به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، شاید به او «هنرمند کافه گریز» گفته شود اما او واژهی «کافه» را نه به ظاهر، که در باطن آن رد میکند. ناصر پلنگی هنرمندی را که آرمان ندارد هنرمند کافهنشین میداند و از آنها گریزان است. این دسته را آدمهایی معرفی میکند که در عرصه های مردمی حضور ندارند و به شکل فانتزی کاری خلق میکند و در حقیقت نمیتوان به آن هنر گفت. نقاش بیست و سه سالهی دوران پس از اشغال خرمشهر که گمان نمیکرد پنج نقاشی دیواریاش بر کرانهی گرم مسجد جامع خرمشهر روزی چنان بزرگ دیده شود که تمام آثار آتی او را تحتالشعاع قرار دهد، چندی قبل پانورامای خرمشهر را در ابعاد خیرهکننده با هنر «دیجیتالآرت» در تپههای عباسآباد تهران افتتاح کرد و باغموزهی دفاعمقدس را رونقی دوچندان داد. او اگرچه از خرمشهر خیلی دور است اما حس و حالش هنوز هم در این شهر است. او کارشناسی هنرهای بصری را در دانشکدهی هنرهای زیبا و آموزش هنر و نقاشی را در مقطع ارشد در دانشگاه تربیت مدرس به انجام رسانده اما دورهی دکترا را به عنوان «استعداد خاص» در رشتهی «فتومدیا» از استرالیا گرفت. در محیط گرم گالری امین، گپی دوستانه با او زدیم و انتظار حضور خانوادهی هنرمندش را هم داشتیم اما این انتظار برآورده نشد.
اگر موافقید از هنر پایداری که بخشی از فعالیت شما بوده آغاز کنیم.
در بحث هنر، در این جغرافیا و در این تاریخ هنرمند یا حاضر است یا غایب. بحث روشنفکری و اپوزیسیون و رژیم و این صحبتها در میان نیست. بحث، اصلا سیاسی نیست. بحث حضور در کوران ماجرایی است که من و شما یا هر کسی که هنرمندی حقیقی است، بار هنری یک فرهنگ و زمانش را به دوش میکشد.
فرانسیسکو گویا را در نظر بگیرید؛ نقاش سلطنتی و نقاش دربار که با شروع جنگ اسپانیا و فرانسه در صحنههای یک واقعیت تاریخی حضور دارد و فصل جدیدی از این حضور در آثار هنری این فرد و طبیعتا در تاریخ اسپانیا شروع میشود. ونگوک شبی با کشاورزان سیبزمینیخور مینشیند و صبح تابلویی از آنها میکشد. گوگن که پیشتر یک دلال سهام بوده به روستایی میرود و با اقوام بدوی زندگی میکند. او بین آنها حضور دارد و تصاویری از آنها میکشد. این بحث حضور ربطی به گرایشها و سلایق سیاسی و مذهبی ندارد. بحث هنر فراتر از این داستانهاست.
در ایران وقتی حضور و غیاب کنیم، میبینیم یک عده متوجه فضای جغرافیایی و تاریخیای که در آن قرار گرفتهاند نیستند. طرف هنوز همان چیزی را که ۴۰ یا ۵۰ سال پیش میکشیده رج میزند. مثل یک مارکت. یعنی به همین سادگی غایب است! او در درآمد و مارکت حاضر است ولی در مورد رسالت تاریخیاش غایب است. هنر در ذاتش پایداری و مقاومت و انقلاب است و منقلب میکند. چون هنر از جنس جان است و هر آنچه از جنس جان باشد، منقلب کننده است. ریشه هنر عشق، خیر، زیبایی و حقیقت است. معنی هنر در حکمت شرقی به معنای نگاه عرفانی به عالم، یک لغت است.
