خواهر شهیدان پیرحیاتی در گفت‌و‌ گو با خبرگزاری دفاع مقدس:

پاسداری از حریم سرزمینش در کنار معلمی شوری دیگر به او داد

خواهر شهیدان پیرحیاتی گفت: محمد کریم سربازی بود که عشق به ولایت در وجودش قرار داشت و پاسداری از حریم سرزمینش در کنار معلمی شوری دیگر به او داد.
کد خبر: ۹۴۰۷
تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۵ - 13January 2014

خبرگزاری دفاع مقدس: شهیدان راه حق و حقیقت را پیمودند و به درجهای رسیدند که چشمانشان به روی معنویت و راستی باز شد.

کربلا و عاشورا همیشه وجود دارد چرا که سبب روشن شدن ماهیت اصلی عدهای از افراد دنیا پرست و شکم پرستی شد که اسلام را چون سپری برای دست یافتن به منافع دنیوی خود قرار داده بودند.

اما امام حسین (ع) رسالت خطیر خود را برای آگاه سازی جامعه و رسوایی حاکمان زمان را انجام داد و در این راه جان خود و عزیزانش را در راه دفاع از حق، عدالت، امر به معروف و نهی از منکر و حقیقت اسلام فدا کرد تا مکتب قرآن و اسلام جاودان بماند.

در دوران هشت سال دفاع مقدس سربازان و شهیدان نیز با تاسی از حسین زمانشان راه روشن را یافتند و برای مقابله با یزید زمان به مقابله برخاستند.

شهید محمدکریم پیرحیاتی یکی از سربازان انقلاب بود که با الگو گرفتن از امام خود و به فرمان ولی فقیه در مقابل سپاه کفر و ابرهه ایستاد تا از اسلام و سرزمینش دفاع کند.

 

 ساعات اولیه شب درد زایمان به سراغ مادر آمد و پدر هنوز در مغازه خیاطی مشغول دوخت و دوز بود.
در نیمه شب سوم آذر ماه سال ۱۳۳۹ فرزند پسری دیده به جهان گشود. او روزی که به دنیا آمد نمیدانست که روزی راه سرور وسالار شهیدان را خواهد پیمود.


پدر هنگام اذان صبح بر بالای بام رفته با صدای رسایش بانگ اذان سرداده و مردم شهرش را جهت اقامه فریضه الهی بیدار میکند و آنان را به سوی رستگاری و اقامه صلوه دعوت مینماید.

بعد از اقامه نماز فرزندش را در آغوش گرفته و در گوش راست اذان و در گوش چپش اقامه میخواند و نام محمدکریم را به فضل و بخشش خداوند برای او انتخاب میکند.
 
 
محمد کریم در کنار خواهر و برادر بزرگش شروع به رشد میکند و با برادرش عبدالمهدی هم بازی میشود و از او درس میگیرد.
 
او قبل از رفتن به مدرسه تحت تعلیم برادر بزرگش قرار میگیرد و از آن لحظه به بعد او را مربی و الگو یش انتخاب میکند.
 

در سن شش سالگی در مدرسه جامی پا به عرصه تعلیم و تربیت نهاد کلاس اول ودوم وسوم را با موفقیت گذارند و وارد کلاس چهارم شد.

سال تحصیلی را همراه سایر دانش آموزان آغاز میکند و پدر تمام توان خود را بکار میگیرد تا فرزندی را تربیت کند که در آینده سربازی برای امام زمان (عج) باشد. 
 
 

محمدکریم همراه پدر و برادرش به مسجد میرفت به نماز میایستاد و در پایان هر هفته جهت نظافت مسجد و امورات آن به آنها کمک میکرد. دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذارند و وارد مدرسه راهنمایی شد دوران راهنمایی را در مدرسه شش بهمن قدیم آغاز کرد و با شروع مرحله جدید از دوران زندگیش و نزدیک شدن به سن تکلیف با دوستانش به صحبت مینشست با روی گشاده و چهرهای خندان آنها را به انجام تکالیف دینی دعوت میکرد و هرچه مورد کم لطفی و اهانت قرار میگرفت با اخلاق نیکو و برخورد منطقی آنها را با مسائل دینی آشنا و جذب مینمود زیرا او سرباز امامش بود و باید با تاسی از اخلاق و رفتار پیامبرش ومولایش با دوستانش برخورد میکرد.
 
 
محمدکریم درکنار برادر بزرگش پا به عرصه ورزش گذاشته و تحت تعلیماتش قرار گرفته و فوتبال را از زمین خاکی که در پشت منزلشان بود آغاز کرد و بیشتر بچههای هم سن و سالش را با خود همراه کرده و برادر بزرگش به آنها بازی فوتبال را تعلیم داده و تیمیهایی تشکیل داده و مسابقاتی بین آنها گذاشته میشد. 
 
