به گزارش خبرنگار
دفاعپرس از رشت، سمیه اقدامی- گیلانی است، اما مقیم شهر مقدس قم؛ امسال هم با شنیدن خبر تشییع شهدای گمنام از دیار ملکوتی حضرت فاطمه معصومه (س) خود را به رشت رسانده است و به معراج شهدای دفاع مقدس استان گیلان آمده است.
اولین بارش نیست که در این معراج و این مراسمات حاضر میشود، بیش از پانزده سال است که میشناسمش که بهدنبال هر تابوت شهید گمنامی که میهمان گیلانیان باشد میدود و فرقی نمیکند که راهش دور است یا نزدیک سلامت جسمی دارد یا ندارد؛ او همچو پرستوی عاشق به دنبال شهدای گمنام ۱۶ ساله میچرخد.
تاریخ را که ورق میزنیم صحنه کربلا و عشق و دلدادگی خواهر به برادر تداعی میشود؛ آن هم چه خواهر و چه برادری. خواهری که عصر عاشورا نیزه شکستهها را کنار میزد و به دنبال پاره تنش، امام و مقتدایش حسین بن علی (ع) میگشت و اینطور میخواند:
گلی گم کردهام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
گل من یک نشانی در بدن داشت
یکی پیراهن کهنه به تن داشت
اگر پیدا کنم زیبا گلم را
به آب دیدگان میشویم او را
گل گم کردهات خواهر منم من
سرور سینهات خواهر منم من
نشانی را که گفتی جان خواهر
که دارد در بدن خواهر منم من
آری تاریخ تکرار میشود و اینکه گفتهاند کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا درست گفتهاند.
تاریخ تداعی میشود برای فاطمه رستمزاده خواهر دانشآموز بسیجی شهید عباس رستمزاده ۱۶ ساله از شفت گیلان.
روزهایی که خواهر در هر تشییع و هر مراسمی به دنبال تابوتهای شهدا گمنام میرود و عطر بهشتی شهدای گمنام دفاع مقدس را استشمام میکند و با خود میخواند گلی گم کردم میجویم او را. عباسش در کربلای دو سال ۱۳۶۵ در حاج عمران جاویدالاثر شد و از آن روز تاکنون خانواده هر روز و هر شب به دنبال نشانی از او هستند حتی به اندازه یک مشت استخوان و انگشتری و یا پلاکی.
خواهر که باشی تمام در تمام میان برادر ذوب میشود خواهر که باشی برادر خیالش بابت پدر و مادر جمع است و میتوانی به سنگرهای نورانی بروی و در دفاع از آرمانت بجنگی و حال فاطمه رستمزاده خواهری که سالهاست به دنبال برادر به دنبال تابوت شهدای گمنام ۱۶ ساله میدود تا بلکه نشانی از عباس رعنایش پیدا کند.
خواهر با تابوت شهید اخت گرفته است و من با دوربین گوشیام بغضهای فروخوردهاش را که در گلو سنگینی میکند فیلم میگیرم بعد از دقایقی بغض خفته در گلو به آه و اشک و ناله تبدیل میشود و روز فراق یاران گز سنگ ناله خیزد و من هم مثل او میبارم. من هم بیگانه با این اشکها نیستم و در کنار مادر و خاله در فراق عزیزانشان باریدهام.
خواهر به پهنای صورت اشک میریزد و با گویش گیلکی "عباس جان عباس جان" عاشقانه نام برادر را صدا میزند؛ فضای معراج الشهدا نورانی میشود. آفتاب از پشت پنجره میتابد و هوای پاییزی بد جور دلربایی میکند.
خواهر با ناله از چشم انتظاری پدر و مادر میگوید و از فراق ۳۹ ساله که حال او هم باید جای پدر و مادر چشم انتظار یوسف گمشدهاش باشد و جای مادر ناله سر دهد. خادم الشهدا صدای مداحی را زیاد میکند و خواهر به سر و سینه میزند و اشک میریزد در فراق عباسش.
فاطمه رستمزاده گلهای پرپر شده روی تابوت شهید گمنام را بالا و پایین میکند و تابوت را در آغوش میگیرد و میگوید: تو هم عباس من هستی، تو هم خواهر و پدر و مادرت چشم به راه آمدنت هستند من برای شما خواهری میکنم.
خواهر که آرام میگیرد با او چند دقیقه صحبت میکنم. هیچ چیز از هیچ کس نمیخواهد و هیچ انتظاری ندارد الا از زنان و دختران ایران اسلامی که حجاب و عفاف خود را رعایت کنند و ادامهدهنده راه شهیدان باشند و به آن سفارشی که شهدا دادهاند که سیاهی چادر شما از سرخی خون ما رنگینتر است به حفظ ارزشهای دینی و اسلامی بپردازند.
در این مجال کوتاه شما را دعوت میکنیم به دیدن این گفتوگو.. باشد، که به زودی خبری، نشانی، تکه استخوانی از شهید رستمزاده به خواهر و خانواده چشم انتظارش برسد.
عباسها که بیادعا رفتند، تا ما با غروری آرام قدم برداریم؛ آنها که نامشان را نگفتند، تا ایمانمان نامدار بماند. شهید گمنام شدند تا ما از خون آنها ریشههای وطن را سبز کنیم و آسمان دلمان را روشن.
ما هر بار که از کنار این تابوتها میگذریم اندکی بایستیم و عهد ببندیم و از عمق دل بگوییم "برادر شهیدم راهت ادامه دارد. "
انتهای پیام/