به گزارش
دفاعپرس از کردستان، «مریم کاتبی»، بانوی رزمنده و همرزم شهید بروجردی ظهر امروز در اجلاسیه ۵۶۶ شهیده زن استان کردستان به بیان خاطراتی از روزهای سخت مقابله با ضدانقلاب و وضعیت کردستان در اوایل انقلاب پرداخت و اظهار کرد: در دوران انقلاب، با شهید فیاضبخش، رئیس وقت بهزیستی همکاری و فعالیت داشتم. وقتی انقلابیها در تظاهرات مجروح میشدند، من و فیاضبخش این مجروحان را به شمیرانات میبردیم و معالجه میکردیم تا به دست ساواک نیافتند.
وی افزود: بعد از جنگ وقتی توطئه گروهکهای ضدانقلاب شروع شد، ۱۴ سالهام بود، فیاضبخش، رئیس بهزیستی وقت به من گفت که یک هفته به کردستان برو. دلم لرزید و بسیار ترسیدم، چرا که کومله رزمندگان را تکه تکه میکرد. از آنجایی که من فرد بسیار ترسویی بودم، نمیپذیرفتم؛ اما به اصرار مادرم قبول کردم.
این بانوی رزمنده گفت: آن زمان از اسلحه بسیار میترسیدم، به خانه آمدم و به مادرم گفتم اگر فیاضبخش خواسته که به کردستان بروم، اجازه نده، تا اینکه مادرم گفت که اگر نروی اجازه نمیدهم در خانه بمانید.
وی تصریح کرد: پس از اصرار مادرم، به ترمینال غرب رفتم و راننده اتوبوس گفت که یک خواهر دیگر میآید با هم میرویم. در ترمینال هر مردی میدیدیم بسیار میترسیدیم، نرسیده به کرمانشاه، صحنه ما را پیاده کردند و گفتند کومله از کامیاران حمله کرده و هیچ کسی اجازه ورود ندارد و ما بسیار خوشحال شدیم.
کاتبی ادامه داد: پس از آن، اما دو مرد به نامهای احمد و محمد همراه ما آمدند و گفتند که این دو زن، من و صدیقه باید به کردستان بیایند. ما را به زور سوار ماشین کردند، ساعت ۳ نصف شب به پادگان کرمانشاه رسیدیم و سپس به کردستان آمدیدم.
وی خاطرنشان کرد: زمانی که به سنندج رسیدیم از خیابان پاسداران رد شدیم و از خیابان استانداری به سمت پادگان سپاه رفتیم. برای لحظهای صدای تیراندازی قطع نمیشد. خیلی ترسیده بودم. وحشت زده در حیاط پادگان میچرخیدم، ۵۰ سرباز نشسته بودند و یک مرد آمد که کجا میروید؟ خودمان را معرفی کردیم، گفت که پاوه میروید یا مریوان؟ نمیدانستم که او کیست، فقط گفتم «برادر من میترسم». او با لبخند و آرامشی که در چهرهاش داشت، گفت که «اینها برادران ما هستند. برای چه میترسید».
بانوی رزمنده دوران دفاع مقدس، بیان کرد: آن زمان کومله و دموکراتها تا نزدیکی پادگان رسیده بودند و من از این وضعیت بیاطلاع بودم. شهید بروجردی آن لحظه نگفت که شهر در حال سقوط است. تیراندازی که تمام شد. شهید بروجردی خودش را معرفی کرد. او فرمانده پادگان سنندج و غرب کشور بود. گفتم ما آمدهایم تا به مدت یک هفته برای امدادرسانی به پاوه برویم. شهید بروجردی از ابتدا در نظر داشت تا ما را به مریوان بفرستد و در تامین جاده از ما استفاده کند، اما آن لحظه گفت: «پاوه تیراندازی است. ما میخواهیم به مریوان برویم. شما هم اگر مایل باشید میتوانید با ما بیایید». از آنجایی که در مراسم تشییع شهدای پاوه در تهران شرکت کرده و شنیده بودم که کومله و دموکراتها پوست بدن انسانها را میکنند، از رفتن به پاوه منصرف شدم و با خوشحالی و تشکر برای این پیشنهاد، گفتم من و دوستم به مریوان میآییم. آن زمان نمیدانستم که پاوه و مریوان نزدیک هم هستند و تمام ضدانقلابها از ترس شهید چمران از پاوه به مریوان فرار کردهاند. مأموریت هفت روزه ما به هشت ماه طول کشید.
کاتبی عنوان کرد: این سالها گذشت تا جنگ ۱۲ روزه رسید و در این روزها موشکهای نقطهزن که میزدند تازه فهیمدم این جنگ کجا و آن جنگ کجا!
انتهای پیام/