از این طریق آنها را هم زمان بااذان مغرب راهی مسجد میشدند و در کنار بازی احکام اسلام و نماز را به آنها آموزش میداد.
 

دوران راهنمایی را با موفقیت در ایوان سپری کرد و برای ادامه تحصیل راهی شهر ایلام کرد و یک اتاقی را اجاره نمود و در دبیرستان پهلوی قدیم ثبت نام نمود و مشغول تحصیل شد و در آنجا هم بین دوستانش به تبلیغ احکام اسلامی میپرداخت زیرا ازوقتی که چشم باز نموده و گوشش شنیده با صوت اذان و نماز و قرآن آشنا شده و با روحانیت اعزامی از قم در منزل پدرش بزرگ شده است.

بعد از گذراندن سال اول و دوم دبیرستان با موفقیت در تابستان همان سال در آزمون ورودی دانشسرای مقدماتی شرکت نمود و قبول شد بعد از مصاحبه درمهر ماه سال۵۶ وارد دانشسرا شد.
 

در آنجا به علت شبانه روزی بودن زمینه فعالیت برای محمدکریم بیشتر بود و با اخلاق و رفتار وعمل دوستانش را به انجام امور دینی دعوت مینمود و آنها را جذب خودش میکرد و فعالیتهای سیاسی خود را دراین سال کم کم شروع کرد.

محمدکریم به آگاه سازی برخی از دوستانش پرداخت و روزهای تعطیل که به منزل میآمد به پدر و برادرش درامورات مسجد کمک میکرد و در کلاسهای قرآن خود و دوستانش شرکت میکردند و آنها را تشویق مینمود که مرتب در نمازهای جماعت شرکت نمایند.

در سال اول دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت و با شروع تعطیلات راهی منزل شد و درهمان موقع زمین خالی که متعلق به پدرش بود با کمک برادرش سه مغازه پی ریزی نمود و با کارگری کردن او و بنایی برادرش مغازهها را ساختند و به پدر گفتند شما برای ما خیلی زحمت کشیدی حال نوبتی که باشد نوبت ماست و شما باید استراحت کنی و ما زحمات شما را جبران کنیم.
 
با زبان روزه کارگری میکردند و در طول یک هفته مغازه پدر را آماده نمودند روزها کار مینمود و شبها در جلسات مذهبی در مسجد شرکت میکرد.
 
در مهر ماه همان سال دوباره راهی ایلام شد که با بازگشایی مدرسه فعالیتها را علنی نموده همراه دوستانش به تظاهرات پرداخته و کلاسهای درس را به تعطیلی کشاند و جهت ادامه فعالیت به ایوان بازگشت او همراه برادر بزرگتر روزها به فعالیت در مسجد و ساماندهی مبارزات و شبها را به پاسداری از مساجد و جاهای حساس مشغول بود و شب و روز مشغول بود و کمتر به منزل میآمد.
 
او انتظامات راهپیماییها را عهده دار بود و همیشه به عنوان یک محافظ در کنار روحانیت در حرکت بود او عاشق امامش بود و برای مراسم استقبال از امام عازم تهران شد که فرودگاه بسته شد و دوباره به شهر خودش بازگشت و برای ورود مقتدا و مرادش لحظه شماری میکرد و برای روز ۱۲بهمن دیگر نتوانست به تهران برود و فعالیتش را در ایوان چند برابر کرد وشب ۲۲بهمن را تا صبح در خیابان بود.
 
 
محمدکریم بعد از پیروزی انقلاب همراه برادر بزرگش عاشقانه بدون احساس خستگی فعالیت میکرد و با بازگشایی مدارس به ایلام بازگشت و شروع به تحصیل نمود همزمان با تبلیغات گروهک منافقین آنها را شناخته و به ماهیت پلید آنان پی برده و به مبارزه با این گروهک پرداخت ودر خرداد ماه همان سال با موفقیت دانشسرا را به پایان رساند و به کسوت شغل معلمی در آمد.
 
او در مهر ماه ۵۸وارد یکی از مدارس ایوان این بار بعنوان معلم پا به عرصه تعلیم و تربیت گذاشت و به تبعیت از مولایش علی (ع) به فکر درماندگان و بیچارگان بود و همیشه غم آنها را بدوش میکشید و حقوق خود را صرف خرید لوازم التحریر برای بچههای روستا میکرد او در کنار درس آنها را با احکام و نماز آشنا میکرد.
 