ریشه کلمه هنر در زبان سانسکریت به معنای نیک یا انسان کامل است. در حقیقت «هونر» بوده. وقتی به ریشه هنر میروید، میبینید نیک انسان کسی است که در کار خیر و زیبایی و عشق است. بنابراین من تعریف هنر پایداری و مقاومت یا هنر انقلاب را نمیفهمم. هنر در ذات خود یعنی انسان و همه تعاریف پایداری و مقاومت و انقلاب در آن قرار گرفته. وقتی در راه خیر هستیم، یعنی در راه دفاع از یک حقیقتیم. چه دفاعی بالاتر از حقیقت؟ پس وقتی در راه خیر باشید، یعنی در دفاع و پایداری هستید. نمیتوانیم یک کلمه به هنر اضافه کنیم. چون همهی اینها در ذات هنر مستتر است.
اگر با این دید ببینیم، در دورانی که قومی مظلوم واقع شده و از خودش دفاع کرده، هنرمندان آن قوم چقدر در عرصهی هنرهای تجسمی حضور داشتند. ۲۰۰ هزار شهید بر دست مادران این قوم بود و هزاران قطع نخاعی و دست و پاهایی که تکه پاره شد و اشکهایی که غریبانه ریخته شد، آیینهوار در آثار تجسمی این دیار نشان داده شد. هنرمند آینهی اجتماع خودش است و جلوههای این حضور را نشان میدهد. کسانی که این آینه را برعکس کردند و آن را ندیدند و منعکس نکردند که در حقیقت غایب بودند. این کار از نگاه معرفت هنری بخشودنی نیست. کسی که جان داد و تکه پاره شد شهید بود و هنرمند شاهد است. هر دو مظهر کلمهی «الله» هستند. هم شهید و شاهد. اگر در یک حضور صادقانه و صمیمانه و بدون غرض باشد. چون غرضورزیها شفافیت حضور را تیره میکند و این غرض سابقهی تاریخی دارد. تاریخ ما پر است از این خدمت و خیانت روشنفکران و پر است از ماجراهایی که روشنفکران رسالتهای تاریخی خود را در برهههایی از زمان فراموش کردهاند.
شاید دلیلش این باشد که هنر امروز، از نقاط دیگر جهان الهام گرفته. نظر شما در این خصوص چیست؟
میخواهم بگویم این یکی از معضلات جهان سوم است. من در نمونههایی که از اروپا مثال میزنم آنها را حاضر میبینم. مثلا در فضاهای تاریخی انقلاب کبیر فرانسه یا انقلاب روسیه یا انقلاب مکزیک و در هر جایی که تحولی تاریخی اتفاق میافتد، هنرمندان آنها حاضرند. در اینجا تعدادی از هنرمندان به دلایلی که همه چیز سیاسی میشود و مسائل مخلوط میشود و گاهی عقدهها جای عقیدهها را میگیرند، از رسالت خود بازماندهاند. اینها آفتهای جهان سوم است.
این موضوع کلیتی است که من سالهاست به آن میاندیشم در جنگی که خیلی اتفاقی بر این کشور واقع شد. درست وقتی که بچههای خرمشهر در خانههایشان بودند و زندگی داشتند، یکباره چند لشکر مکانیزه بیمحابا به شهرشان هجوم آوردند. من هم کاملا تصادفی و اتفاقی با اینکه نه جنگی دیده بودم و نه از جنگ خوشم میآمد، از یک فضای فانتزی هنرهای زیبا و از کنار مجسمههای رومی و طبیعت بیجان سر از جنوب در آوردم برای کمک به دوستی که دنبال خانوادهاش بود. درست شروع حملهی عراق به خرمشهر بود. من در سال دوم هنرهای زیبا بودم که جنگ شروع شد.
یکی از دوستان از خرمشهر آمده بود. او را که جایی نداشت به خوابگاه بردم. وقتی میخواست دنبال پدر و مادرش به خرمشهر برود من هم با او راهی شدم و در آنجا جنگ را دیدم.
پس با حال و هوای خلق هنری به جنوب نرفتید؟
نه عزیزم. ما رفتیم تا پدر و مادر ایشان را پیدا کنیم و در حقیقت ماجرای من این طور شروع شد. در حقیقت دیگر نتوانستم آن ماجرا را رها کنم. با دوربین و کاغذ و قلم و طراحی، از زمانی که شهر مورد حمله قرار گرفت و در دوران دفاع و در زمان انتظار تا عملیات آزادسازی و بعد از آزادسازی که نقاشی مسجد جامع را کشیدم، داستان ادامه پیدا کرد.
شما با عکاسی آغاز کردید؟
نه، رشته من نقاشی بود. در فضاهای جنگی بیشتر طراحی میکردم. گاهی هم عکس میگرفتم. عکسهایی که از آن زمان گرفتم زیاد است. چند هزار عکس است. از تمام فضاهایی که خودم با آنها دیدار کردم عکس گرفتم. هر کدامش به نوعی شخصی است. از صحنههای جبهه و پشت جبهه و خانوادههاست و کاملا حس و حال خودم را دارد. عکاسی را بعدها در استرالیا و در دوره دکترا در رشتهی «فتومدیا» گرفتم.
آن عکسها را جایی ارائه نکردید؟
عکسهای آن روزها حال و هوای خاصی دارد. شاید همین است که تا به حال جایی ارائه نشده ولی در سال ۲۰۰۷ برای اولین بار، تعدادی از عکسهای خرمشهر را در استرالیا به نمایش گذاشتم. بعد هم نمایشگاهی در بوستون آمریکا داشتم.
نگاه شما در این دو برهه زمانی چقدر تغییر کرده؟
ورود من به فضای جنگ برای هنر نبود اما نگاهم هنری بود. من اتفاقی وارد خرمشهر شدم ولی ما اساتیدی داشتیم مثل «هانیبال الخاص» و استاد شروه. بحث حضور را زنده یاد الخاص خیلی مطرح میکرد. بچههای ورودی ۵۵ که ۵۲ نفری بودند و معلم طراحی و نقاشیمان هم آقای الخاص بود. ایشان روی این بحث که حتما در میان مردم حضور داشته باشید و از مردم جدا نشوید و در جزیره های روشنفکری قرار نگیرید. چون طبیعتا هنرتان یک هنر فانتزی، شخصی و کاملا جدا از متن واقعیات و حقایق خواهد شد تاکید داشتند.
ایشان با ساختن این ذهنیت، بسیاری از بچه های آن دوره را همانطور تربیت کردند. پروژهای که من آن زمان با ایشان کار کردم، دربارهی کوچ روستاییان از روستا به شهر بود که مهاجرت بیرویهای بود و در فضای شهر کاملا قابل مشاهده بود. وقتی انقلاب شد آماده بودم در هر جایی که حضور دارم همانجا را نقاشی بکشم. با همان حال و هوا به جنوب رفتم. اصلا نمیدانستم آنجا جنگی در جریان است. حالا جسدها را میدیدم و این صحنهها چیزی نبود که نبینم و ثبت نکنم. نامردی بود اگر رهایشان میکردم. از جایی مأموریت که نداشتم یا حقوق نمیگرفتم. خودم بودم و این انتخاب که بمانم و ثبت کنم یا فرار کنم. همین! بچههای جنوب میپرسیدند تو اینجا چه کار میکنی؟ اگر اتفاقی برای تو بیفتد کسی را داری که جمعت کند؟!
نقطه عطف کارهایتان پنج نقاشی مسجد جامع است. شما ویژگی این نقاشیها را چه میدانید؟
باور کنید هیچ دلیلی ندارد. داستان این است که وقتی شما دو سال با بچههایی هستید و شب عملیات میگویید اگر زنده ماندم خاطراتشان را روی دیوار میکشم. حالا شهر آزاد شده و تو ماندهای و یک مسجد. همان شب ۳۶ نفر از این بچهها رفتند. از ۱۲۰ نفر از بچههای جهانآرا فقط پنج شش نفر ماندند. شهر پر از مین است و ۳۰ هزار خانه ویران شده. بعد شما تصمیم میگیرید در خالیترین شهر جهان زیر بمباران نقاشی بکشید. پنج ماه زیر این فشار در مسجد میمانید و خاطراتتان را نقاشی میکنید. داستان این است. بعد مردم کمکم آمدند و خانهها را تحویل گرفتند و زندگی را شروع کردند. من هم نقاشی کردن از این مردم را شروع کردم.
فکر نمیکردید این آثار ممکن است با بمبی از بین برود؟
اصلا آن موقع فکر نمیکردیم! آن روزها حس میکردیم؛ حسی آمیخته با نوعی جنون. آنهایی که فکر میکردند غایب بودند! کسی که روی مین میرود با حس میرود و اگر فکر کند جا میماند. فکر ربطی با هنر ندارد. وقتی عاشق میشوید که فکر نمیکنید، حس میکنید.
بعدها خانوادهها و رزمندهها که میآمدند با اینها عکس میگرفتند. مادر وقتی عکس فرزندش روی دیوار را میدید گویی ضریح امامرضا (ع) باشد، دست میکشید و بدین ترتیب این عکسها وارد آلبوم خانوادهها شد. در حقیقت خاطراتی که با آن همراه شده این اثر را نگهداشت و این کار را مردمی کرد. نه اینکه تنها حس و حال من نقاش باشد. کار هنری یک دانشجوی بیست و سه ساله کار ویژهای نبود. خیلیها که عکس گرفتند شهید شدند یا نیستند اما خاطراتشان هست.
چون وقتی هنر مردمی است، ما وارد فضایی مردمی میشویم و به متن ماجرا میرویم، کار هم برکتی پیدا میکند. مادری مینشیند و میخواهد از فرزند شهیدش برایش بگویم و من در حالی که نقاشی میکشیدم برایش از شهید حاجیشاه میگفتم. همین شخص مادر سه شهید بود؛ یک دختر و دو پسر. شاید باورتان نشود اما من تا به حال پنج هزار طرح از این مادر زدهام. من وقتی نقاشی میکشیدم، صدها نوار صدا پر شد و هزاران عکس گرفته شد. نقاشی برای من بهانهای بود. در اصل قولی بود که یک نقاش بیست و سه ساله به بچههای جنوب داده بود.
پس آن طور که وانمود میکنید سطحی نبوده و عمقی در کارتان بوده؟
باور کنید همهی اینها احساس بود و فکری پشت آن نبود. میدانستم که طراحیها و عکسهایم خواهد ماند اما فکر میکردم نقاشی روی دیوار را آفتاب از بین میبرد. در حقیقت نقاشی فرصتی بود تا تو در حال و هوا و ارتباط باشی. میتوانستم بعد از آزادسازی خرمشهر بیایم تهران و در کافه بنشینم و با موسیقی بتهوون همه چیز را فراموش کنم اما خاطرات آن بچهها و مادر شهید و پنج ماه کار شبانهروزی در مسجد جامع را رها نکردم.
میخواستم در متن جامعه و با مردم باشم. تنها با نگاه توریستی نمیدیدم. اینها را اشراف داشتم. اساتیدمان بحث حضور و غیاب در متن تاریخ را به ما آموخته بودند. این بخش خودآگاه قضیه است. بخش ناخودآگاه صحنههایی است که در صحنهی زیر بمباران قرار داری و روبهرو شدن با مرگ است. این بخش حسی ماجرا بود. آن روزها نصرالله مردانی خوب میگفت: «من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیدهام، من بیسر و بیدست و پا در خواب خون رقصیدهام».
در شبهای دزفول زیر بمبارانهایی که چیزی در حدود ۱۲۰ تا موشک ۱۳ متری به دزفول زدند، در بخشی از ایام فتحالمبین، با سیدحسن حسینی و قیصر، در آبانبارهای شهر روزهایی داشتیم. اینها خیالات روشنفکری در جزایر کافهرستورانی روشنفکری نیست. این شاهد است. در این حال و هوا نشستیم و طراحی کردیم و نقاشی دیواری کشیدیم. دنبال مشتریهای خاص به سبک امروزی نبودم.
بعد از آزادسازی خرمشهر در کجا فعالیت کردید؟
خرمشهر که در سوم خرداد ماه ۶۱ آزاد شود تا پنج ماه با نقاشی دیواری در خرمشهر بودم و بعد از جنوب خداحافظی کردم. برگشتم و دوباره نشستم سر کلاس و شدم دانشجوی سال سوم هنرهای زیبا. در سال ۶۷ ارشد گرفتم. بعد هم همزمان با احداث موزهی خرمشهر و در همان سالها دانشکدهی هنر سوره را راهاندازی کردم. در طول هفته درگیر کارهای دانشگاه بودم و آخر هفتهها به خرمشهر میرفتم. چهار سال پنجشنبه وجمعهها رفتم و موزهی خرمشهر را درست کردم.
