافقین را متوقف کنند. از بچههای آر. پی. جی زن خواسته شده بود طوری ماشینها و خودروهای دشمن را بزنند که جاده آسفالته اسلام آباد به کرمانشاه بسته شود و منافقین از ماشین پیاده و متوقف شوند، تا اینکه صبح هوا روشن شده و معلوم شود اینها کی هستند؟ چند نفرند و باید چه کار کرد؟
حسین آقایی فر، یکی از کمکهای رضا نادری (آر. پی. جی زن) درگیری تیمشان را این طور تعریف میکند: نزدیکیهای صبح روز چهارم مرداد داشتیم سمت راهدارخانه حرکت میکردیم که چند زن را با لباس سیاه و پای برهنه دیدیم که از اسلام آباد میآمدند. پرسیدیم چه شده؟ گفتند: منافقین ریختند تو شهر، مردم را کشتند، همه جا را آتش زدند، ما هم فرار کردیم.
هوا گرگ و میش بود. در ضلع غربی دیوار راهدارخانه پناه گرفتیم. نیروهای گردان قمربنی هاشم (ع) هم به ما ملحق و داخل یک آبراهه در کنار راهدارخانه مستقر شدند. ستون خودرویی منافقین از میان دشت حسن آباد حرکت میکرد و هر لحظه به تنگه نزدیکتر میشد. رضا نادری موشک داخل آر. پی. جی گذاشت و سرِ ستون را نشانه گرفت. درگیری شدیدی شد. همزمان با شلیک نادری، بچههای گردان قمربنی هاشم (ع) هم به ستون نظامیشان تیراندازی میکردند.
دو قبضه آر. پی. جی داشتیم. آنها را پر میکردیم و به رضا نادری میدادیم. او یکی دو متری از دیوار راهدارخانه فاصله میگرفت، شلیک میکرد و برمی گشت. دلِ شیری داشت. در شرایطی که کسی جرأت نمیکرد سرش را بلند کند، امانِ منافقین را بریده بود. آنها هم مسیر حرکت رضا و محل استقرار نیروهای گردان قمر را به شدت زیر رگبار آتش دوشکا گرفته بودند.
رضا چهار تا از تویوتاهای دوشکادار و خودروهای منافقین، که عکس مسعود و مریم رجوی رویشان نصب بود، منهدم کرد. جاده کاملاً مسدود شده بود.
بلند شدیم تا جلوتر برویم. هوا داشت روشن میشد، اما هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. تیراندازی خیلی شدید بود. من مقداری میرفتم جلو، بعد نیم خیز میشدم، تیراندازی که قطع میشد، دوباره حرکت میکردم. گاهی هم در چالههای اطراف راهدارخانه پنهان میشدم و اطراف را نگاه میکردم. متوجه شدم رضا نادری داخل چالهای افتاده. خودم را به او رساندم. با صورت به زمین خورده و دستهایش را بغلش گذاشته بود. پاهایش خونی بود. قفسه سینه اش تیر خورده و سوراخ شده بود. گوش خودم را به بینی اش نزدیک کردم، حس کردم نفس نمیکشد. فاصله ما تا دوشکاها چند متر بیشتر نبود؛ آتش دهنه آنها را میدیدیم. جیب بلوز رضا نادری را بالا زدم و اسمش را روی آن نوشتم تا بعداً بتوانند او را شناسایی کنند.
این بار نیم خیز بلند شدم و رویشان رگبار بستم حس کردم برق سه فاز مرا گرفت. با صورت خوردم زمین و بالای سر رضا افتادم. کم کم پاهایم سنگین میشد. هنوز درد شروع نشده بود که با خودم گفتم: باید برگردم عقب. سینه خیز خودم را میکشیدم، گاهی هم سر اسلحه را برمی گرداندم و سمت منافقین شلیک میکردم که کسی دنبالم نیاید. به سختی خودم را به دیوار راهدارخانه و پیش بچهها رساندم و بیهوش شدم رضا نادری همان کاری را کرد که از او خواسته بودند. منافقین در بیسیمها یشان میگفتند: اینها کی هستند که جلوی ما ایستادند؟! چه خبر است؟! آنها نمیدانستند که فقط یک آر. پی. جی زن در لحظههایی سرنوشت ساز کاری کرد که راهشان سد نمود. چنانچه منافقین موفق به عبور از تنگه شده بودند، احتمال سقوط کرمانشاه زیاد بود!
ستون منافقین یکی دو ساعت آنجا متوقف شدند تا راه باز شود. این زمان، فرصت خوبی بود تا نیروها در تنگه چهارزبر ساماندهی شوند. در این زمان، بیشتر نیروهایی که در چهارزبر میجنگیدند، نیروهای تیپ قائم بودند.
انتهای پیام/ 119