ناصر پلنگی:

هنرمند کافه‌نشین نیستم/ هنر در ذاتش پایداری و مقاومت و انقلاب است

هنرمند کشورمان گفت: هنر در ذاتش پایداری و مقاومت و انقلاب است و منقلب می‌‎کند. چون هنر از جنس جان است و هر آنچه از جنس جان باشد، منقلب کننده است. وقتی در راه خیر هستیم، یعنی در راه دفاع از یک حقیقتیم. چه دفاعی بالا‌تر از حقیقت؟
کد خبر: ۱۱۰۵۵۶
تاریخ انتشار: ۰۸ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۹ - 29October 2016
هنرمند کافه‌نشین نیستم/ هنر در ذاتش پایداری و مقاومت و انقلاب استبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شاید به او «هنرمند کافه گریز» گفته شود اما او واژه‌ی «کافه» را نه به ظاهر، که در باطن آن رد می‌کند. ناصر پلنگی هنرمندی را که آرمان ندارد هنرمند کافه‌نشین می‌داند و از آن‌ها گریزان است. این دسته را آدمهایی معرفی می‌کند که در عرصه های مردمی حضور ندارند و به شکل فانتزی کاری خلق می‌کند و در حقیقت نمی‌توان به آن هنر گفت. نقاش بیست و سه ساله‌ی دوران پس از اشغال خرمشهر که گمان نمی‌کرد پنج نقاشی دیواریاش بر کرانه‌ی گرم مسجد جامع خرمشهر روزی چنان بزرگ دیده شود که تمام آثار آتی او را تحت‌الشعاع قرار دهد، چندی قبل پانورامای خرمشهر را در ابعاد خیره‌کننده با هنر «دیجیتال‌آرت» در تپه‌‎های عباس‌آباد تهران افتتاح کرد و باغ‌موزه‌ی دفاع‌مقدس را رونقی دوچندان داد. او اگرچه از خرمشهر خیلی دور است اما حس و حالش هنوز هم در این شهر است. او کار‌شناسی هنرهای بصری را در دانشکده‌ی‌ هنرهای زیبا و آموزش هنر و نقاشی را در مقطع ارشد در دانشگاه تربیت مدرس به انجام رسانده اما دوره‌ی دکترا را به عنوان «استعداد خاص» در رشته‌ی «فتومدیا» از استرالیا گرفت. در محیط گرم گالری امین، گپی دوستانه با او زدیم و انتظار حضور خانواده‌ی هنرمندش را هم داشتیم اما این انتظار برآورده نشد.

اگر موافقید از هنر پایداری که بخشی از فعالیت شما بوده آغاز کنیم.
 
در بحث هنر، در این جغرافیا و در این تاریخ هنرمند یا حاضر است یا غایب. بحث روشنفکری و اپوزیسیون و رژیم و این صحبت‎‌ها در میان نیست. بحث، اصلا سیاسی نیست. بحث حضور در کوران ماجرایی است که من و شما یا هر کسی که هنرمندی حقیقی است، بار هنری یک فرهنگ و زمانش را به دوش می‌‎کشد.
 
فرانسیسکو گویا را در نظر بگیرید؛ نقاش سلطنتی و نقاش دربار که با شروع جنگ اسپانیا و فرانسه در صحنه‏های یک واقعیت تاریخی حضور دارد و فصل جدیدی از این حضور در آثار هنری این فرد و طبیعتا در تاریخ اسپانیا شروع می‌‎شود. ونگوک شبی با کشاورزان سیب‎زمینیخور می‌نشیند و صبح تابلویی از آن‎‌ها می‌‎کشد. گوگن که پیش‌تر یک دلال سهام بوده به روستایی می‌‏رود و با اقوام بدوی زندگی می‌‎کند. او بین آن‌ها حضور دارد و تصاویری از آن‎‌ها می‌‏کشد. این بحث حضور ربطی به گرایش‌ها و سلایق سیاسی و مذهبی ندارد. بحث هنر فرا‌تر از این داستان‏هاست.
 
در ایران وقتی حضور و غیاب کنیم، می‌‏بینیم یک عده متوجه فضای جغرافیایی و تاریخیای که در آن قرار گرفته‎اند نیستند. طرف هنوز‌‌ همان چیزی را که ۴۰ یا ۵۰ سال پیش می‌‎کشیده رج می‌‏زند. مثل یک مارکت. یعنی به همین سادگی غایب است! او در درآمد و مارکت حاضر است ولی در مورد رسالت تاریخی‏اش غایب است. هنر در ذاتش پایداری و مقاومت و انقلاب است و منقلب می‌‎کند. چون هنر از جنس جان است و هر آنچه از جنس جان باشد، منقلب کننده است. ریشه هنر عشق، خیر، زیبایی و حقیقت است. معنی هنر در حکمت شرقی به معنای نگاه عرفانی به عالم، یک لغت است.
 
