گفت و گو با علی خیرآبادی، آزاده 8 سال دفاع مقدس (بخش اول)؛
خودم را به هور انداختم و شنا کردم، سعی کردم به عقب برسم. در حین شنا پاسداری را دیدم که به من گفت: نیروهای خودی الان میرسند. من به امید نیروهای خودی به جای اول بازگشتم تا بتوانم قلب بیسیم را که در زیر خاک پنهان کرده بودم پیدا کرده و با نیروها ارتباط بگیرم. اما هنگام بیرون آمدن از هور، عراقیها مرا دیدند و این گونه داستان اسارت من آغاز شد.
کد خبر: ۲۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۲۲