درباره راهاندازی موزه خرمشهر بگویید؟
اولین موزهی جنگی بود که راهاندازی شد. از ۷۳ تا سال ۷۷ با همهی منابعی که در دست داشتم از ۵۰ هنرمند معاصر، عکاس و نقاش کمک گرفتم و شد باصفاترین موزهی ایران و یک مجموعهی غنی. آن زمان خیلی از اینهایی که پشت جبهه مربا پخش میکردند و بعدها کارهای شدند، مخالفت میکردند و میگفتند این قرتیبازیها چیست!
در راهاندازی دانشکده هنر سوره چه دیدی داشتید؟
دانشکدهی هنر سوره خیلی آوانگارد راه افتاد ولی در اینجا هم بحث حضور بود. با این ایده که بدون کنکور و با بچههایی که حال و هوای حضور داشته باشند کار کنیم. بعد از مدتی اجبارا خانهنشین شدم. همان زمان گالری امین را تأسیس کردم و از این طریق دعوت شدم به موزهی استرالیا و بعد بورس تحصیلی و بعد گرفتن اقامت به عنوان استعداد خاص و همانجا «دیجیتال آرت» خواندم. نگاهم همان است ولی سبک کارم عوض شد. همین الان دارم «ایران امروز» را کار میکنم. ولی تکنیک ما مسلما متغیر است. آن روز من بیست و سه ساله بودم و الان شصت ساله هستم.
چرا دیجیتال آرت؟
فتو یک سند است و کسی نمیتواند زیر سند بزند و اینکه زبان معاصر است و چون با دست همراه میشود قدرتش بیشتر میشود.
چطور شرایط جدید بین شما و گذشتهتان فاصلهای نینداخت؟
ما با این باور بزرگ شدیم. وقتی در یک جامعهی بحرانزده در خاورمیانه هستم؛ جایی که هزاران حادثه در طول چهار دهه انبار شد پس نمیتوانم بروم و در آرامش در ویلایم بنشینم و جنگل شمال را بکشم و سالها طبیعت آرام را رج بزنم. امروز بچههای خیابانی پای یک برج فکرم را مشغول میکند و آن را ثبت میکنم و آن زمان جنگ را میدیدم. هنرمند معاصر را این میدانم وگرنه تکرار کار ۴۰ سال پیش آن هم چون مشتری دارد. این هنر معاصر نیست.
نگاهتان از بهروز شدن چیست؟
اینکه زبان هنری شما بهروز باشد، مثلا قلممو که یک زمانی از استخوان گاو و شتر بود که با پی و خاک رس روی دیوارهای غار نقش میزد. بعد مو به قلمها اضافه شد. بعد ایربراش آمد. بعد اسپری و الان قلمموها دیجیتالی شده. این یعنی زبان تجسمی و ابزار شما بهروز باشد. رشتهی دیجیتالی هنوز وارد ایران نشده. من خارج از کشور در این رشته تحصیل کردهام و آخرین کار من راجع به خرمشهر است که از پنج سال پیش شروع شد. اولین نقاشی دیواری دیجیتالی ایران است. برای اولین بار در تاریخ هنری ایران، دو هزار متر در تپههای عباسآباد به شیوهی دیجیتالی کار شده. قلم بهروز است و نگاه ویژهی هنری به یک حادثهی تاریخی است. پس نگاه ثابت است. زمانی من با رنگ ماشین روی دیوار سیمانی مسجد جامع خرمشهر کار کردم و امروز فرسکهای دنیا (نقاشی دیواری) که با دیجیتال کار میشوند و با ۳۶ پروژکتور یک حادثهی دو ساله را به صورت پانورامیک و چندبعدی تعریف میکنید. من این را کار کردم. قلم بهروز ولی نگاه همان نگاه سابق است.
پروژه پانورامای باغموزه کار بزرگی بود. پیشنهاد از شما بوده؟
نه، این کار پیشنهاد آقای قالیباف بود. ایشان از موزهی پانورامای تاریخ جنگ عثمانیها در ترکیه دیدن کرده بودند. من هم به ایران آمده بودم. به ایشان گفته بودند فلانی «دیجیتال آرت» خوانده و این رشته در ایران نیست و به منابع خرمشهر هم اشراف دارد. پیغام دادند که میخواهند موزهای در خرمشهر بسازند که آن حوادث را پانورامیک تعریف کند. بدین ترتیب بود که سراغ من آمدند. گفتم حقیقتش این است که من در فضای کار پانوراما تجربهای ندارم و این کار برای من تجربهی جدیدی است. ابتدا برای بازدید نمونهی این کار به ترکیه رفتم و نرمافزارهایشان را دیدیم و متوجه شدم کاری است که از پس آن برمیآیم. مهلت خواستم. شش ماه روی این کار تحقیق کردم و دیدم میتوانم انجامش دهم و از پسرم که تحصیلکردهی همین رشته است در دکوپاژ عکسها کمک گرفتم و تمام کار نقاشی را خودم انجام دادم.
از مراحل پژوهش تا اجرای این پروژه چه مدت زمانی صرف شد؟
تحقیق این کار پنج ماهی زمان برد ولی اجرا پنج سال طول کشید. ۱۰، ۲۰ هزار شخصیت در این کار دیده میشوند. بعلاوه تمام ادوات جنگی، فضاهای زمینی و تمام شهر که نقاشی شده. کار پیچیدهای بود که شاید روزی هشت تا دوازده ساعت و در بعضی از روزها تا صبح روی اجرای این پروژه کار میکردم. آخرین کار من این است و هنوز هم رسما افتتاح نشده.
طرحها و عکسهای جنگ شما در نمایشگاههای خارج از کشور نمود داشت؟
نمایشگاههایی از حال و هوای خرمشهر در آمریکا و استرالیا برپا شده. طراحیها در ابعاد سه متری چاپ شد و میدیدم خارجیها شگفتزده نگاهشان میکنند و برایشان جالب است. طراحیهای کوچکی که در اندازهی دو متری چاپ شده بود و آنها نگاه میکردند، بدون آنکه بداند پیرزن نقاشی مادر شهید حاجیشاه است. طراحی در زمان جنگ و نقاشی زیر بمباران برایشان جذاب بود. دانشگاه میشیگان پیشنهاد چاپ طراحیها را به عنوان اولین مجموعهی طراحی از طولانیترین جنگ قرن بیستم به من داد؛ انتشار کتابی با دیدی کاملا آکادمیک. این بازخوردها ارزش کارم را برای خودم معلوم کرد. حاصل، ماندنم بود به جای فرار کردن. چقدر خوب بود که ماندم و کار کردم.
در کار هنری به تکنیک توجه زیادی میشود. شرایط، محیط و انگیزهی هنرمند در لحظات خلق اثر چقدر اهمیت است؟
تکنیک مهارت است و اینکه شما چقدر آمادهاید. در بسیاری از کارها، مؤلف و زمان اجرای اثر مهم است. در دید امروز مهارت همسطح با هنر نیست. در اندیشهی خلاق بحث مهارت تعریف و جایگاهی جداگانه از هنر دارد. برعکس جهان سوم که مهارت با هنر اشتباه گرفته میشود. مثل وقتی که در یک نقاشی از خلق تصویر انگوری که دقیقا مشابه نمونهی طبیعی است شگفتزده میشوند و این همان مهارت است و با این کاری ندارند.
