خاطرات - صفحه 32

خاطرات

شکنجه گری که کارش به گدایی رسید

عراقی ها گروهبان ۲ را می گفتند اریف، نگهبان ۱ را می گفتند نایب اریف. عبد گفت: حالا که این گفته من شما بفرستم داخل، فعلاً کاری ندارم، ولی تنبیه تان سر جایش است. کابلی که می خواهم بهتان بزنم، می زنم... شما به من بی احترامی می کنید؟ شما می دانید من کی هستم؟! یک آدم چوپان بدبخت، زبان نفهم و بی شعور؟
کد خبر: ۴۰۷۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۲۱

چون شهادت حق است، خدا هم صبر آن را می دهد

آخرین بار یک ماه قبل از شهادت محمد او را در تهران دیدم. حال خاصی داشت. قنوت های نمازش عوض شده بود....
کد خبر: ۴۰۰۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۱۳

نگهبان تلویزیون!

بالاخره عراقی ها ولخرجی کرده و در هر آسایشگاه یک دستگاه تلویزیون نصب کردند و آنها از نصب تلویزیون منظوری را دنبال می کردند که به مرور زمان بتوانند با برنامه های مختلف روی روحیه و روان بچه ها اثر بگذارند اما فتوای به موقع حاج آقا ابوترابی نقشه های آنها را نقش برآب کرد.
کد خبر: ۴۰۰۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۱۳

سطل تی ان تی!

برای جلوگیری از هر گونه بی عدالتی در تقسیم جیره، قرعه کشی بهترین روش بود. وقتی مقسم جیره را به قسمت های مساوی تقسیم می کرد، یک نفر پشت می ایستاد و مقسم دست روی یک قسمت می گذاشت و می پرسید این مال کی و او جواب می داد فلانی. همه چیز قرعه کشی می شدو بدین ترتیب، کمتر اعتراض.
کد خبر: ۳۹۹۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۱۱

بـیـا خـواهـر مـنُ بـگیــر . . .

اومده بود مرخصی بگیره، آقا مهدی یه نگاهی بهش کرد و گفت: می‌خوای بری ازدواج کنی؟...
کد خبر: ۳۹۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۰۹

خاطرات خواندنی رهبر انقلاب از شهید نواب

«… در رابطه با مرحوم نواب صفوی، نواب یک سفر آمد مشهد، برای اولین‌بار، نواب را آنجا شناختیم. فکر می‌کنم که سال ۳۱ یا ۳۲ بود، ما شنیدیم که نواب صفوی و فدائیان اسلام آمده‌اند مشهد و در مهدیه عابدزاده وارد شده‌اند... »
کد خبر: ۳۸۳۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۲

دعای سریع الاجابه!

هوا هنوز گرگ و میش بود. پس از سپری کردن یک شب سخت عملیاتی، آتش شدید حکایت از یک پاتک سنگین داشت...
کد خبر: ۳۸۰۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۹

بخشی از خاطرات شهید محمد حسن نظرنژاد از عملیات کربلای پنج

برتری بر جشعمی فرمانده تیپ هفت

خدا را شاهد می‌گیرم که اطمینان داشتم به محض رفتن کشته می‌شوم. قبل از حرکتم سه جمله در ذهنم آمد. یکی اینکه گفتم: «خدایا تو از من قبول کن». دوم اینکه گفتم: «مادر جان دعا کن اگر شهید شدم خدا از سر تقصیرم بگذرد» و بعد هم با خودم گفتم: «من دو تا پسر دارم اگر شهید شوم، آیا پسرهایم این راه را دنبال خواهند کرد یا نه؟» این مفاهیم مرتب در ذهنم می‌چرخیدند تا اینکه حرکت کردم.
کد خبر: ۳۸۰۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۸

فشنگ های بیت المال

برادر صفری هر دو آنها را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «از اینکه آن روز آن طور با شما صحبت کردم، معذرت می خواهم. وظیفه ام ایجاب می کرد. الان هم آمده ام از شما حلالیت بگیرم؛ چون معلوم نیست کی زنده برگردد.»
کد خبر: ۳۸۰۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۸

شهید علی اخوین انصاری؛

حجاب کالیفرنیایی این خانم ها مانع از اتصالمان به نماز جماعت شد!

دانشجویان مسلمانی که به هر دلیل از پوشش اسلامی متداول در ایران اکراه داشتند و از طرفی خود را در دایره مسلمانی می‌دانستند برای رعایت حجاب اسلامی به نوع جدیدی از پوشش اسلامی روی آوردند که به «حجاب کالیفرنیایی» معروف شد.
کد خبر: ۳۷۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۴

اگر قرار است یک زن با سر برهنه درس بدهد، بهتر است نیاید!

واقعا از او انتظار نداشتم. وقتی از دفتر مدرسه مرا خواستند و گفتند احمد این کار را کرده، داشتم شاخ در می آوردم! او بچه بدی نبود، به مسائل مذهبی علاقه نشان می داد.
کد خبر: ۳۷۶۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۳

شهیدی که از تشنگی شهید شده بود....

اسیر شده بودیم ،ما رو بردن «اردوگاه العماره».داخل اردوگاه تعدادی از شهدای ایرانی بودن که معلوم بود بعد از اسارت به شهادت رسیدن.
کد خبر: ۳۷۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۳

من و حاج قاسم در فرودگاه

او یک ایران است در یک بدن. و تو از هر جنسی که باشی؛ حتی روشنفکر لاییک یا لیبرال دموکرات تا بچه مذهبی و بسیجی؛ او را مجبوری که دوست بداری. چون او خود توست که می تپد.
کد خبر: ۳۷۵۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۳

نوستالوژی بچه های شوش و نظام آباد

یاد خرمشهر و لب شط افتادم.اصفهان و محلهی جلفا، با آن کوچه پس کوچه هایی که همهی دیوارهای بلند چند متری اش، از جنس کاه گل بود و وقتی نم باران روی آن ها می نشست، روحت واقعاً به پرواز در می آمد.
کد خبر: ۳۷۲۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۹

شهید سید احمد رحیمی؛

نطق غرّای یک دانشجو در برابر پروفسور جامعه شناسی!

در کلاس جامعه شناسی، پروفسوری را برای تدریس آورده بودند که اعتقادی به حجاب نداشت. یک بار، دو ساعت در مذمت حجاب صحبت کرد و این واجب اسلامی را نفی کرد!
کد خبر: ۳۷۱۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۸

خدایا این چادر بغلی ها را آدم کن!

کلی نیرو بودیم و یک روحانی گردان، که باید به همه چادرها و گروهان ها سرکشی می کرد و در حد یک چایی خوردن هم که شده، دل بچه ها را به دست می آورد.
کد خبر: ۳۷۱۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۸

شهیدی که به بوی کباب حساسیت داشت...

ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ !!!... ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ . ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ ﺣﺴﺎﺳﯽ ؟....
کد خبر: ۳۶۸۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۶

پایم را با دست خودم کندم

همه لحظاتش را به خوبی به یاد دارم، همه چیز خیلی ناگهانی بود و زمانی که مین منفجر شد، من زمین خوردم و با اینکه زمین پوشیده از برف بود، گلویم از گرد و خاک و ترکش و خاکستر پر شد، نمی‌توانستم نفس بکشم و رفیقم آمد و مرا در بغلش گرفت.
کد خبر: ۳۵۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۷

یعقوبی که یوسف خود را نشناخت

او برگشت و نگاهی پر استفهام به من کرد و به راه خود ادامه داد و رفت. گفتم شاید من اشباه گرفته ام و شاید او پدرم نیست. به این فکر مشغول بودم که ناگهان کسی از پشت سر مرا صدا زد و گفت: علی، کجایی؟ ما همه دنبال تو می گردیم.
کد خبر: ۳۵۱۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۰

خاطرات بازیگری که ۲۸ بار شهید شد

سیدجواد هاشمی از اینکه امروز از عطوفت بسیجی‌ها سخنی گفته نمی‌شود و همچنین از خاطرات خود در نقش‌های بسیجی و فیلم‌های دفاع مقدسی سخن گفت.
کد خبر: ۳۴۹۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۸

پربیننده ها