ریشه کلمه هنر در زبان سانسکریت به معنای نیک یا انسان کامل است. در حقیقت «هونر» بوده. وقتی به ریشه هنر می‌‎روید، می‌‏بینید نیک انسان کسی است که در کار خیر و زیبایی و عشق است. بنابراین من تعریف هنر پایداری و مقاومت یا هنر انقلاب را نمی‌‎فهمم. هنر در ذات خود یعنی انسان و همه تعاریف پایداری و مقاومت و انقلاب در آن قرار گرفته. وقتی در راه خیر هستیم، یعنی در راه دفاع از یک حقیقتیم. چه دفاعی بالا‌تر از حقیقت؟ پس وقتی در راه خیر باشید، یعنی در دفاع و پایداری هستید. نمی‌‎توانیم یک کلمه به هنر اضافه کنیم. چون همهی این‎‌ها در ذات هنر مست‌تر است.
 
اگر با این دید ببینیم، در دورانی که قومی مظلوم واقع شده و از خودش دفاع کرده، هنرمندان آن قوم چقدر در عرصهی هنرهای تجسمی حضور داشتند. ۲۰۰ هزار شهید بر دست مادران این قوم بود و هزاران قطع نخاعی و دست و پاهایی که تکه پاره شد و اشک‎هایی که غریبانه ریخته شد، آیینه‎وار در آثار تجسمی این دیار نشان داده شد. هنرمند آینهی اجتماع خودش است و جلوه‎های این حضور را نشان می‌‎دهد. کسانی که این آینه را برعکس کردند و آن را ندیدند و منعکس نکردند که در حقیقت غایب بودند. این کار از نگاه معرفت هنری بخشودنی نیست. کسی که جان داد و تکه‎ پاره شد شهید بود و هنرمند شاهد است. هر دو مظهر کلمهی «الله» هستند. هم شهید و شاهد. اگر در یک حضور صادقانه و صمیمانه و بدون غرض باشد. چون غرض‎ورزی‎‌ها شفافیت حضور را تیره می‌‎کند و این غرض سابقهی تاریخی دارد. تاریخ ما پر است از این خدمت و خیانت روشنفکران و پر است از ماجراهایی که روشنفکران رسالت‏های تاریخی خود را در برهه‏هایی از زمان فراموش کرده‏اند.
 
شاید دلیلش این باشد که هنر امروز، از نقاط دیگر جهان الهام گرفته. نظر شما در این خصوص چیست؟
 
می‌‎خواهم بگویم این یکی از معضلات جهان سوم است. من در نمونه‏هایی که از اروپا مثال می‌‏زنم آن‌ها را حاضر می‌‏بینم. مثلا در فضاهای تاریخی انقلاب کبیر فرانسه یا انقلاب روسیه یا انقلاب مکزیک و در هر جایی که تحولی تاریخی اتفاق می‌افتد، هنرمندان آن‌ها حاضرند. در اینجا تعدادی از هنرمندان به دلایلی که همه چیز سیاسی می‌‏شود و مسائل مخلوط می‌‎شود و گاهی عقده‏‌ها جای عقیده‏‌ها را می‌‎گیرند‎‏، از رسالت خود بازمانده‎اند. این‏‌ها آفت‏های جهان سوم است.
 
این موضوع کلیتی است که من سال‏هاست به آن می‌‏اندیشم در جنگی که خیلی اتفاقی بر این کشور واقع شد. درست وقتی که بچه‎های خرمشهر در خانه‎‌هایشان بودند و زندگی داشتند، یکباره چند لشکر مکانیزه بی‏محابا به شهرشان هجوم آوردند. من هم کاملا تصادفی و اتفاقی با اینکه نه جنگی دیده بودم و نه از جنگ خوشم می‌‎آمد، از یک فضای فانتزی هنرهای زیبا و از کنار مجسمه‏های رومی و طبیعت بی‏جان سر از جنوب در آوردم برای کمک به دوستی که دنبال خانواده‏اش بود. درست شروع حملهی عراق به خرمشهر بود. من در سال دوم هنرهای زیبا بودم که جنگ شروع شد.
 
یکی از دوستان از خرمشهر آمده بود. او را که جایی نداشت به خوابگاه بردم. وقتی می‌‎خواست دنبال پدر و مادرش به خرمشهر برود من هم با او راهی شدم و در آنجا جنگ را دیدم.
 
پس با حال و هوای خلق هنری به جنوب نرفتید؟
 
نه عزیزم. ما رفتیم تا پدر و مادر ایشان را پیدا کنیم و در حقیقت ماجرای من این طور شروع شد. در حقیقت دیگر نتوانستم آن ماجرا را‌‌ رها کنم. با دوربین و کاغذ و قلم و طراحی، از زمانی که شهر مورد حمله قرار گرفت و در دوران دفاع و در زمان انتظار تا عملیات آزادسازی و بعد از آزادسازی که نقاشی مسجد جامع را کشیدم، داستان ادامه پیدا کرد.
 
هنرمند کافه‌نشین نیستم/ هنر در ذاتش پایداری و مقاومت و انقلاب است
 
 شما با عکاسی آغاز کردید؟
 
نه، رشته من نقاشی بود. در فضاهای جنگی بیشتر طراحی می‌‎کردم. گاهی هم عکس می‌‎گرفتم. عکس‎هایی که از آن زمان گرفتم زیاد است. چند هزار عکس است. از تمام فضاهایی که خودم با آن‎‌ها دیدار کردم عکس گرفتم. هر کدامش به نوعی شخصی است. از صحنه‏های جبهه و پشت جبهه و خانواده‎هاست و کاملا حس و حال خودم را دارد. عکاسی را بعد‌ها در استرالیا و در دوره دکترا در رشتهی «فتومدیا» گرفتم.
 
آن عکس‎‌ها را جایی ارائه نکردید؟
 
عکس‎های آن روز‌ها حال و هوای خاصی دارد. شاید همین است که تا به حال جایی ارائه نشده ولی در سال ۲۰۰۷ برای اولین بار، تعدادی از عکس‎های خرمشهر را در استرالیا به نمایش گذاشتم. بعد هم نمایشگاهی در بوستون آمریکا داشتم.
 
نگاه شما در این دو برهه زمانی چقدر تغییر کرده؟
 
ورود من به فضای جنگ برای هنر نبود اما نگاهم هنری بود. من اتفاقی وارد خرمشهر شدم ولی ما اساتیدی داشتیم مثل «هانیبال الخاص» و استاد شروه. بحث حضور را زنده ‏یاد الخاص خیلی مطرح می‌‏کرد. بچه‏های ورودی ۵۵ که ۵۲ نفری بودند و معلم طراحی و نقاشی‏مان هم آقای الخاص بود. ایشان روی این بحث که حتما در میان مردم حضور داشته باشید و از مردم جدا نشوید و در جزیره‏ های روشنفکری قرار نگیرید. چون طبیعتا هنرتان یک هنر فانتزی، شخصی و کاملا جدا از متن واقعیات و حقایق خواهد شد تاکید داشتند.
 
هنرمند کافه‌نشین نیستم/ هنر در ذاتش پایداری و مقاومت و انقلاب است 
 
ایشان با ساختن این ذهنیت، بسیاری از بچه‏ های آن دوره را همان‎طور تربیت کردند. پروژه‎ای که من آن زمان با ایشان کار کردم، دربارهی کوچ روستاییان از روستا به شهر بود که مهاجرت بی‏رویه‎ای بود و در فضای شهر کاملا قابل مشاهده بود. وقتی انقلاب شد آماده بودم در هر جایی که حضور دارم همانجا را نقاشی بکشم. با‌‌ همان حال و هوا به جنوب رفتم. اصلا نمی‌‎دانستم آنجا جنگی در جریان است. حالا جسد‌ها را می‌‎دیدم و این صحنه‎‌ها چیزی نبود که نبینم و ثبت نکنم. نامردی بود اگر ر‌هایشان می‌‏کردم. از جایی مأموریت که نداشتم یا حقوق نمی‌‎گرفتم. خودم بودم و این انتخاب که بمانم و ثبت کنم یا فرار کنم. همین! بچه‎های جنوب می‌‏پرسیدند تو اینجا چه کار می‌‏کنی؟ اگر اتفاقی برای تو بیفتد کسی را داری که جمعت کند؟!
 
نقطه عطف کار‌هایتان پنج نقاشی مسجد جامع است. شما ویژگی این نقاشی‏‌ها را چه می‌‎دانید؟
 
باور کنید هیچ دلیلی ندارد. داستان این است که وقتی شما دو سال با بچه‎هایی هستید و شب عملیات می‌‎گویید اگر زنده ماندم خاطراتشان را روی دیوار می‌‎کشم. حالا شهر آزاد شده و تو مانده‎ای و یک مسجد.‌‌ همان شب ۳۶ نفر از این بچه‎‌ها رفتند. از ۱۲۰ نفر از بچه‎های جهان‎آرا فقط پنج شش نفر ماندند. شهر پر از مین است و ۳۰ هزار خانه ویران شده. بعد شما تصمیم می‌‏گیرید در خالی‏‌ترین شهر جهان زیر بمباران نقاشی بکشید. پنج ماه زیر این فشار در مسجد می‌‎مانید و خاطراتتان را نقاشی می‌‏کنید. داستان این است. بعد مردم کمکم آمدند و خانه‎‌ها را تحویل گرفتند و زندگی را شروع کردند. من هم نقاشی کردن از این مردم را شروع کردم.
 
هنرمند کافه‌نشین نیستم/ هنر در ذاتش پایداری و مقاومت و انقلاب است
 
فکر نمی‌‎کردید این آثار ممکن است با بمبی از بین برود؟
 
اصلا آن موقع فکر نمی‌‎کردیم! آن روز‌ها حس می‌‎کردیم؛ حسی آمیخته با نوعی جنون. آنهایی که فکر می‌‎کردند غایب بودند! کسی که روی مین می‌‎رود با حس می‌‎رود و اگر فکر کند جا می‌‎ماند. فکر ربطی با هنر ندارد. وقتی عاشق می‌‎شوید که فکر نمی‌‎کنید، حس می‌‎کنید.
 
بعد‌ها خانواده‎‌ها و رزمنده‎‌ها که می‌‎آمدند با این‎‌ها عکس می‌‎گرفتند. مادر وقتی عکس فرزندش روی دیوار را می‌‎دید گویی ضریح امام‎رضا (ع) باشد، دست می‌‎کشید و بدین ترتیب این عکس‎‌ها وارد آلبوم خانواده‎‌ها شد. در حقیقت خاطراتی که با آن همراه ‎شده این اثر را نگهداشت و این کار را مردمی کرد. نه اینکه تنها حس و حال من نقاش باشد. کار هنری یک دانشجوی بیست و سه ساله کار ویژه‏ای نبود. خیلی‏‌ها که عکس گرفتند شهید شدند یا نیستند اما خاطراتشان هست.
 
هنرمند کافه‌نشین نیستم/ هنر در ذاتش پایداری و مقاومت و انقلاب است 
 
چون وقتی هنر مردمی است، ما وارد فضایی مردمی می‌‎شویم و به متن ماجرا می‌‏رویم، کار هم برکتی پیدا می‌‎کند. مادری می‌‎نشیند و می‌‎خواهد از فرزند شهیدش برایش بگویم و من در حالی که نقاشی می‌‏کشیدم برایش از شهید حاجیشاه می‌‎گفتم. همین شخص مادر سه شهید بود؛ یک دختر و دو پسر. شاید باورتان نشود اما من تا به‎ حال پنج هزار طرح از این مادر زده‏ام. من وقتی نقاشی می‌‎کشیدم، صد‌ها نوار صدا پر شد و هزاران عکس گرفته شد. نقاشی برای من بهانه‎ای بود. در اصل قولی بود که یک نقاش بیست و سه ساله به بچه‎های جنوب داده بود.
 
پس آن طور که وانمود می‌‎کنید سطحی نبوده و عمقی در کارتان بوده؟
 
باور کنید همهی این‏‌ها احساس بود و فکری پشت آن نبود. می‌‎دانستم که طراحی‎‌ها و عکس‏‌هایم خواهد ماند اما فکر می‌‎کردم نقاشی روی دیوار را آفتاب از بین می‌‎برد. در حقیقت نقاشی فرصتی بود تا تو در حال و هوا و ارتباط باشی. می‌‎توانستم بعد از آزادسازی خرمشهر بیایم تهران و در کافه بنشینم و با موسیقی بتهوون همه چیز را فراموش کنم اما خاطرات آن بچه‏‌ها و مادر شهید و پنج ماه کار شبانه‎روزی در مسجد جامع را‌‌ رها نکردم.
 
می‌‏خواستم در متن جامعه و با مردم باشم. تنها با نگاه توریستی نمی‌‏دیدم. این‏‌ها را اشراف داشتم. اساتیدمان بحث حضور و غیاب در متن تاریخ را به ما آموخته بودند. این بخش خودآگاه قضیه است. بخش ناخودآگاه صحنه‏هایی است که در صحنهی زیر بمباران قرار داری و روبهرو شدن با مرگ است. این بخش حسی ماجرا بود. آن روز‌ها نصرالله مردانی خوب می‌‏گفت: «من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیده‎ام، من بیسر و بیدست و پا در خواب خون رقصیده‎ام».
 
در شبهای دزفول زیر بمباران‏هایی که چیزی در حدود ۱۲۰ تا موشک ۱۳ متری به دزفول زدند، در بخشی از ایام فتح‎المبین، با سیدحسن حسینی و قیصر، در آبانبارهای شهر روزهایی داشتیم. این‎‌ها خیالات روشنفکری در جزایر کافهرستورانی روشنفکری نیست. این شاهد است. در این حال و هوا نشستیم و طراحی کردیم و نقاشی دیواری کشیدیم. دنبال مشتری‎های خاص به سبک امروزی نبودم.
 
بعد از آزادسازی خرمشهر در کجا فعالیت کردید؟
 
خرمشهر که در سوم خرداد ماه ۶۱ آزاد شود تا پنج ماه با نقاشی دیواری در خرمشهر بودم و بعد از جنوب خداحافظی کردم. برگشتم و دوباره نشستم سر کلاس و شدم دانشجوی سال سوم هنرهای زیبا. در سال ۶۷ ارشد گرفتم. بعد هم همزمان با احداث موزهی خرمشهر و در‌‌ همان سال‎‌ها دانشکدهی هنر سوره را راه‎اندازی کردم. در طول هفته درگیر کارهای دانشگاه بودم و آخر هفته‎‌ها به خرمشهر می‌‏رفتم. چهار سال پنجشنبه وجمعه‎‌ها رفتم و موزهی خرمشهر را درست کردم.
 
درباره راه‎اندازی موزه خرمشهر بگویید؟
 
اولین موزهی جنگی بود که راه‎اندازی شد. از ۷۳ تا سال ۷۷ با همهی منابعی که در دست داشتم از ۵۰ هنرمند معاصر، عکاس و نقاش کمک گرفتم و شد باصفا‌ترین موزهی ایران و یک مجموعهی غنی. آن زمان خیلی از این‎هایی که پشت جبهه مربا پخش می‌‎کردند و بعد‌ها کاره‎ای شدند، مخالفت می‌‎کردند و می‌‎گفتند این قرتیبازی‎‌ها چیست!
 
در راه‎اندازی دانشکده هنر سوره چه دیدی داشتید؟
 
دانشکدهی هنر سوره خیلی آوانگارد راه افتاد ولی در اینجا هم بحث حضور بود. با این ایده که بدون کنکور و با بچه‎هایی که حال و هوای حضور داشته باشند کار کنیم. بعد از مدتی اجبارا خانه‎نشین شدم.‌‌ همان زمان گالری امین را تأسیس کردم و از این طریق دعوت شدم به موزهی استرالیا و بعد بورس تحصیلی و بعد گرفتن اقامت به عنوان استعداد خاص و همانجا «دیجیتال آرت» خواندم. نگاهم‌‌ همان است ولی سبک کارم عوض شد. همین الان دارم «ایران امروز» را کار می‌‎کنم. ولی تکنیک ما مسلما متغیر است. آن روز من بیست و سه ساله بودم و الان شصت ساله هستم.
 
چرا دیجیتال آرت؟
 
فتو یک سند است و کسی نمی‌‎تواند زیر سند بزند و اینکه زبان معاصر است و چون با دست همراه می‌‎شود قدرتش بیشتر می‌‎شود.
 
چطور شرایط جدید بین شما و گذشته‎تان فاصله‎ای نینداخت؟
 
ما با این باور بزرگ شدیم. وقتی در یک جامعهی بحرانزده در خاورمیانه هستم؛ جایی که هزاران حادثه در طول چهار دهه انبار شد پس نمی‌‎توانم بروم و در آرامش در ویلایم بنشینم و جنگل شمال را بکشم و سال‏‌ها طبیعت آرام را رج بزنم. امروز بچههای خیابانی پای یک برج فکرم را مشغول می‌‎کند و آن را ثبت می‌‎کنم و آن زمان جنگ را می‌‎دیدم. هنرمند معاصر را این می‌‎دانم وگرنه تکرار کار ۴۰ سال پیش آن هم چون مشتری دارد. این هنر معاصر نیست.
 
نگاه‌تان از به‎روز شدن چیست؟
 
اینکه زبان هنری شما بهروز باشد، مثلا قلممو که یک زمانی از استخوان گاو و ش‌تر بود که با پی و خاک رس روی دیوارهای غار نقش می‌زد. بعد مو به قلم‎‌ها اضافه شد. بعد ایربراش آمد. بعد اسپری و الان قلممو‌ها دیجیتالی شده. این یعنی زبان تجسمی و ابزار شما بهروز باشد. رشتهی دیجیتالی هنوز وارد ایران نشده. من خارج از کشور در این رشته تحصیل کرده‎ام و آخرین کار من راجع به خرمشهر است که از پنج سال پیش شروع شد. اولین نقاشی دیواری دیجیتالی ایران است. برای اولین بار در تاریخ هنری ایران، دو هزار متر در تپه‏های عباس‏آباد به شیوهی دیجیتالی کار شده. قلم به‎روز است و نگاه ویژهی هنری به یک حادثهی تاریخی است. پس نگاه ثابت است. زمانی من با رنگ ماشین روی دیوار سیمانی مسجد جامع خرمشهر کار کردم و امروز فرسک‎های دنیا (نقاشی دیواری) که با دیجیتال کار می‌‎شوند و با ۳۶ پروژکتور یک حادثهی دو ساله را به صورت پانورامیک و چندبعدی تعریف می‌‎کنید. من این را کار کردم. قلم به‎روز ولی نگاه‌‌ همان نگاه سابق است.
 
پروژه پانورامای باغ‏موزه کار بزرگی بود. پیشنهاد از شما بوده؟
 
نه، این کار پیشنهاد آقای قالیباف بود. ایشان از موزهی پانورامای تاریخ جنگ عثمانی‎‌ها در ترکیه دیدن کرده بودند. من هم به ایران آمده بودم. به ایشان گفته بودند فلانی «دیجیتال آرت» خوانده و این رشته در ایران نیست و به منابع خرمشهر هم اشراف دارد. پیغام دادند که می‌‎خواهند موزه‎ای در خرمشهر بسازند که آن حوادث را پانورامیک تعریف کند. بدین ترتیب بود که سراغ من آمدند. گفتم حقیقتش این است که من در فضای کار پانوراما تجربه‎ای ندارم و این کار برای من تجربهی جدیدی است. ابتدا برای بازدید نمونه‎ی این کار به ترکیه رفتم و نرم‎افزار‌هایشان را دیدیم و متوجه شدم کاری است که از پس آن برمی‎آیم. مهلت خواستم. شش ‎ماه روی این کار تحقیق کردم و دیدم می‌‏توانم انجامش دهم و از پسرم که تحصیل‎کردهی همین رشته است در دکوپاژ عکس‎‌ها کمک گرفتم و تمام کار نقاشی را خودم انجام دادم.
 
از مراحل پژوهش تا اجرای این پروژه چه مدت زمانی صرف شد؟
 
تحقیق این کار پنج ماهی زمان برد ولی اجرا پنج سال طول کشید. ۱۰، ۲۰ هزار شخصیت در این کار دیده می‌‎شوند. بعلاوه تمام ادوات جنگی، فضاهای زمینی و تمام شهر که نقاشی شده. کار پیچیده‎ای بود که شاید روزی هشت تا دوازده ساعت و در بعضی از روز‌ها تا صبح روی اجرای این پروژه کار می‌‎کردم. آخرین کار من این است و هنوز هم رسما افتتاح نشده.
 
طرح‏‌ها و عکس‎های جنگ شما در نمایشگاه‎های خارج از کشور نمود داشت؟
 
نمایشگاه‎هایی از حال و هوای خرمشهر در آمریکا و استرالیا برپا ‎شده. طراحی‎‌ها در ابعاد سه متری چاپ شد و می‌‎دیدم خارجی‎‌ها شگفت‎زده نگاه‌شان می‌‎کنند و برایشان جالب است. طراحی‎های کوچکی که در اندازهی دو متری چاپ شده بود و آن‎‌ها نگاه می‌‎کردند، بدون آنکه بداند پیرزن نقاشی مادر شهید حاجیشاه است. طراحی در زمان جنگ و نقاشی زیر بمباران برایشان جذاب بود. دانشگاه می‌شیگان پیشنهاد چاپ طراحی‎‌ها را به عنوان اولین مجموعهی طراحی از طولانی‎‌ترین جنگ قرن بیستم به من داد؛ انتشار کتابی با دیدی کاملا آکادمیک. این بازخورد‌ها ارزش کارم را برای خودم معلوم کرد. حاصل، ماندنم بود به جای فرار کردن. چقدر خوب بود که ماندم و کار کردم.
 
در کار هنری به تکنیک توجه زیادی می‌شود. شرایط، محیط و انگیزهی هنرمند در لحظات خلق اثر چقدر اهمیت است؟
 
تکنیک مهارت است و اینکه شما چقدر آماده‎اید. در بسیاری از کار‌ها، مؤلف و زمان اجرای اثر مهم است. در دید امروز مهارت همسطح با هنر نیست. در اندیشهی خلاق بحث مهارت تعریف و جایگاهی جداگانه از هنر دارد. برعکس جهان سوم که مهارت با هنر اشتباه گرفته می‌‎شود. مثل وقتی که در یک نقاشی از خلق تصویر انگوری که دقیقا مشابه نمونهی طبیعی است شگفت‎زده می‌‎شوند و این‌‌ همان مهارت است و با این کاری ندارند.
 
داستان‌‌ همان نقاشی است که کارمند بازنشسته ادارهی ثبت بود که روزی سوختن عروسک پلاستیکی را در میان زباله‎‌ها می‌‎بیند. راشنبرگ در عمرش نقاشی نکشیده بود. تمام عمرش اشیا را سوزاند و آب کرد. هنرمند معاصر تاریخ هنر از عروسکی که می‌‎سوخت الهام گرفت. این کشف، این یافتن و اینکه تو چقدر با حس‎های خودت در لحظه‎‌ها حضور داری مهم است. اینکه تو خودت هستی و کپی نمی‌‎کنی، این هنر است. کار‌‌ همان بچه‎ای که خطخطی می‌‎کند و معلم می‌‎گوید سیب من را بکش و می‌‎بردش به سمت مهارت. هنر همانجا در آن بچه متوقف می‌‎شود! نقد هنری از این منظر ارزش دارد و شیوه‎های نو از همین راه خلق می‌‎شود. چون به هر یافتنی بها می‌‎دهند. اینکه من ۴۰ سال پیش کاری کرده‎ام و در این سال‎‌ها مرتب‌‌ همان را تکرار می‌کنم این یعنی صنایع‎دستی، یعنی مهارت.
 
در این سال‌ها چه کتاب‎هایی منتشر کردید؟
 
من بیشتر کتاب‎های آموزشی منتشر کرده‎ام. کتاب شیوهی طراحی ذهنی، کتاب شیوهی طراحی آناتومی، کتاب شیوهی طراحی آزاد و مجموعه‎ای از طراحی‎های من به نام گلزار شهدا و کتاب داستان‎های ناگفته که جزو آن دسته از طراحیهای من است که هنوز به چاپ نرسیده. به نوعی خاطرات شخصی من از جنوب است. این کتاب شامل کارهای طراحی من از جنوب و طراحی‌های بعد از جنگ است.
 
آخرین اثرتان چه کاری خواهد بود؟
 
«ایران امروز» که وضع امروز ایران است، که امیدوارم این مجموعه را چاپ کنند. باید هزینه‎اش را تامین کنم.
 
نمایشگاه‎هایی که برگزار کردید فقط نمایش جنگ بوده؟
 
تقریبا بعد از جنگ بود که یکسری کار دربارهی عشایر ایران شروع کردم و همزمان طراحی‎های جنگ و یکسری کار از تاریخ ایران در دوران قاجار را با دیدی انتقادی در سبک «فتومدیا» و «فتوکولاژ» کار کردم. کارهایی با محوریت ایران امروز که این مجموعه‏‌ها در استرالیا به ‎صورت برپایی نمایشگاهی به تماشا گذاشته شدند. کارهایی حاصل سه دهه تلاش من و تقریبا از سال‎های دههی هفتاد به این طرف بودند. مشابه این نمایشگاه‎‌ها را در چین، سنگاپور و مکزیک هم داشتم. مرتب کار می‌‎کردم و همزمان نمایشگاه داشتم.
 
کمی از کارهای پسرتان امین برایمان بگویید.
 
من یک پسر و یک دختر دارم که هر دو در رشته هنر ادامه تحصیل دادند. فاطمه در استرالیا «فتومدیا» خواند و فوق لیسانس گرفت و امین دکترا گرفت و در دانشگاه سینما تدریس می‌‎کند. امین چهار بار به افغانستان رفت. من هم یک سفر همراهش رفتم. آنجا اتفاق جالبی داشتیم و زندان هم رفتیم! چون برای ساخت فیلم باید مجوزهای ویژه‎ای می‌‎گرفتیم و جاهایی نباید می‌‎رفتیم که ‎رفتیم! ولی به هر حال آن فیلم ساخته شد. سه فیلم ساختیم. یک فیلم مستند از حرکت فرهنگی مؤسسه آینه که درباره آموزش هنر به بچه‎های خیابانی بود و فیلمی دربارهی خودسوزی زنان افغان و آخرین کار مستقل امین یک فیلم مستند داستانی بود دربارهی بچه های بعد از جنگ در یتیم‎خانه‎های کابل به نام «ازدواج عاشقانه در کابل». فیلمی بود که هشت جایزه بین‎المللی کسب کرد. فیلمی هم در ایران کار کرد به نام «همراه با شهدا» که با نگاهی معاصر به دیدار خانواده‎‌ها با جنگ و شهدا و خاطراتشان می‌‎پردازد. خیلی ساده با اتوبوسی از کاروان راهیان نور همراه شدیم و رفتیم جنوب. یک کار مستند داستانی بود. چون موضوع دکترای امین هم شیوه‎های مختلف کار مستند داستانی بوده، به کار مستند داستانی اشراف داشته و به این صورت می‌‎توان شیوه‎های مختلف را به موقع جایگزین کرد. چون در کار مستند باید در لحظه تصمیم گرفت. امین در حال و هوای من است و دخترم و همین‎طور. همسرم هم فوق لیسانس «پرینتمدیا» دارد. کتاب «Hand of Fatima» نتیجهی نمایشگاهی است که ایشان در حدود ۱۰ سال پیش در چند موزهی خارج از کشور و در کشورهای مختلف داشتند.
 
عنوان سفیر خوزستان را دریافت کردید. برای این عنوان چه کاری خواهید کرد؟
 
به جنوب کشور سفر کرده بودم تا آخرین تکنیکهایی را که آموخته بودم به بچههای هنری جنوب یاد بدهم. دکتر نشان رئیس سازمان میراث فرهنگی منطقه، پنج نفر را به عنوان سفیر فرهنگی خوزستان انتخاب کرده بودند. من و محسن چاووشی و آقای عادل و چند نفر دیگر. گفتم حالا من باید چه کاری بکنم؟ گفتند، هیچ! شما سفیر فرهنگی هستید. گفتم ما که تا حالا هم همین بود‌هایم. از جوانی تا همین حالا و هرچه بلد بودیم و خاطراتمان و همه در اختیار این منطقه بوده و هست. گفتند اگر ایده‎ای دارید بگویید. من هم گفتم اگر مردانه انجامش می‌‎دهید ایده دارم. بیایید با هم همکاری کنیم. آقای نعمت‎اللهی معاون وزیر نفت و آقای مرادخانی هر دو نفر حضور دارند. ضایعات پالایشگاه آبادان را تحویل من بدهید. من در تمام ساحل اروند مجسمه‎هایی از ضایعات کار می‌‎کنم. گفتند عالی است.
 
این طرح چه زمانی اجرا می‌‎شود؟
 
یک دشت ضایعات آهن در پالایشگاه تل‎انبار شده. چرخ‏دنده‏های ۱۰۰ سال پیش و انواع ضایعات آهن که قرار است به باغ مجسمه‎‌ها تبدیل شود. از ۱۵۰ هنرمند ثبت‎نام کرده‎ام که با خودم به جنوب ببرم و در عرض ۱۰ روز مجسمه‎‌ها را تحویل دهم. من دو سال پیش در امارات دبیر فستیوال خلاقیت هنری با ضایعات بودم. در ابوظبی ۱۱۶ مجسمه در سال ۲۰۱۳ تولید شد. پروژهی خلاقیت با ضایعات هم یک پروژه محیط زیستی است و هم یک کار خلاق ارزان در رابطه با هنر و صنعت. در حال حاضر ۲۵۰۰ نفر از هنرمندان خوزستانی عضو انجمن تجسمی شدهاند. بیشتر این افراد بیکارند. با این‎‌ها جلسه گذاشتم و درددل‎‌هایشان را گوش کردم. با این طرح این افراد جذب کار می‌‎شوند. این ایده یک پروژهی ملی است. ایدهی هنر و پایداری است. وقتی در این اوضاع و احوال پای هنر ایستاده‎اید، یعنی دارید پایداری می‌‎کنید. آرمان دارید و به اقتصاد آن شهر کمک می‌‎کنید. شادی می‌‎آفرینید و توریست جذب می‌کنید. حال و هوای زیبا می‌‎آورید و غبار جنگ را پاک می‌‎کنید. با چه چیزی؟ با ضایعات!
 
به من گفتند تو سفیری! گفتم خب پس این کار را پیاده کنید. اگر این ایده پیاده شود مجسمه‌ها و کل برنامه می‌‎رود روی سایت‎‌ها و خوزستان به دنیا معرفی می‌‎شود.
 
به نظر می‌آید به خوزستان تعلق دارید. درست است؟
 
وقتی شما روی جسد گرم شهید فاتحه خوانده باشی، روی جسدی که خونش هنوز تازه است، برای رفیقی که شب پیش در دارخوین با هم بودی و فردا خاکش می‌‎کنی و روی آن خاک فاتحه می‌‎خوانی، دیگر نمی‌‎توانی از آن بخش زندگی جدا شوی. ماجرای من این است. برای این کار قول همکاری قطعی گرفته‎ام ولی درگیر تامین هزینه‎‌ها هستند. این آخرین کارم برای خرمشهر و آبادان است. خب بالاخره کشور خودمان است. کسانی که غایب هستند معمولا برای اینکه خودشان را تبرئه کنند به ما‌ها برچسب می‌‎زنند ولی ما هم کار خودمان را می‌کنیم.

منبع: ماهنامه همشهری پایداری/ شماره ۱۶۱
نظر شما
پربیننده ها