خاطرات دفاع مقدس - صفحه 34

خاطرات دفاع مقدس
خاطرات جبهه و جنگ(46)

تلاش و همبستگی برای رسیدن به یک هدف

جوّ بسیار دوستانه، صمیمی و خوبی بود، فرقی نمی‌کرد که فرماندۀ توپخانه باشی یا مسئول دیده‌بانی یک تیپ و یا یک نیروی عادی، همه در کنار هم برای یک هدفِ واحد تلاش می‌کردند.
کد خبر: ۷۹۰۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۰۴

خاکریز خاطرات(17)

ماجرای سفر شهید زین الدین به پاریس

خاطره ای جالب از انصراف شهید زین الدین از سفر به پاریس در شبکه های اجتماعی منتشر شد.
کد خبر: ۷۶۳۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۱/۱۷

«حمید چریک» به روایت قاسم سلیمانی

حاج قاسم سلیمانی در باره شجاعت یکی از همرزمانش می‌گوید: نزدیک عید نوروز بود که عملیات داشتیم. شب با حمید و دو نفر دیگر برای شناسایی رفته بودیم حمید داوطلب شد تا برای شناسایی خط نزدیک رودخانه برود.
کد خبر: ۷۶۲۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۱/۱۷

زندگی شهید جمشید صفویان کتاب می​شود

کتاب زندگی شهید سید جمشید صفویان از فرمانده‌هان لشکر ولی‌عصر(عج) در دوران دفاع مقدس به همت گروه روایت‌گران شهدا وابسته به مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول در 3 جلد تدوین می​شود.
کد خبر: ۷۵۹۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۱/۱۴

خاطرات جبهه و جنگ(52)

حکم اعدام به جرم ارتباط با سربازان امام

با شنیدن این خبر زانو هایم شل شدند؛ همان جا نشستم و زدم زیر گریه. سروان عظیمی از دور ما را دید و آمد پیش ما. بی هیچ صحبتی اشک هایش سرازیر شدند. گویا او هم خبر را شنیده بود.
کد خبر: ۷۳۷۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۹

خاطرات جبهه و جنگ(50)

نخند مسواک گران می شود!

معمولاً بچه ها به طور دسته جمعی برای هر نوبت نماز مسواک می زدند و در این میان اگر گاهی بعضی از افراد، اندکی در این امور بی توجه بودند، دیگران به شوخی این نکته را تذکر می دادند.
کد خبر: ۷۳۶۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۹

خاطرات جبهه و جنگ(49)

سال جدید با طعم شکنجه

زمانی که وحشی گری دژخیمان عراقی به اوج خود، و سختی ها به آستانه شکستن صبر و مقاومت بچه ها می رسید، تنها یک ملجأ و پناهگاه برای همه باقی می ماند و آن ذکر و یاد خدا بود. در آن شرایط آیه «الا بذکر الله تطمئن القلوب» با تمام معنا در دل می نشست.
کد خبر: ۷۳۵۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۸

انتشار خاطرات اسیر آزاده شمس‌الله شمسینی

کتاب «PW» خاطرات آزاده شمس الله شمسینی که توسط شهاب احمدپور به رشته تحریر درآمده به زودی روانه بازار نشر خواهد شد.
کد خبر: ۷۳۳۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۷

خاطرات جبهه و جنگ(48)

شکلات هایی برای بابای مفقودالاثر

بهجت افروز مسئول اداره اسرا و مفقودین جنگ تحمیلی خاطراتی از زمان خدمتش در این زمینه را منتشر کرده است.
کد خبر: ۷۳۰۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۷

این شهر چه جوان‌هایی داشت؛

برخلاف رفتار شهدا عمل می‌کنیم

تمام دارایی‌اش را روی چرخ‌دستی‌اش خلاصه کرده است. کنار قوطی‌های واکس، فرچه و کفی کفش، یک قاب عکس دارد که برایش به اندازه یک دنیا ارزش دارد.
کد خبر: ۷۲۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۵

خاطرات جبهه و جنگ(47)

شپش‌ها در جعبه چوب کبریت!