همیشه به مبارزه با گروهک منافقین در گیر بود با زبان خوش طرفداران این گروهک و بچههایی را که در دام آنها افتاده راهنمایی میکرد و از آنها میخواست که راه خود را از این گروهک جدا کنند و به دامن ملت باز گردند و همراه برادر بزرگتر ش محل تجمع آنها را تخریب نمودند.
 
با فرمان تشکیل بسیج از طرف امام مشتاقانه اوامرش را پذیرفت و در بسیج ثبت نام کرد و از افرادی بود که در استقرار سپاه پاسداران در این منطقه پافشاری زیادی نمود و در استانداری ایلام تحصن کرد تا با موفقیت سپاه در ایوان شکل گرفت.
 
با شروع فعالیت سپاه پاسداران بعنوان پاسدار افتخاری مشغول به خدمت در سپاه گردید وروزها به تدریس در روستا و مابقی ساعات را در محل سپاه پاسداری میداد و با ماشین شخصی ماموریتها را بدون چمشداشتی به نحو احسن انجام میداد.
 
شب و روز را نمیشناخت و زندگیش در سپاه خلاصه میشد و دیگر در منزل کمتر رفت و آمد میکرد با شروع جنگ تحمیلی سر ازپا نمیشناخت و مرتب به جبهه جنگ در رفت وآمد بود گویا حرف پدرش در زمان کودکی که او را سرباز امامش کرده بود.
 
حال جانباز امامش میشد او روزها در سنگر تعلیم و تربیت و شبها از حریم شهرش پاسداری میکرد و روزهای تعطیل اسلحه بدوش راهی جبهه میشد.
 
او جنگ تحمیلی را جنگ اسلام در برابر تمامی کفر میدانست و میگفت این عراق نیست بلکه استکبار جهانی است که جنگ را برما تحمیل نموده است تا از صدور انقلاب به سایر کشورها را بگیرد.
 
محمد کریم معتقد بود که کلیه کارها را کنار گذاشت و کار جنگ را یکسره کرد به کلیه دوستانش میگفا که همه در مقابل این انقلاب مسئولیم و امروز امام نیاز به همه ما نیاز دارد و اگر امام را یاری نکنیم اسلام را یاری نکردهایم و اگر اسلام را یاری نکنیم خدا را یاری نکردهایم و اگر خدا را یاری نکنیم مشرکیم پس همه باید ید واحده شویم تا ریشه صدام و صدامیان را از زمین برکنیم واو چنان عاشق بود که عاشقانه به ندای رهبرش لبیک گفت.
 
 
 
شهید به جبهه رفت و با روحیهای عا لی و با نشاط و شور خاصی همسنگران خود را به صبر و بردباری دعوت میکرد و در رابطه با جنگهای پیامبر برای آنها صحبت میکرد و همیشه میگفت شما که خانه و کاشانه خود را رها نمودید تا برعلیه دشمن مبارزه کنید هرگز به خود یاس و ناامیدی به خود راه ندهید.
 
فتح و ظفر از آن شماست او شجاعت و غیرت و جوانمردی کم نظیری داشت او مرگ در بستر را دوست نداشت و تعلقات دنیوی نتوانست اورا اسیر خودش نماید هر وقت فرصتی مییافت کوله بارش را برمیداشت و راهی جبهه میشد.
 
او در کلاس درس شیوه مبارزه با دیو نادانی و جهل را میآموخت و در میدان نبرد مبارزه با خصم ذبون و اشغالگر را.
 
آموخت که به ادراک برسند نه به مدرک به محتوا بیندیشند نه به شکل و به دانش آموزانش آموخت که علم بدون عمل همانند درخت بدون ثمر است و او آموخت که اگر ایمان نباشد علم به تنهایی بال پریدن نیست بلکه وبال گردن است.
 
 
او دوست داشت از یاران امام حسین (ع) میبود و در روز عاشورا در رکابش کشته میشد او از خدا مرگ سرخ را طلب میکرد و چون از صمیم قلب میخواست خواستهاش مورد استجابت قرار گرفت و در شب دهم محرم مصادف با عاشورای حسینی به ندای هل من ناصرا ینصرنی امامش لبیک گفت و در عملیات سارات سومار همراه برادر بزرگش به درجه شهادت نائل آمد.
 
شهیدان عبدالمهدی و محمد کریم پیرحیاتی، جلیل رستمی، محمد نوری، جوهر مرادی، محمدتقی کوهی و خلیل رشیدی ۷ تن از شهدای عملیات سارات سومار بودند که در ۲۸ آبان ماه سال ۵۹ در روز عاشورا به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
 
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار