روایت دختر شهید طهرانچی از جنگ ۱۲ روزه و شهادت پدرش/ دفاع مقدس فقط در میدان معنا نمی‌شود

دختر شهید طهرانچی گفت: پدرم دو سال پس از فروپاشی شوروی، زمانی که برای بورسیه‌ی وزارت علوم به روسیه رفت، با وجود شرایط دشوار آن روزهای شوروی، تنها دغدغه‌اش درس خواندن بود؛ چراکه معتقد بود از هزینه‌ی دولت برای تحصیل استفاده می‌کند و وظیفه دارد همه توانش را صرف یادگیری کند.
کد خبر: ۷۸۰۰۹۶
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۹ - 25September 2025

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «طاهره طهرانچی» فرزند دانشمند هسته‌ای، شهید «محمدمهدی طهرانچی» رئیس فقید دانشگاه آزاد اسلامی با حضور در ویژه‌برنامه تلویزیونی «منور» که به‌مناسبت گرامیداشت چهل و پنجمین سالگرد دفاع مقدس و همچنین جنگ تحمیلی ۱۲ روزه در خبرگزاری دفاع مقدس تولید می‌شود، به بیان خاطرات خود از پدر شهیدش و جنگ اخیر پرداخت و اظهار داشت: هر سال در هفته دفاع مقدس ـ که همزمان با آغاز مهرماه است ـ وقتی می‌خواهم با دانش‌آموزان سخن بگویم، با دشواری روبه‌رو می‌شوم؛ چراکه آنان آن فضا را لمس نکرده‌اند و تجربه‌ای از آن ندارند. پس چگونه می‌توانیم واژه‌ی «دفاع مقدس» را برای‌شان معنا کنیم تا برداشت درستی برای ادامه‌ی راه زندگی‌شان داشته باشند؟ اکنون که خود به توفیق الهی عضوی کوچک از خانواده شهدا شده‌ام، بهتر می‌دانم که دفاع مقدس تنها در میدان جنگ معنا نمی‌شود. زندگی اطرافیان‌مان، ایثار و پویایی‌شان، بهترین تجلی این مفهوم است.

روایت دختر شهید طهرانچی از جنگ ۱۲ روزه و شهادت پدرش/ دفاع مقدس فقط در میدان معنا نمی‌شود

«طاهره طهرانچی» ادامه داد: پدرم در سال‌های آخر دبیرستان و آغاز دانشگاه، همزمان با دوران دفاع مقدس، در جبهه حضور داشت. او همزمان دین و دانش را با هم داشت و هیچ‌گاه درس را رها نکرد. می‌دانست که اگر حضور در میدان جنگ جهاد است، علم‌آموزی نیز سلاحی قدرتمند برای ساخت آینده‌ی کشور است. ایشان بعد‌ها برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفت و پس از چهار سال با مدرک دکترا بازگشت. تلاش بی‌وقفه‌اش زبانزد بود. صبح‌ها خیلی زود از خانه می‌رفت تا به راه‌بندان نخورد و شب‌ها دیر به خانه بازمی‌گشت. علاوه بر مسئولیت‌های دانشگاهی، پروژه‌های دیگری را هم دنبال می‌کرد. این پویایی در همه ابعاد شخصیتش ـ دینی، علمی و حتی خانوادگی ـ دیده می‌شد.

فرزند شهید طهرانچی گفت: با وجود مشغله‌ی فراوان، همیشه در کنار خانواده حاضر بود. حتی در روز‌های شلوغ، فرصت تفریح و همراهی با ما را از دست نمی‌داد. او یک «پدر شش‌دانگ» بود. صدایش و حضورش همیشه در خانه جاری بود. دو سال پس از فروپاشی شوروی، زمانی که برای بورسیه‌ی وزارت علوم به روسیه رفت، ما نیز بعد از شش ماه به او ملحق شدیم. با وجود شرایط دشوار پس از فروپاشی شوروی، تنها دغدغه‌اش درس خواندن بود؛ چراکه معتقد بود از هزینه‌ی دولت برای تحصیل استفاده می‌کند و وظیفه دارد همه توانش را صرف یادگیری کند.

