حکایت رهبر ۱۳ ساله تاریخ دفاع مقدس/ نیست افسانه، واقعیست همه، سرگذشت شهید فهمیده

شهید فهمیده الگویی شایسته برای همه نوجوانان و البته دانش آموزان بسیجی در همه زمانها و اعصار است؛ شخصیتی که نامش به عنوان «رهبر سیزده ساله» تا ابد بر تارک تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ثبت است.
کد خبر: ۱۱۰۵۲۱
تاریخ انتشار: ۰۸ آبان ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۸ - 29October 2016
حکایت رهبر ۱۳ ساله تاریخ دفاع مقدس/ نیست افسانه، واقعیست همه، سرگذشت شهید فهمیدهبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، امروز هشتم آبان ماه، سالروز شهادت شهید محمدحسین فهمیده و روز نوجوان و بسیج دانش آموزی است؛ روزی که یادآور سرگذشت درس آموز و ماندگار این رهبر سیزده ساله است.

سیزده ساله است اما سخت، استوار و شجاع و بی پرواست

دلش از آب هم زلالترست باز، دلواپس پرستوهاست

مثل کوه سخت است، پا برجا مثل دریا عمیق و پرموج است

شوق پرواز بیکران دارد، چون عقابی که عاشق اوج است

پیکرش جا به جا پر از زخم است لبش اما هنوز می خندد

گاهی از درد می کشد یک آه، لحظه ای چند، پلک می بندد

یاد دیروزها که می افتد، چشمش از اشک می شود لبریز

روزهایی که پیش چشمانش باغ گل بود و حمله پاییز   

روزهایی که تانکها یک یک، باغ را زیر پا لگد کردند

نخلها را به خاک افکندند و به گلهای باغ بد کردند

کوچه ی خاطرات کودکی اش، کوچه ی خانه های سوخته است

باغ آتش گرفته ی ذهنش، پر پروانه های سوخته است

تانکها می رسند باید رفت، فرصتی نیست وقت تصمیم است

سرنوشت کسی که می ماند، تن سپردن به ننگ تسلیم است

به کمر بسته چند نارنجک، شور و شوق شکار در تن اوست

ترسی از تانکها ندارد هیچ، گوییا فکرِ جنگِ رو در روست

نوجوانی به زیر تانک رود؟ چه کسی تاکنون چنین دیده؟

نیست افسانه، واقعیست همه، سرگذشت شهید فهمیده.

و این شعری است از سید محمدحسن حسینی درباره شخصیتی مثال زدنی، ماندگار و الگو در تاریخ دفاع مقدس ملت ایران:شهید محمدحسین فهمیده.

محمدحسین از همان سالهای نخست مدرسه، به دلیل حس کنجکاوی و البته علاقه وافرش به مطالعه، با نوارها و اعلامیه های امام خمینی آشنا شد و با کلام امام انس گرفت.

انقلاب اسلامی که در سال ۱۳۵۷ وزیدن گرفت، محمدحسین تنها ۱۱ سال داشت و در زادگاهش یعنی قم می زیست، اما کاملا در جریان اوضاع زمانه بود و تصمیم گرفت تا در روز ۱۲ بهمن و همزمان با ورود امام به میهن، به تهران برود تا ایشان را زیارت کند؛ اما حادثه ای برایش پیش آمد و در بیمارستان بستری شد. تنها چند روز پس از مرخصی از بیمارستان بود که با اصرار فراوان، پدر و مادرش را مجاب کرد تا به همراه داوود، برادر بزرگترش، برای زیارت امام به تهران بروند.

روزهای بعد که ضد انقلاب، اوضاع کردستان را به هم ریخت؛ محمدحسین بر آن شد تا از طریق بسیج، به آنجا برود که رفت اما به دلیل سنّ کم و قامت کوتاهش، بازگردانده شد و از خانواده اش تعهد گرفتند که دیگر به کردستان نیاید؛ اما خودش تعهدنامه را امضا نکرد و گفت:

«من دروغ نمی گویم. من هرجا که امام دستور دهند، می روم.»

 این بود که تنها مادرش تعهدنامه را امضا نمود.

 شهریور ماه ۱۳۵۹ که فرا رسید و حمله ددمنشانه رژیم بعث به میهن عزیز اسلامی آغاز شد، او تنها ۱۳ سال داشت؛ اما کاملا مشتاق بود تا خود را به جبهه ها برساند.

در همان روزهای شروع دفاع مقدس، نزد پدر رفت و از ایشان اجازه گرفت؛ پدر هم با اینکه محمدحسین کمک خرج و کمک حال او و خانواده بود، مخالفتی نکرد. خانواده اش تا چند روز خبری از او نداشتند. او به جبهه رفته بود و از طریق یکی از دوستانش، پیامی برای خانواده فرستاد:

«من جبهه هستم؛ نگران من نباشید.»

او به همراه دوستش، محمدرضا شمس و در همان روزهای نخست، به جبهه های جنوب رسیدند؛ اما در همان هفته نخست، زخمی و به بیمارستان منتقل شدند.