داستان همان نقاشی است که کارمند بازنشسته ادارهی ثبت بود که روزی سوختن عروسک پلاستیکی را در میان زبالهها میبیند. راشنبرگ در عمرش نقاشی نکشیده بود. تمام عمرش اشیا را سوزاند و آب کرد. هنرمند معاصر تاریخ هنر از عروسکی که میسوخت الهام گرفت. این کشف، این یافتن و اینکه تو چقدر با حسهای خودت در لحظهها حضور داری مهم است. اینکه تو خودت هستی و کپی نمیکنی، این هنر است. کار همان بچهای که خطخطی میکند و معلم میگوید سیب من را بکش و میبردش به سمت مهارت. هنر همانجا در آن بچه متوقف میشود! نقد هنری از این منظر ارزش دارد و شیوههای نو از همین راه خلق میشود. چون به هر یافتنی بها میدهند. اینکه من ۴۰ سال پیش کاری کردهام و در این سالها مرتب همان را تکرار میکنم این یعنی صنایعدستی، یعنی مهارت.
در این سالها چه کتابهایی منتشر کردید؟
من بیشتر کتابهای آموزشی منتشر کردهام. کتاب شیوهی طراحی ذهنی، کتاب شیوهی طراحی آناتومی، کتاب شیوهی طراحی آزاد و مجموعهای از طراحیهای من به نام گلزار شهدا و کتاب داستانهای ناگفته که جزو آن دسته از طراحیهای من است که هنوز به چاپ نرسیده. به نوعی خاطرات شخصی من از جنوب است. این کتاب شامل کارهای طراحی من از جنوب و طراحیهای بعد از جنگ است.
آخرین اثرتان چه کاری خواهد بود؟
«ایران امروز» که وضع امروز ایران است، که امیدوارم این مجموعه را چاپ کنند. باید هزینهاش را تامین کنم.
نمایشگاههایی که برگزار کردید فقط نمایش جنگ بوده؟
تقریبا بعد از جنگ بود که یکسری کار دربارهی عشایر ایران شروع کردم و همزمان طراحیهای جنگ و یکسری کار از تاریخ ایران در دوران قاجار را با دیدی انتقادی در سبک «فتومدیا» و «فتوکولاژ» کار کردم. کارهایی با محوریت ایران امروز که این مجموعهها در استرالیا به صورت برپایی نمایشگاهی به تماشا گذاشته شدند. کارهایی حاصل سه دهه تلاش من و تقریبا از سالهای دههی هفتاد به این طرف بودند. مشابه این نمایشگاهها را در چین، سنگاپور و مکزیک هم داشتم. مرتب کار میکردم و همزمان نمایشگاه داشتم.
کمی از کارهای پسرتان امین برایمان بگویید.
من یک پسر و یک دختر دارم که هر دو در رشته هنر ادامه تحصیل دادند. فاطمه در استرالیا «فتومدیا» خواند و فوق لیسانس گرفت و امین دکترا گرفت و در دانشگاه سینما تدریس میکند. امین چهار بار به افغانستان رفت. من هم یک سفر همراهش رفتم. آنجا اتفاق جالبی داشتیم و زندان هم رفتیم! چون برای ساخت فیلم باید مجوزهای ویژهای میگرفتیم و جاهایی نباید میرفتیم که رفتیم! ولی به هر حال آن فیلم ساخته شد. سه فیلم ساختیم. یک فیلم مستند از حرکت فرهنگی مؤسسه آینه که درباره آموزش هنر به بچههای خیابانی بود و فیلمی دربارهی خودسوزی زنان افغان و آخرین کار مستقل امین یک فیلم مستند داستانی بود دربارهی بچه های بعد از جنگ در یتیمخانههای کابل به نام «ازدواج عاشقانه در کابل». فیلمی بود که هشت جایزه بینالمللی کسب کرد. فیلمی هم در ایران کار کرد به نام «همراه با شهدا» که با نگاهی معاصر به دیدار خانوادهها با جنگ و شهدا و خاطراتشان میپردازد. خیلی ساده با اتوبوسی از کاروان راهیان نور همراه شدیم و رفتیم جنوب. یک کار مستند داستانی بود. چون موضوع دکترای امین هم شیوههای مختلف کار مستند داستانی بوده، به کار مستند داستانی اشراف داشته و به این صورت میتوان شیوههای مختلف را به موقع جایگزین کرد. چون در کار مستند باید در لحظه تصمیم گرفت. امین در حال و هوای من است و دخترم و همینطور. همسرم هم فوق لیسانس «پرینتمدیا» دارد. کتاب «Hand of Fatima» نتیجهی نمایشگاهی است که ایشان در حدود ۱۰ سال پیش در چند موزهی خارج از کشور و در کشورهای مختلف داشتند.
عنوان سفیر خوزستان را دریافت کردید. برای این عنوان چه کاری خواهید کرد؟
به جنوب کشور سفر کرده بودم تا آخرین تکنیکهایی را که آموخته بودم به بچههای هنری جنوب یاد بدهم. دکتر نشان رئیس سازمان میراث فرهنگی منطقه، پنج نفر را به عنوان سفیر فرهنگی خوزستان انتخاب کرده بودند. من و محسن چاووشی و آقای عادل و چند نفر دیگر. گفتم حالا من باید چه کاری بکنم؟ گفتند، هیچ! شما سفیر فرهنگی هستید. گفتم ما که تا حالا هم همین بودهایم. از جوانی تا همین حالا و هرچه بلد بودیم و خاطراتمان و همه در اختیار این منطقه بوده و هست. گفتند اگر ایدهای دارید بگویید. من هم گفتم اگر مردانه انجامش میدهید ایده دارم. بیایید با هم همکاری کنیم. آقای نعمتاللهی معاون وزیر نفت و آقای مرادخانی هر دو نفر حضور دارند. ضایعات پالایشگاه آبادان را تحویل من بدهید. من در تمام ساحل اروند مجسمههایی از ضایعات کار میکنم. گفتند عالی است.
این طرح چه زمانی اجرا میشود؟
یک دشت ضایعات آهن در پالایشگاه تلانبار شده. چرخدندههای ۱۰۰ سال پیش و انواع ضایعات آهن که قرار است به باغ مجسمهها تبدیل شود. از ۱۵۰ هنرمند ثبتنام کردهام که با خودم به جنوب ببرم و در عرض ۱۰ روز مجسمهها را تحویل دهم. من دو سال پیش در امارات دبیر فستیوال خلاقیت هنری با ضایعات بودم. در ابوظبی ۱۱۶ مجسمه در سال ۲۰۱۳ تولید شد. پروژهی خلاقیت با ضایعات هم یک پروژه محیط زیستی است و هم یک کار خلاق ارزان در رابطه با هنر و صنعت. در حال حاضر ۲۵۰۰ نفر از هنرمندان خوزستانی عضو انجمن تجسمی شدهاند. بیشتر این افراد بیکارند. با اینها جلسه گذاشتم و درددلهایشان را گوش کردم. با این طرح این افراد جذب کار میشوند. این ایده یک پروژهی ملی است. ایدهی هنر و پایداری است. وقتی در این اوضاع و احوال پای هنر ایستادهاید، یعنی دارید پایداری میکنید. آرمان دارید و به اقتصاد آن شهر کمک میکنید. شادی میآفرینید و توریست جذب میکنید. حال و هوای زیبا میآورید و غبار جنگ را پاک میکنید. با چه چیزی؟ با ضایعات!
به من گفتند تو سفیری! گفتم خب پس این کار را پیاده کنید. اگر این ایده پیاده شود مجسمهها و کل برنامه میرود روی سایتها و خوزستان به دنیا معرفی میشود.
به نظر میآید به خوزستان تعلق دارید. درست است؟
وقتی شما روی جسد گرم شهید فاتحه خوانده باشی، روی جسدی که خونش هنوز تازه است، برای رفیقی که شب پیش در دارخوین با هم بودی و فردا خاکش میکنی و روی آن خاک فاتحه میخوانی، دیگر نمیتوانی از آن بخش زندگی جدا شوی. ماجرای من این است. برای این کار قول همکاری قطعی گرفتهام ولی درگیر تامین هزینهها هستند. این آخرین کارم برای خرمشهر و آبادان است. خب بالاخره کشور خودمان است. کسانی که غایب هستند معمولا برای اینکه خودشان را تبرئه کنند به ماها برچسب میزنند ولی ما هم کار خودمان را میکنیم.
منبع: ماهنامه همشهری پایداری/ شماره ۱۶۱