در بین راه به نیروهای عراقی برخوردیم، عراقی‌ها بدون معطلی آمبولانس را به گلوله بستند، چهار تیر هم در این حادثه به من اصابت کرد، وقتی عراقی‌ها به بالای سرم آمدند نای صحبت کردن نداشتم، با همان شرایط دست‌هایم را با سیم تلفن بستند و سوار بر قایق کردند.
کد خبر: ۷۲۹۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۵

خاطرات جبهه و جنگ(46)

شکنجه اسیری با لباس بعثی ها

یک روز دیگر پشت پنجره ایستاده بودم، دیدم تعدادی سرباز و یک افسر عراقی از یکی از آسایشگاه ها خارج شدند. به بچه ها گفتم: «مثل اینکه از بغداد افسر آمده برای بازدید! حواس تان را جمع کنید.»
کد خبر: ۷۲۲۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۰

ماجرای شنیدنی از جنگ چریکی واحد ایثار

تصمیم بر این شد که چند نفر از رزمندگان شهادت‌طلب، خود را به خطر بیاندازند و برای انهدام سنگر دشمن اقدام کنند. از جمله افراد داوطلب، شهیدان احمد قاسم‌زاده و مرتضی آقایی بودند.
کد خبر: ۷۱۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۶

خاطرات جبهه و جنگ(45)

آرزوی اجباری!

مدت مأموریت ما درخاک طلائیه هر پانزده روز یک بار عوض می شد. سه گروه بودیم که در مجموع هر پانزده روز نوبت یکی از ما می شد. در نوبت دیگری باز مرا مأمور سنگر نوک و کمین کردند.
کد خبر: ۷۱۴۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۵

چاپ 40 خاطره از سردار شهید سعید سیاح‌طاهری

کتابچه‌ای مشتمل بر 40 خاطره از سردار سعید سیاح طاهری، از فرماندهان جنگ‌ تحمیلی و مدافع حرم حضرت زینب (س) به چاپ رسید.
کد خبر: ۷۱۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۱

خاطرات جبهه و جنگ(43)

سرو غذا روی موزاییک !

ما را با دست ها بسته و چشم های بسته به اردوگاه رمادیه بردند. وقتی پیاده شدیم، چشم هایمان را باز کردند. ساختمانی با سه تا بلوک رو به روی ما بود. گفتند بروید تو.
کد خبر: ۷۰۸۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۱

خاطرات جبهه و جنگ(42)

اسیری که آدم غیب می کرد!

موقع رفتن، چند ضربه شلاق هم به آن دو نفری که با من بحث می کردند نثار کرد. شب را دور هم جمع بودیم و هر کدام از بچه ها که کاری و هنری بلد بودند، بقیه را سرگرم می کرد.
کد خبر: ۶۹۷۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۱/۲۰

قابلمه ای که کلاهخود جنگی شد

آسمان شهر آبادان از میگ های عراقی خالی نمی شد. آنها تأسیسات صنعتی و مخازن نفتی و مراکز نظامی را همزمان زیر آتش گرفته بودند. با میگ جنگی، مردم بی دفاع را دنبال می کردند. آقا دستم را توی دستش گرفته بود. با سرعت از این کوچه به آن کوچه می دویدیم اما نمی دانستیم به کدام کوچه و خیابان پناه ببریم و سنگر بگیریم. حتی سنگر ملکه ی بابا هم ناامن شده بود.
کد خبر: ۶۹۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۱/۱۸

«لشکر 10» در عملیات والفجر8 چند فرمانده جایگزین داشت؟

سردار علی فضلی از اتخاذ یک تصمیم در جریان عملیات والفجر8 سخن می‌گوید که در نوع خودش نشان از این دارد فرماندهان و مدیران باید از معرفی افراد توانمند، حتی در حد جایگزینی خود، هراسی نداشته باشد و حسادتی نسبت به دیگران در خود احساس نکنند.
کد خبر: ۶۸۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۱/۱۲

خاطرات جبهه و جنگ(39)

زیارت کاظمین از زیر چشم بند

پس از این گردش اهانت آمیز یک ساعته، ما را دوباره به پادگان بازگرداندند. در آنجا بلافاصله سوار اتوبوس هایی که از قبل آماده شده بود، نمودند و به طرف بغداد به راه انداختند.
کد خبر: ۶۸۶۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۱/۱۲

پربیننده ها