به گزارش دفاع پرس از یزد، ذبیح الله عاصی زاده در تاریخ 24 مرداد 1340 در
روستای مزرعه سیف اردکان، در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود.
وي تحصیلات خود را تا خرداد 59، با گرفتن دیپلم اتومکانیک در اردکان ادامه داد و سپس به صف سبزجامگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. ايشان دوره آموزش عمومی را از تاریخ 4 شهریور 59 در یزد و آموزش تخصصی پدافند را در اصفهان گذراند.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه میهن اسلامی ما، به همراه اولین گروه اعزامی از سپاه پاسداران یزد، به فرماندهی برادر سید ضیاء گلدانساز، به جبهه رفت و در تاریخ 20 آذر 59 در منطقه آبادان مجروح شد و پس از مداوا، بار دیگر در جبهه جنوب حضور یافت.
وی پس از فراگيري آموزش تخصصی اطلاعات عملیات، فرماندهی نیروهای یزدی را در منطقه سوسنگرد بعهده گرفت و مجدداً در تاریخ 16 اسفند 60 از ناحیه پا مجروح شد. وی پس از مداوای مختصر، به جبهه بازگشت و با مسئولیت فرماندهی گردان، در تیپهاي کربلا و عاشورا، در عملیاتهای مختلف شرکت کرد.
استعداد وافر و عملکرد برجسته وي، توجه فرماندهان عالی جنگ را به خود جلب كرد و بدين سبب از تاریخ 2 شهریور 61 به مسئولیت معاونت اطلاعات و عملیات، در تیپ 8 نجف اشرف برگزیده شد. در این ايام نیروهای یزدی در قالب گردانهای عملیاتی، در چند تیپ و لشکر فعاليت ميكردند و در مجموع نیروهای یزدی فراتر از یک تیپ مستقل، در جبهه حضور داشتند؛ بنابراين پیشنهاد تشكيل یک تیپ مستقل براي استان یزد، مورد توجه فرماندهان نظامی و مسئولین استان قرار گرفت و در نهایت در تاریخ 4 مهر 62 از سوی فرمانده کل سپاه پاسداران حکم تشکیل تیپ الغدیر به نام برادر عاصیزاده صادر شد؛ ولی این سردار عالی مقام، به فاصله 17 روز، بر اثر اصابت ترکش توپ، در تاریخ 21 مهر 1362 در منطقه بانه به شهادت رسید.
عاصیزاده چهارماه قبل از شهادت ازدواج نمود و تنها فرزند وی، پس از شهادت پدر، دیده به جهان گشود که او را عباس نام نهادند.
از این سردار سرافراز سپاه اسلام، وصیتنامه ارزشمندی به یادگار مانده که در فرازی از آن، همه یاران و همسنگران خود را اینچنین سفارش کرده است:
«موقعی که سلاحهای ما به زمین افتاد، برای برداشتن از همدیگر سبقت بگیرید و نگذارید خون شهیدان ما بخشکد و باید هر چه سریعتر و با سرعت عمل بیشتر راهشان را ادامه دهید.
شما باید حافظ ولایتفقیه باشید و امام و رهبرمان را همچون نگین انگشتر در میان خود نگهدارید. تمام مشکلات مملکت را بدون سروصدا حل کنید و نگذارید این قلب امت لحظهای درد بگیرد».
چند نکته بارز در مورد این شهید بزرگوار
عباس يا ذبيح الله
همواره آرزو داشتم فرزندم همچون مولايش ابوالفضل العباس (ع) باشد و فضايل بارز برجسته آن حضرت چون شجاعت و ايثار و فداكاري داشته باشد؛ به همين خاطر ايشان را عباس صدا مي زدم و سرانجام اين چنين شد به طوري كه آوازه شجاعت و دلاوري او همواره زبانزد همرزمانش بود و عاقبت همچون حضرت عباس (ع) علمدار صحراي كربلا در راه محبوبش به آرزوي ديرينه خود كه همان شهادت بود دست يافت.
معيارهاي ازدواج
همه دغدغه اش اين بود كه همسر آينده اش نماز خوان، محجبه، با حيا و از خانواده آبرودار باشد.
رضاي خدا
برخورد و رفتارش از كودكي تا موقعي كه مي خواست برود جبهه طوري بود كه مي دانستيم غيراز كار براي خدا كاري انجام نمي دهد و مي دانستم كه جبهه رفتنش هم راه رضاي خداست.
خبر از شهادت
وقتی مي خواست ازدواج كند گفت: مي خواهم با همسر آينده ام صحبت كنم. به همسرش گفته بود اين زندگي مشترك شايد 4 الي 5 ماه تا يكسال بيشتر طول نكشد ممكن است من شهيد بشوم . درنهايت بعد از 4 ماه ايشان به شهادت رسيد
فرمانده شايسته تيپ الغدير
سردار كاظمي با جمعي از مسئولين دور هم نشسته بودند و ضمن بحث و بررسي به اين نتيجه رسيده بودند كه نيروهای يزدي بايد با يك محوريت و مركزيت ثابت و منسجم وارد عمل شوند و از اين به بعد بايد نيروي كار آزموده و كاردان اين مركزيت را به عهده بگيرند در اينجا صحبت از سردار بود همه به شايستگي او اقرار كرده بودند. چرا كه رشادتهاي عباس در عملياتهاي رمضان و محرم و منطقه عملياتي دهلران را ديده بودند و مي دانستند كه او لياقت فرماندهي تيپ الغدير را دارد. لذا بدين طريق فرماندهي تيپ الغدير را به او محول كردند.
نفوذ كلام
صحبت هاي عاصي زاده طوري بود كه هميشه و همه جا خستگي را از تن نيروها بيرون مي آورد. صحبت هاي ايشان يك سوز و گداز خاصي داشت. يك قدرتي در صدايش بود كه حتي مويرگ هاي طرف مقابل را به جنبش وامي داشت. با اينكه زبانش مي گرفت اما مي دانست كه چه مي گويد و به آنچه كه مي گفت ايمان داشت. آئينه تمام نماي بچه ها بود.
خلوص نيت
گاهي از سرشب تاصبح به تنهايي نگهباني ميداد و هيچ كدام از بچه ها را بيدار نمي كرد و با روشنايي روز برميگشت. ايشان دائماً با بچه ها در تماس بود با وجودي كه مسئوليت اطلاعات عمليات لشگر8 نجف اشرف را بر عهده داشت دنبال كار هاي تشكيل تيپ هم بود در اين فاصله چند دفعه اي به يزد آمده بود جهت پيگيري كارهاي تشكيل تيپ ولي به خانه نيامده بود و همان طور بر گشته بود به جبهه و منطقه.
غسل شهادت
نزديكي هاي دهه اول محرم بود. عاصي زاده گفت: مي خواهم بروم حمام. بچه ها گفتند: توهمين طوري هم نوراني هستي. گفت: شوخي نكنيد يك حالتي دارم، دلم قرار نمي گيرد. از حمام كه برگشت سر به سرش مي گذاشتند. مي گفتند: روبراه و تميز شدي. گفت: مي خواهم بروم جلو. بچه ها چند صندوق مهمات را آماده كردند. گذاشت عقب تويوتا و حركت كرد. وقتي به منطقه رسيد نزديكيهاي سنگر مهمات ايستاد و بچه ها مشغول پياده كردن مهمات بودند كه ناگهان گلوله توپ فرانسوي از طرف دشمن شليك شد و تركشي به فرق عاصي زاده اصابت كرد و او را به شهادت رسانيد