روزهای بستری در بیمارستان چندان طول نکشید. آنان پس از بهبودی، دوباره و به سرعت به جبهه شتافتند و هوای خط مقدم در سر داشتند؛ اما فرمانده اجازه نمی داد.

محمدحسین بر آن بود تا توانایی های خود را به فرمانده اثبات کند.

چند روز بعد دیدند نوجوانی کوتاه قامت با لباس سربازان عراقی به سمت جبهه خودی می آید؛ برخی از رزمندگان تصمیم به  تیراندازی گرفتند؛ اما فرمانده مانع شد:

«خودش دارد به سمت ما می آید؛ بگذارید ببینیم کیست.»

این محمدحسین بود که با لباس سربازان عراقی به سمت نیروهای خودی می آمد! او توانسته بود با دست خالی و بدون تجهیزات، از چند سنگر عراقی ها، تعدادی لباس و اسلحه به غنیمت بگیرد تا بتواند با این کار، فرمانده را مجاب کند تا اجازه رفتن محمدحسین به خط مقدم را صادر کند.

همچنان روزهای نخستین جنگ تحمیلی است که محمدحسین فهمیده و محمدرضا شمس، در نزدیکترین سنگرها به دشمن و نزدیک ایستگاه راه آهن خرمشهر، کنار هم بودند و این در حالی بود که دشمن، محاصره خرمشهر را تنگ و تنگ تر می کرد. محمدرضا مجروح شده بود و محمدحسین، با همه تلاش خود، دوست و همسنگرش را به پشت جبهه رساند تا مداوا شود.

او در پشت خط نماند؛ چراکه دلش راضی نمی شد تا سنگرشان خالی بمانَد. به سرعت و با زحمتی تمام، خود را به سنگر رساند و متوجه حمله پنج تانک عراقی به قلب نیروهای خودی شد.

محمدحسین دانست که باید اقدامی انجام دهد؛ اما با توجه به غافلگیری حضور تانکها و احتمال محاصره رزمندگان اسلام و شهادت تعداد زیادی از آنان، تنها راهی که به ذهن محمدحسین می رسد، مقابله فردی با تانکهاست؛ اما او جز چند نارنجک، چیزی در اختیار نداشت.

محمدحسین سیزده ساله، تعدادی از آخرین نارنجک های باقیمانده را به خود بست، برخی از نارنجکها را نیز در دست گرفت و به سمت تانکها دوید. در همین فاصله، تیری به پای حسین خورد و به زمین افتاد؛ اما کشان کشان خود را به تانک پیشرو رساند و ضامن نارنجکها را کشید.

با منفجر شدن تانک پیشتاز، سربازان دشمن در چهار تانک دیگر گمان می کنند که حمله ای از سوی نیروهای ایرانی صورت گرفته است؛ به همین دلیل همگی به سرعت، تانکها را رها کرده و پا به فرار می گذارند. در نتیجه ، حلقه محاصره شکسته می شود و در ادامه و با حضور نیروهای کمکی، آن منطقه از وجود متجاوزان پاکسازی می شود.

تنها چند ساعت بعد بود که خبر عملیات شهادت طلبانه یک دانش آموز نوجوان سیزده ساله از صدا و سیما پخش شد و پس از آن بود که پیام و جمله تاریخی امام عاشقان و عارفان، همه را میخکوب کرد:

«رهبر ما آن طفل سیزده ساله‌ای است که با قلب کوچک خود ـ که ارزشش از صدها زبان و قلم‌ ما بزرگ تر است ـ با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»

پدر محمدحسین نقل می کند که همان شب که خبر شهادت نوجوانی سیزده ساله از صدا و سیما پخش شد، ما در حال خوردن شام بودیم که مادر محمدحسین با شنیدن این خبر، می گوید:

«به خدا قسم، این نوجوان، حسینِ من است.»

و اما همین خانواده، شهید دیگری هم در راه اسلام و انقلاب فدا کرده اند و آن نیز؛ داوود فهمیده، برادر بزرگتر محمدحسین است که سه سال پس از شهادت او، به برادر شهیدش پیوست.

اینگونه است که به تعبیر رهبر جانباز انقلاب، «زنده نگهداشتن یاد حادثه شهادت دانش آموز بسیجی ، شهید فهمیده از اصالتهای دفاع مقدس می باشد.»

او به گواهی خانواده، دوستان و همرزمانش بسیار خوش برخورد و خنده رو بود و با همه با چهره ای گشاده و باز برخورد می کرد. خیلی زود با افراد صمیمی می شد. نسبت به همه و به ویژه در برابر بزرگترها مودب بود و احترام می گذاشت. با برادرش داوود هم، علاوه بر روابط برادری متعارف، رفیق بود و به او هم احترام خاصی می گذاشت.

محمدحسین در یک کلام، نوجوانی اخلاق مدار، دارای وفای به عهد و همچنین صداقت بود.

و امروز، یعنی هشتم آبان ماه، روزی به نام اوست.

او الگویی شایسته برای همه نوجوانان و البته دانش آموزان بسیجی در همه زمانها و اعصار است؛ شخصیتی که نامش با عنوان منحصر به فرد «رهبر سیزده ساله» تا ابد بر تارک تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ثبت است.
 
منبع: مهر
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار