نگاهی به زندگی اسرای عراقی حاضر در ایران
بسیاری از نیروهای عراقی حاضر در جنگ تحمیلی به اجبار رژیم بعث عراق مجبور به حضور در جنگ شده بودند. بنابراین بعد از اینکه به اسارت نیروهای ایرانی در آمده و شرایط نگهداری اسرا را دیدند برای ماندن در ایران ابزار تمایل میکردند تا انجا که بیش از 10 هزار نفر از اسرا ی عراقی در ایران ماندند.
کد خبر: ۳۲۲۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۴
ناگهان به خودمان آمدیم که ای وای! دل غافل! نکند قرار است با این وسایل ما را بزنند. جریان استقبال را پاک فراموش کرده بودیم. البته تا به حال طی مدت اقامت در عراق همه نوع استقبال را دیده بودیم، اما ظاهراً این یکی خیلی متفاوت بود.
کد خبر: ۳۱۵۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۸
مروری بر خاطرات "حسین شاکریفر"
آنها چنان ذوق زده شده بودند که گویی معدن طلا کشف کردهاند. با آب و تاب میگفتند: ما یک خمینی کشف کردهایم. فرمانده میگفت: خمینی برای ما مهم است. ما اسیران را دسته بندی کردهایم و اگر از همه دست برداریم، از خمینی دست بردار نیستیم.
کد خبر: ۳۱۰۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۲
طول تونل در حدود هفتاد متر بود و طی این فاصله ی مرگ بار، ضربات چوب و چماق نصیب فرد فرد اسرا می شد. فرقی هم نمی کرد برای عراقی ها که چوب به کجای بدن اصابت کند. می زدند، بدون مراعات هم می زدند.
کد خبر: ۳۰۹۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۰
روز به روز تراوش های مغزی در راه شکم زیادتر می شد تا جایی که با همان جیره ی غذایی روزانه مان غذاهایی مثل کتلت و کوفته درست می کردیم...
کد خبر: ۳۰۸۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۹
سرپرستی کل اسرا ی ایرانی، با شخصی به نام تیمسار نظر، با هیکلی درشت و قدی بلند و چشمانی ریز و شاید بسیار مکار و حیله گر بود. تقریبا از دو روز قبل توانستیم حدس بزنیم که با او ملاقات خواهیم داشت؛ چون قبل از آمدن او، اوضاع زندان تغییراتی پیدا کرد.
کد خبر: ۳۰۶۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۶
یکی از بچه های اصفهان – که اسمش مهدی بود- بلند شد و به طرز برخورد نگهبان ها اعتراض کرد؛ از دزدی ها گفت؛ پر بودن چاه دستشویی ها؛ از ضرب و شتم بچه ها و در آخر گفت: «من یک مجروحم، اما افراد شما به این امر توجه نمی کنند و مرا و بچه های مجروح دیگر را هم می زنند.»
کد خبر: ۳۰۴۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۴
در گفتوگوی دفاع پرس با "رستم خرمدین" آزاده زرتشتی عنوان شد
یک آزاده زرتشتی درباره خاطرات اسارت می گوید: وقتی به عراقیها گفتم زرتشتی هستم منظورم را نفهمیدند، بنابراین شکنجهها را بیشتر کرده و پروندهام را به اسم مسیحی بستند، هرچند که در اردوگاه، مسلمان و غیرمسلمان یک هویت داشتند و آن هم "ایرانی" بود.
کد خبر: ۳۰۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۴
بخش دوم/ناگفتههای سردار روزبهانی از ۱۱ سال اسارت در گفتوگوی تفصیلی با دفاع پرس
حین خروج از راهرو دادگاه دیدم یکی به لباسم آویزان شده، یکی پاهای من را گرفته و دیگری دست من را میبوسد و میگوید: «حاجی تو را خدا بگذر»!
کد خبر: ۲۹۳۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۰۵
یکی دو دست لباس ضخیم پوشیدم و در گوش هایم پنبه فرو کردم تا در اثر سیلی یا مشت محکم پرده های گوشم پاره نشود.
کد خبر: ۲۹۵۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۰۴
وقتی ما را به عقبه آوردند، برادری که به شدت حالش وخیم شده بود از عراقی ها تقاضای آب کرد. سرباز با اینکه قمقمه اش آب داشت به جای دادن آب سر اسیر فریاد زد...
کد خبر: ۲۸۹۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۳۱
چند ماه بعد نامه اش از ایران رسید. نامه را فرستاده بود برای یکی دیگر که عراقی ها مشکوک نشوند. نوشته بود «به علی بگویید من رفتم پیش سیدعلی. حرف هایی را که گفته بودید گفتم. ایشان هم گفت همین طوری خوب است. ما توصیه ی دیگری نداریم.»
کد خبر: ۲۸۴۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۲۹
وقتی ابوترابی با چهره ای خندان و کوله پشتی بر دوش به در آسایشگاه رسید، درجه دار عراقی، سیلی محکمی به ابوترابی زد. آنان که شاهد این صحنه بودند، درد را بر قلب شان حس کردند.
کد خبر: ۲۷۹۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۲۲
فرمانده بیشتر وحشت کرد. از حاج آقا خواهش کرد: لطفا آنها را ساکت کنید. در جواب فرمانده، حاج آقا فرمود: اگر اجباراً مرا به این اردوگاه انتقال داده اید که بنده با اسرا صحبت کنم، برو داخل دفترت، چون اسرا شما را می بینند، خشن تر می شوند.
کد خبر: ۲۷۶۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۱۹
دکتر به جای قرص، دستور داد که ۲۴ ساعت او را به زندان بفرستد! هر چه اسیر التماس کرد فایده ای نداشت و دکتر گفت: داروی سرماخوردگی یعنی زندان! بیچاره را به زندان بردند و چون در زندان فقط یک تکه نان و یک لیوان آب می دادند کار مشکل بود.
کد خبر: ۲۷۴۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۱۷
لبهای خشکیدهاش را با آب دهان خیس کرد و باز ادامه داد: می خوان دین و اعتقادمون رو از ما بگیرن و کاری کنن که دیگه مسلمون واقعی نباشیم؛ ولی انشاله با وحدت و برادری ما، این آرزو رو به گور می برن. صداهایی از گوشه و کنار بلند شد و در تایید حرفش گفتند: ان شااله.
کد خبر: ۲۶۸۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۱۱
نیمه های شب بود که از شدت دل درد بیدار شدم! فوری خودم را به محل دستشویی اضطراری داخل آسایشگاه رساندم چند نفر آنجا بودند! عذر خواهی کردم و گفتم: اضطراریه...بقیه هم همین را گفتند! یکی یکی همه از دل درد بیدار شدند!
کد خبر: ۲۶۷۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۱۰
یکی از آزادگان سال های دفاع مقدس به بیان خاطراتش از سال های دفاع مقدس پرداخت و گفت: اسرا در همه مدت اسارت خود فقط دو بار گریستند.
کد خبر: ۲۶۲۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۰۵
یک آزاده سال های دفاع مقدس به بیان خاطراتش از سالهای دفاع مقدس پرداخت و گفت: اسرا در همه مدت اسارت خود فقط دو بار گریستند.
کد خبر: ۲۶۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۰۲
جناب محمودی با شنیدن کلمه ی رادیو دستپاچه شده و می ماند که چه بگوید! رضا احمدی هم رنگش می پرد. محمودی از رضا می خواهد تا از او توضیح بیشتری بخواهد که جریان رادیو چیست؟ رضا احمدی کمی با عباس صحبت می کند تا محمودی حالت عادی خود را بازیابد. آن گاه رو به محمودی کرده و می گوید: «عباس رادیو می خواهد.»
کد خبر: ۲۵۹۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۰۲