خواب بودیم که ناگهان سر و صدای ورود تعداد زیادی اسیر جدید ما را از خواب پراند. آنها اول توی اتاق دیگری جا دادند؛ اما بعد از چند روز همه ما را یکجا جمع کردند...
کد خبر: ۵۰۴۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۱
گویا باید سه وعده در روز بجای غذا کتک میخوردیم. عراقیها میخواستند با این کار به اصطلاح خودمان «گربه را دم حجله بکشند!» چون تا یک هفته کارشان شده بود کتک زدن ما.
کد خبر: ۴۸۷۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۰۲
عراقی ها دیگر هم روی سر او ریختند و کتکش زدند. وقتی حسابی کتک می زدند ممکن بود طرف از زیر دست و پای آنها دیگر زنده بلند نشود؛ البته عزیز الله قوی هیکل بود و تاب و تحمل اش بالا بود. تا نیم ساعت او را کتک زدند و بعد او را رها کردند.
کد خبر: ۴۸۱۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۳/۲۴
گفتوگوی دفاع پرس با "سورن هاکوپیان" آزاده ارمنی و همسرش؛
آیلت هاکوپیان میگوید: همسرم نگاهش به سختیها و شرایط زندگی با دیگران فرق دارد و باید بگویم همسرم بوی ناب آدمیت میدهد.
کد خبر: ۴۶۸۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۳/۱۲
روز به روز هوا سرد تر می شد. همه از زخم معده و سوز سرما در رنج بودیم. با همه ی این سختی ها، مجبور بودیم هر شب مهملات کاک ناصر و دیگر استادان کلاس در مورد کمونیسم را گوش کنیم و مانند بچه های مدرسه، آن ها را حفظ کنیم یا در کلاس مرتب از استاد سؤال کنیم که یعنی به درس علاقه مندیم و می خواهیم آن را یاد بگیریم.
کد خبر: ۴۴۱۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۱۹
بعضی اوقات چراغها خاموش می شد و آژیر خطر به صدا در می آمد و این بیانگر این بود که جنگ هنوز ادامه دارد و هنوز به خواست خداوندی ما از امکانات هوایی برخوردار هستیم؛ در آن حد که به خاک دشمن هجوم می آوریم.
کد خبر: ۴۴۰۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۱۶
جیره همه ما در روز، فقط سه لیتر آب بود، آن هم با طعنه که: مگر شما شعار یا حسین تشنه لب را نمی دادید؟ پس حالا بکشید. عطش آن قدر بالا گرفت که تعدادی از عزیزان با لب تشنه به یاد ابا عبدالله (ع) به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۴۳۹۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۱۵
خاطرات جبهه و جنگ(18)
اسیر شده بود 15 سال بیشتر نداشت، حتی مویی هم در صورتش نبود....
کد خبر: ۴۳۳۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۲۴
در آنجا دیدن دیگر همرزمان علیرغم اینکه صورت هایشان از شدت ضعف به زردی می گراید، امید و نوری تازه در دل دمید. از بدو ورود به آسایشگاه تا انتقال به محل مخصوص خودمان با تعقیب نگاه های پاک و مظلومانه بچه ها روبرو بودیم. گویی با نگاه شان می خواستند به ما بفهمانند که اینجا آغاز راه است.
کد خبر: ۴۲۶۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۱۶
استوار وقتی دید مثل بقیه به دستورش عمل نمی کنم، فرمان داد چهار دست و پایم را گرفته و میان چاله ی فاضلاب پرتابم کنند. وقتی کمرم محکم به زمین اصابت کرد، تنها توانستم سرم را بالا بگیرم تا کثافت وارد دهانم نشود.
کد خبر: ۴۱۸۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۴
دژبانها به گمان اینکه او دروغ می گوید ومعمولا اینگونه کتمان کردن کار افراد مهم و افسران بلند پایه است، بیشتر به او مشکوک شده و او را مرتب کتک می زدند و دست از سر او بر نمی داشتند.
کد خبر: ۴۱۷۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۳
ما اسرا را تا اروند کنار منتقل کردیم و آنها را با همان دستان بسته سوار بر کمپرسی کردیم. قبل از حرکت میان جمع اسرا رفتم و با چراغ قوه داشتم دستهایشان را بازبینی می کردم که یک نفر از پایین داد زد آقا تو خجالت نمی کشی؟
کد خبر: ۴۱۳۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۲۸
برای جلوگیری از هر گونه بی عدالتی در تقسیم جیره، قرعه کشی بهترین روش بود. وقتی مقسم جیره را به قسمت های مساوی تقسیم می کرد، یک نفر پشت می ایستاد و مقسم دست روی یک قسمت می گذاشت و می پرسید این مال کی و او جواب می داد فلانی. همه چیز قرعه کشی می شدو بدین ترتیب، کمتر اعتراض.
کد خبر: ۳۹۹۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۱۱
دو نفر از بچه ها زیر بازوهایم را گرفتند و مرا کشان کشان بیرون بردند. به محوطه که رسیدیم یکی از سربازان بعثی که مرا در این حالت دیده بود به طرف مان آمد و پرسید: «چه شده؟» یکی از بچه ها به او فهماند که فلج شده ام. سرباز بعثی دستور داد مرا به حمام ببرند و قدری پاهایم را ماساژ دهند.
کد خبر: ۳۹۷۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۰۹
دادگاه رژیم صهیونیستی، یک کودک فلسطینی را به 2 ماه حبس و سپردن ودیعه مالی به ارزش 6 هزار شیکل اسرائیل (1500 دلار) محکوم کرد.
کد خبر: ۳۹۵۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۰۷
مسئولان آسایشگاه ها عین این حرف ها را به بچه ها رساندند. افرادی هم قرار شد چند مطلب طنز یا مقاله بنویسند. یکی از بچه ها اشعار سعدی را از روی کتاب برایشان نوشت، دیگری مقاله ای نوشت تحت عنوان: افضل الاعمال کره القدم، یعنی بهترین کارها بازی فوتبال است.
کد خبر: ۳۹۳۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۰۵
بعد از دستور فرمانده عراقی، ما را از روی زمین بلند کردند و بردند مان خط دوم. آنجا ما را کنار یک خاکریز، روی زمین نشاندند. یکی ـ دو ساعت بعد، یکی از فرماندهان ارشد عراقی آمد و از یکی از سربازان پرسید: «چرا آمدی جبهه؟»
کد خبر: ۳۸۹۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۳۰
کار دیگری که در مدت اسارت انجام می دادیم، ورزش بود. با توجه به اینکه تخصص و تحصیلات من در ارتباط با ورزش بود، برنامه های ورزشی متنوعی تنظیم کرده و تیم های ورزشی مختلفی در رشته های والیبال، فوتبال، هندبال، و بسکتبال تشکیل داده بودیم و همه روزه بازی داشتیم.
کد خبر: ۳۸۸۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
در اردوگاه اسرای جنگی دوباره تعدادی اسیر جدید را آوردهاند.لحظاتی میگذرد. درِ دخمه که باز میشود حمدالله در میان اسرای تازهوارد چهره آشنای پدر را میبیند. دیدن اسارت پدر، سختی اسارت را برایش دوچندان میکند.
کد خبر: ۳۸۵۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۳
خیلی وقت بود که وقت نکرده بودیم اصلاح کنیم. در حالی که دور هم نشسته بودیم، افسر عراقی وارد شد. چرخی زد و نگاهی به بچه ها کرد. با همان لهجه خاص خودش به فارسی گفت:«چرا گاوهاتون را کوتاه نکردین؟!»
کد خبر: ۳۷۹۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۷