وی تصریح کرد: با وجود زندگی ساده‌ی دانشجویی، خاطرات شیرینی داشتیم. پدر به شدت به عکاسی علاقه داشت و بیشتر عکس‌های دوران کودکی ما به دست او ثبت شده است. جالب آنکه اکنون، پس از حادثه، همین آلبوم‌ها از معدود یادگار‌های منزل پدری باقی مانده است.

دعای ورد زبان شهید طهرانچی

طهرانچی گفت: پدربزرگ بودنش نیز پررنگ بود. برای نوه‌هایش وقت می‌گذاشت، حتی در میان کار‌های فراوان. خاطرات کوه‌نوردی با نوه‌های خردسالش هنوز پس از ماه‌ها در ذهن آنان زنده است. در مراسم‌های مدرسه همواره حاضر می‌شد و حتی هدیه‌ای ارزشمند مانند تسبیح محبوبش را در یک مراسمی هدیه گرفته بود، به پسرم داده بود. پدر در جلسات مرحوم حاج مجتبی تهرانی شنیده بود که بالاترین دعا «عاقبت‌به‌خیری» است. او این معنا را در زندگی‌اش جاری کرده بود؛ با مهربانی، حضور همیشگی و حمایت از خانواده. همین ویژگی‌ها بود که او را در چشم فرزندان و نوه‌ها به اسطوره‌ای ماندگار بدل کرد؛ البته این روحیه، به دلیل حمایت‌ها و همراهی‌های مادرم بود، لذا نباید از نقش مادرم غافل شد، مثلا پس از آغاز ترور دانشمندان در سال‌های ۸۸ و ۸۹، خانواده ما ناچار به جابه‌جایی‌های مکرر شد. بار اصلی این تغییرات و سختی‌ها بر دوش مادرم بود. او تمام امور خانه، تربیت فرزندان و پشتیبانی از همسر را به دوش کشید. حقیقتاً مراتب این مسیر تا شهادت، بی‌دلیل و تصادفی نبود؛ بلکه گام به گام طی شد.

فرزند شهید طهرانچی ادامه داد: از سال ۱۳۷۶ که از روسیه بازگشتیم تا ۱۴۰۴ در گزارش‌ها آمده است که به سبب جایگاه علمی، مقالات متعدد و فعالیت‌های ارزشمند، پدر همچنان مسیر خود را در ارتقای ظرفیت آموزش عالی و مدیریت علم و فناوری ادامه می‌داد و آرام نمی‌نشست. بار‌ها به ایشان می‌گفتیم که بهتر است اندکی از کار‌های اجرایی فاصله بگیرد و دوباره به پروژه‌های علمی بپردازید تا با دغدغه‌ی کمتری مسیر علمی‌اش را ادامه دهد. اما پاسخ او روشن بود و می‌گفت «وقتی حضرت آقا از ما می‌خواهند کشور و انقلاب را پیش ببریم، چرا باید بنشینم؟ هر کس هر چه می‌خواهد بگوید، اما وقتی پشتم گرم به حمایت و رهنمود معظم‌له است، باید کار را ادامه داد. هرچند مسیر پر از چالش باشد، با کم‌خوابی و سختی‌ها می‌توان آن را پیش برد، اما نباید خواسته‌های امام خامنه‌ای روی زمین بماند.»

شهید طهرانچی یک پدر شش دانگ بود

وی بیان کرد: کتابچه‌های نشر انقلاب اسلامی که بیانات حضرت آقا را موضوع‌بندی کرده بود، همیشه در خانه ما بود. پدر هر بخشی را که مناسب می‌دید به اعضای خانواده معرفی می‌کرد. مثلاً بحث‌های مربوط به کودک و نوجوان را به من می‌داد تا در تربیت فرزندانم استفاده کنم، یا مباحث علم و فناوری را خودش مرور می‌کرد. هیچ‌گاه به گفت‌و‌گو‌های سطحی اکتفا نمی‌کرد و سعی داشت موضوعاتی مشترک و مفید را میان اعضای خانه مطرح کند. حتی برای نوه‌ها نیز این روحیه را داشت. پسرم که امروز در کلاس سوم دبستان است، کتاب‌هایی همچون خاطرات شهدای مدافع حرم را از دست پدربزرگ گرفت؛ از جمله خاطرات شهید موسوی و شهید محمدخانی. این کتاب‌ها تأثیر زیادی روی او گذاشتند و امروز احساس می‌کنم این همان دعای «عاقبت‌به‌خیری» پدر است که در نسل‌های بعدی نیز اثر می‌گذارد.

فرزند دانشمند هسته‌ای گفت: من البته در دانشگاه شهید بهشتی رشته مهندسی معماری خواندم و سپس در دانشگاه علوم حدیث، لیسانس علوم قرآنی گرفتم. به شوق تدریس علوم دینی وارد مدارس شدم و حدود ۹ سال است که در فضای تعلیم و تربیت فعال هستم. وقتی وارد دانشگاه شدم، پدرم معاون پژوهشی دانشگاه شهید بهشتی بودند و در زمان فارغ‌التحصیلی من، ایشان هم رئیس دانشگاه شده بودند که عکسم با ایشان در جشن فارغ‌التحصیلی یک خاطره بسیار ارزشمند برای من است.

وی با بیان خاطره دیگری ادامه داد: دو اتفاق جالب در دوران دانشجویی برایم رخ داد؛ یک بار نمره‌ی ۱۲ در درس فارسی گرفتم. پدرم با وجود آنکه نمره‌محور نبود، من از این نمره بسیار جا خوردم. بعد‌ها فهمیدم استاد آن درس فارسی خواسته‌ای از پدر داشته که، چون برآورده نشده بود، نمره‌ی من را کم داده بود و پیغام داده بود که به فلانی بگویید کارم را راه بیندازد تا نمره دخترش را کامل بدهم، اما وقتی پدر از ماجرا آگاه شد، تنها گفت «با همین ۱۲ کارمان را پیش می‌بریم.»

مقابله شهید با سوءاستفاده از موقعیت شغلی

دختر شهید طهرانچی در بیان خاطره‌ای دیگر افزود: زمان فارغ‌التحصیلی، پرونده‌ی دانشجویی من گم شد و می‌گفتند شما دانشجو نیستید که بخواهید فارغ‌التحصیل شوید؛ لذا چند روزی درگیری اداری داشتم و با وجود ریاست پدر بر دانشگاه، هیچ‌گاه از جایگاه او استفاده نکردم و ما هم با شناختی که داشتیم به ایشان رجوع نمی‌کردیم. چند روز میان سنجش و آموزش دانشگاه درگیر بودم تا مشکل حل شد. این اخلاق پدر بود که هرگز اجازه سوءاستفاده از موقعیتش را به ما نمی‌داد.

طهرانچی با اشاره به ایام ترور دانشمندان هسته‌ای گفت: شبی که شهید شهریاری ترور شد و پس از آن شهید عباسی، قرار بود حادثه‌ی سومی نیز رخ دهد که مربوط به پدر بود. همان روز صبح، راننده‌ی شهید شهریاری با راننده‌ی پدر تماس گرفت و هشدار داد که ایشان از منزل خارج نشوند. آن روز، همسر دکتر منوچهر ـ که خود بعد‌ها در همین جنگ ۱۲ روزه به شهادت رسید ـ با ما تماس گرفت و سراغ پدر را گرفت. وقتی به منزل رفتیم، دیدیم پدر و مادر بسیار آشفته‌اند و گریه می‌کنند. پدر گفت: «دختر شهید شهریاری با خواهرت هم‌مدرسه‌ای است و امروز به مدرسه نرفته. بهتر است به خانه‌شان بروی تا در نبود مادرشان بچه‌ها تنها نماند.» من و همسرم به خانه شهید شهریاری رفتیم و ساعتی کنار فرزندانشان بودیم تا اینکه مادرشان از بیمارستان تماس گرفت و ماوقع را شرح داد و گفت که به بیمارستان چمران نزد ایشان برویم. در ایام نقاهت همسر شهید شهریاری که در اثر انفجار خیلی ترکش خورده بود، مادرم، خانم شهید منوچهر و خانم ذوالفقاری در این مدت به ایشان سر زده و کمک می‌کردند.

وی افزود: امروز که خود در «وسط معرکه» هستیم، بیشتر از گذشته درمی‌یابم که زندگی به سرعت می‌گذرد؛ همان‌طور که امیرالمؤمنین (ع) فرموده‌اند فرصت‌ها همچون عبور ابرهاست؛ لذا بهتر است باید با دقت و نگاهی زیباتر اطرافیانمان را ببینیم و بدانیم هرکس در مسیر خود چه رسالتی دارد.

طهرانچی گفت: در سال ۱۳۸۹ تازه ازدواج کرده بودم که پس از ترور‌های دانشمندان هسته‌ای، پدر با ما تماس گرفتند و گفتند: «شب مهمان داریم و شما هم حضور پیدا کنید.» وقتی خانه ایشان رفتیم دو نفر مامور امنیتی حضور داشتند و برایمان توضیحاتی دادند که با توجه به فعالیت‌های دکتر طهرانچی، گفتند «از اکنون باید حواستان را نسبت به اطراف جمع کنید؛ نسبت به کسانی که رفت‌وآمد می‌کنند، نسبت به مسیر‌هایی که می‌روید و می‌آیید.» انگار آن تلنگر باعث شد که ما از آن پس دقت بیشتری داشته باشیم؛ مراقب باشیم چه کسی به در خانه می‌آید، چه مرسوله‌ای جلوی در گذاشته می‌شود و کجا خرید‌ها را تحویل می‌گیریم تا برایمان دردسرساز نشود.» برای پدر تیم حفاظت اختصاص دادند و در منزل دزدگیر نصب شد؛ اتفاقاتی از این دست پیش آمد که قبلاً با آنها مواجه نبودیم.

وی بیان کرد: آن شب (۲۳ خرداد ۱۴۰۴) من خارج از تهران بودم. ناگهان با صدای لرزش ساختمان از خواب پریدم؛ تقریباً ساعت سه صبح بود. حس کردم زمین می‌لرزد و هم‌زمان صدای هواپیما یا جنگنده می‌شنیدم. دو شب قبل‌تر هم که پیش پدر بودیم، دربارۀ احتمال حمله «اسرائیل» صحبت‌هایی کرده بود، اما هرگز فکر نمی‌کردیم که چنین واقعه‌ای رخ دهد. وقتی موبایلم را روشن کردم هنوز خبر‌ها نیامده بود، دیگر نزدیک وقت نماز صبح بود، همسرم را هم بیدار کردم، وقتی بلند شد خیلی بهم ریخت و با دیدن آن وضعیت اولین واژه‌ای که گفت این بود که «اسرائیل زد». کمی بعدتر در موبایلم دیدم کلیپی در گروه‌ها پخش شده که در آن ساختمانی در حال سوختن است و زیر تصویر نوشته بود «مناطق مسکونی منطقه محلاتی». آنچه من می‌دیدم، ساختمان پدرمان بود و به دلیل ظاهر و محل خانه متمایز از سایر ساختمان‌ها بود؛ وقتی فیلم را باز کردم کسی در فیلم می‌گفت اینجا بلوار فرحزادی است و من که ساختمان را می‌شناختم نمی‌خواستم باور کنم.

در جستجوی نشانی از پدر

دختر شهید طهرانچی خاطرنشان کرد: پیش از این سابقه داشت که در ساختمان آژیر خطر می‌زدند و پدر و مادرم ساختمان را ترک می‌کردند و من یک‌بار چنین وضعیتی را در خانه آنها مشاهده کرده بودم؛ با خودم گفتم اگر «اسرائیل» حمله کرده باشد، حتما این‌بار هم مثل دفعات قبل، به پدر و مادرم هشدار داده و آنها خانه را ترک کرده‌اند و در ذهنم داشتم احتمال شهادتشان را انکار می‌کردم. بعد تلاش کردم با همراهان پدر تماس بگیرم، اما فقط شماره دو نفر از اطرافیان پدر را داشتم، به یکی‌شان زنگ می‌زدم، آقای «مجتبی رضی‌ئی» بود که متأسفانه او نیز در همان ساختمان بود و به شهادت رسیده بود و ایشان و پدرم در دسترس نبودند، اما موبایل مادرم در دسترس بود،  اما پاسخ نمی‌داد لذا احتمال دادم که از منزل خارج شده باشد. با برادرم تماس گرفتم؛ او هم خواب بود و به‌سرعت بلند شد. برادر تعریف می‌کرد که وقتی وارد بلوار فرحزاد شده بود، هنوز شب بود و شعله‌های آتش را می‌دید و مدام می‌شمردم ببینم کجا‌ها دارد می‌سوزد. با تماس‌های مکرر به دیگران یکی از سرتیم‌های حفاظت پدرم را پیدا کردم و گفت که متاسفانه پدر و مادرم از خانه خارج نشده بودند، اما باورم نشد و همچنان در بهت بودم.

شهید طهرانچی یک پدر شش دانگ بود

وی گفت: وقتی از بالای بلوار فرحزاد وارد شدیم، حجم عظیمی از آوار و مصالح ساختمانی ریخته بود؛ همسایه‌ها همه بیرون آمده و در شرایطی مشوش و نگران بودند. آتش‌نشانی مرتب هشدار می‌داد که نزدیک ساختمان نشوید، زیرا احتمال ریزش وجود دارد. ساختمانِ پدرمان از طبقه سیزدهم برج کناری به‌علت انفجار منبع گاز و حرارت شدید آسیب دیده بود؛ نه از بالا می‌شد به داخل رسید و نه از پایین. تنها کاری که آتش‌نشانی می‌توانست انجام دهد، استفاده از نردبان و پاشیدن آب از بیرون بود تا شعله‌ها را کنترل کند. یکی از دلایلی که آلبوم‌های ما سالم مانده بود این بود که آنها نزدیک جدارهٔ بیرونی قرار داشتند و نخستین مواردی بودند که با آب آتش‌نشانی خاموش شده و به تلی از گل چسبیده بودند؛ وگرنه مابقی منزل کاملاً سوخته بود.

ماجرای آواربرداری محل زندگی شهید

طهرانچی بیان کرد: تصور کنید در یک برج ۵۲ واحدی، تعدادی به شهادت رسیده‌اند، عده‌ای به‌دنبال جان‌باختگان می‌گردند و گروهی بی‌خانمان شده‌اند؛ در یک لحظه خانه و زندگیِ بسیاری از خانواده‌ها از بین رفت. فضای آنجا بسیار دردناک و دلخراش بود. برخی همسایه‌ها که دخترشان هم در این حادثه شهید شده بود، شاهد حال و روز ما بودند و سعی می‌کردند دلداری بدهند؛ اما احساسِ بی‌صدایی، سکوت و بهت بر همه حاکم بود. پس از وقوع حادثه، دو هفتهٔ میانِ برخورد اول تا خاکسپاری، انگار نوعی آرامشِ موقت از حضور و همراهی پدر و مادرم به ما دست می‌داد. روز‌های اول به معراج رفتیم و سپس برای تعیین مکان دفن به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) رفتیم. این رفت‌و‌آمدها، هرچند دردناک، بارقه‌هایی از امید و هم‌دلی برایمان به همراه داشت.

وی ادامه داد: احساسِ من نسبت به جنگ شاید با بقیه مردم بسیار متفاوت بود؛ زیرا در آن روز‌ها درگیری ذهنی شدیدی داشتم. فکر و ذکر ما این بود که با خانواده جمع شویم و شرایط را کنترل کنیم تا بهترین اقدامات ممکن را برای پدر و مادرمان انجام دهیم. منتظر لحظه تشییع بودیم و هم‌زمان پیگیر کار‌های خانه و ترتیبات مربوطه شدیم. بعد از مدتی متوجه شدیم که منزل پدر عملاً سقف و کف نداشته و چیزی از آن باقی نمانده؛ اما بخشی از وسایل و کتاب‌ها از بیرون جمع شده بودند و مشغول سامان‌دهی آنها شدیم.

دختر شهید طهرانچی گفت: معمولا برای رفتن به سفر‌های خارجی، گذرنامه باید دو مهر داشته باشد یعنی هم مهر کشور مبدا و هم کشور مقصد؛ به نظرم کسانی که راهی بهشت می‌شوند هم دو تا مهر لازم دارند. یکی مهر بیعت با امیرالمؤمنین (ع) و دیگری مهر اشک بر امام حسین (ع). کسانی که در آن حادثه شهید شدند، در شب عید غدیر و بعد هم‌زمان با ماه محرم بود، به نظر من اینها مهر بیعت امیرالمومنین (ع) را در گذرنامه بهشت خود داشتند. این بالاترین مرتبه‌ای است که یک انسان می‌تواند به آن برسد. البته در مقابل حسرتی برای ما مانده آن هم حسرت جا ماندن از قافله شهداست و این سؤال که سرنوشت ما چه خواهد شد؛ اما شادمانم از سعادت و مقامی که نصیبشان شده است.

فیلم کامل سخنان دختر شهید طهرانچی در «اینجا» قابل مشاهده است.

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار