برچسب ها - بوی باروت بوی باران

بوی باروت بوی باران

مرور « بوی باروت بوی باران »/۲۰

دو برادر فاتحان خونین شهر بازمانده از تیپ نجف اشرف بعد از ۲۵ روز جنگ سخت خود را در مقابل صحن حرم حضرت معصومه (س) برای زیارت آماده می‌کنند وضو می سازند و روحشان را به کوی ولایت می سپارند تا دوباره جان بگیرند و بار دیگر به سوی جانان بروند و برای عملیاتی دیگر دوباره جان بگیرند.
کد خبر: ۷۳۱۵۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

مرور «بوی باروت بوی باران» /۱۹

حمید در مسجد خرمشهر خودش را پیدا می‌کرد

مسجد با آن فضای کوچکش لشگر‌ها را در خود جای می‌داد. حمید در میان صف‌ها بچه‌های گردان خود را می‌جست. محسن نجفیان طاهر اجاقلو، کریم بیات، مصطفى حمیدی وطن زاده محمد نجفیان بسطامیان چیلمیدانی فیض علی محمدی. همه خاطره‌های گردانش را با یاد بچه‌ها گره می‌زند.
کد خبر: ۷۳۱۵۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۷

مرور «بوی باروت بوی باران»/۱۸

حمید باکری گمشده‌اش را یافته بود

حمید بار‌ها گفته بود محیطی را می‌جویم که در آنجا آزاد باشم و رها. سراسر منطقه را با پای خسته و تشنه می‌گشت. خرمشهر را نمی‌دید بلکه گمشده‌اش را یافته بود.
کد خبر: ۷۳۱۵۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۶

مرور «بوی باروت بوی باران»/۱۷

بعثی‌ها مثل خرچنگ بر خرمشهر چنگ می‌زدند

طول جبهه ۱۷۰ کیلومتر بود قرارگاه‌های قدس، فتح و نصر، آنچه در عملیات طریق‌القدس ثامن‌الائمه و فتح‌المبین، آموخته بودند بکار می‌گیرند. در چهار مرحله از جاده اهواز خرمشهر، در مرزی کوشک و شلمچه حمله‌ها شروع می‌شوند عراقی در طول ۲۵ روز جنگ تمام‌عیار، مثل خرچنگ بر خاک خرمشهر چنگ زدند و دست از دفاع برنمی‌دارند حمله‌ها بی‌امان و زخمی و شهید هم زیاد بود.
کد خبر: ۷۳۱۵۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۵

مرور «بوی باروت بوی باران»/۱۶

خرمشهر خون می‌خواهد

نیرو‌های گردان هر چه داشتند می‌کوبیدند و یک‌به‌یک صداها، بی‌صدا می‌شدند. قریب به‌اتفاق شهدا، از ناحیه سرشان تیر می‌خوردند و می‌افتادند به سینه گرم خاک‌ریز. حمید با هرکدام خاطره‌ای داشت وقتی می‌خواستند، با او بیایند، با قرآن استخاره کرده بودند و حمید رک و راست گفته بود که خرمشهر خون می‌خواهد.
کد خبر: ۷۳۱۵۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۴

مرور «بوی باروت بوی باران»/۱۲

امدادگر هلال احمر بودم اما شدم بی‌سیم‌چی حمید باکری

از ارومیه به اتفاق تعدادی از دوستان به عنوان امدادگر هلال احمر اعزام شدیم. آن موقع‌ها دوستان موافق نبودند که ما به جنوب اعزام بشویم، چون می‌گفتند اینجا خودش جبهه است و همیشه در حال درگیری اما اعزام شدیم و در عملیات بیت‌المقدس شدم بی‌سیم‌چی حمید باکری.  
کد خبر: ۷۳۱۵۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۰

مرور «بوی باروت بوی باران»/۱۰

شکار دیدنی تانک‌ها

شکار تانک بچه‌های ما دیدنی بود در آن گیرودار یکی را دیدم که مات و مبهوت مانده، مثل یک مجسمه. گفتم اخوی چرا جنب نمی‌خوری؟ گفت: من بی‌سیم‌چی هستم فرمانده گروهم شهید شده رمز را گرفتم و با حمید آقا صحبت کردم فرمودند گروهان را جمع کن نگذار بچه‌ها پراکنده شوند و پشت سرما، حرکت کنید. 
کد خبر: ۷۳۱۴۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۸

مرور «بوی باروت بوی باران»/۹

عملیات بیت‌المقدس؛ عملیاتی سریع، سرعتی، برق آسا و غافل‌گیر کننده بود

بهتر است عملیات بیت‌المقدس را عملیات سریع و سرعتی، نام بگذاریم. هیچ عملیاتی اینگونه برق آسا همه گیر و غافل‌گیر کنننده کننده نبوده. این کانال برعکس آنچه تصورش می‌شد مانع بدی، پیش روی‌مان بود. پدافند داخل کانال عاملی برای عبور نمی‌شد. تانک‌ها هم الی ماشاءالله امانمان را می‌بریدند. 
کد خبر: ۷۳۱۴۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۷

مرور «بوی باروت بوی باران»/۸

روایتی از شب‌های عملیات فتح‌المبین

رژیم بعث از ترس‌شان هر چه گلوله در توپخانه و خمپاره اندازهای‌شان بود ریختند سر گردان ما وضع به گونه‌ای شد که بچه‌ها همدیگر را گم کردند. من معاون حمید آقا بودم، از همدیگر فاصله گرفتیم صدای‌مان هم به هم نرسید. سلاح‌مان چی بود؟ همه‌اش اسلحه سبک به جز یکی دو قبضه تیربار و آرپی‌جی، اسلحه خاصی در اختیارمان نبود.  
کد خبر: ۷۳۱۴۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۶

مرور «بوی باروت بوی باران» /۷

سعید عاقبت به خیر شد

اصلا انتظار نداشتم. با این سرو وضع او را ببینم به کسی می‌ماند که از مقتل برگشته بود سرتا پا خون، اما خبر‌های خوشی داشت که چگونه رقابیه را از محاصره عراقی‌ها در آوردند نام شهدا را یکی یکی به زبان می‌آورد ولی وقتی به نام فتوره چی رسید تأمل و سکوتش سنگین می‌شود و می‌گوید: سعید عاقبت به خیر شد.
کد خبر: ۷۳۱۴۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۵

مرور «بوی باروت بوی باران»/۶

حمید با خونش ثابت کرد به جای کسی چشم ندارد

حمید لایق خیلی چیزها بود برای همین براش حرف درآوردند گفتند دارد برای رسیدن به مقام این کارها را می‌کند. ‌منتها به بیشتر آنها که فکر می‌کردند آمده تا شاید جای آنها را بگیرد معلوم شد که او به چیزهای مهم‌تری فکر می‌کرده این را با خونش ثابت کرد.
کد خبر: ۷۳۱۴۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۴

مرور «بوی باروت بوی باران»/۵

باید اولین گردان باشیم که پا می‌گذارد توی خرمشهر

عراقی‌ها هنوز داخل خرمشهر بودند. یگان ما مأمور شد برود خرمشهر برای عملیات آزادسازی کامل. گردان حمید خیلی آسیب‌دیده بود. احساس کردم باید به‌شان استراحت بدهم. به حمید گفتم ناراحت شد گفت: ما باید پیشتاز باشیم. یعنی باید اولین گردان باشیم که با می‌گذارد توی خرمشهر. 
کد خبر: ۷۳۱۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۳

مرور «بوی باروت بوی باران»/۴

فتح‌المبین آزمون موفقیت‌آمیز برای حمید باکری

عراق با یک لشکر تقویت‌شده خطوط پدافندی ما را به هم‌ریخت آمد حمید با یک برنامه‌ریزی هوشیارانه طرحی ریخت و تمام نفرات خودش را برد توی منطقه و به عراقی‌ها حمله کرد. یکی دو روز بعد با شروع عملیات فتح‌المبین سخت‌ترین محور عملیات افتاد دست حمید که آنجا هم سربلند بیرون آمد.
کد خبر: ۷۳۱۰۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۲

مرور «بوی باروت بوی باران»/۳

آبادان باید آباد بماند

با تشکیل بسیج عشایر آبادان آموزش و سازمان‌دهی آنان را به عهده گرفت و فعالیتش به حدی رسید که وقتی زخمی هم می‌شد فرصت بازگشت به خانواده را نمی‌یافت. در آن ایام، معمولاً حمید آقا، استراحت و خوابش در ماشین بود. چشم برهم نمی‌زد تا آبادان آباد بماند. 
کد خبر: ۷۳۱۰۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۱

مرور «بوی باروت بوی باران»/۲

آتش ضد انقلاب‌ها به دست صدام شعله‌ور شد

با آرام‌شدن مهاباد از آتش ضد انقلاب‌ها «حمید» به ارومیه برمی‌گردد، آتش خانه فرو نخوابیده بود که خرمن از بیرون گُر می‌گیرد. در شهریور ۱۳۵۹ جنگ از طرف عراق تحمیل ‌می‌شود و صدام، لجام‌گسیخته معرکه بپا می‌کند.
کد خبر: ۷۳۱۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۳۰

پربیننده ها