محمد رضا ايوري

کد خبر: ۱۱۶۶۹۴
تاریخ انتشار: ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۷ - ۱۱:۳۸ - 12May 2008
او از کودکي تحت تعاليم مذهبي خانواده بخصوص مادرش قرار گرفت .وي در سن شش سالگي قرآن را نزد مادش آموخت و محمد رضا رحماني تحصيلات ابتدايي را در روستاي خود گذراند .او براي گذراندن دوره راهناميي به مدرسه روستاي يورش رفت .اين روستا در دوازده کيلومتري روستاي ايور قرار داشت و او مجبور بود که اين مسير را پياده رفت و آمد کند .او تنها پسر خانواده بود و پدر و مادرش سعي بر ادامه تحصيل فرزندشان داشتند، لذا جهت تحصيل در مقطع متوسطه به شهرستان کاشمر رفت .محمد رضا رحماني اوقات بيکاري خود را به بحث با برادران روحاني مي پرداخت و سعي در فراگيري علم فقه داشت .او همچنين ايام تعطيلات را به کارهاي بنايي مشغول مي شد و مزد ناچيزي دريافت مي نمود .بدين ترتيب دوره تحصيلات متوسطه را به پايان رساند .
با اوج گيري انقلاب در پخش و نشر اطلاعيه ها و نوارهاي امام خميني زحمات فراواني کشيد .او در اکثر راهپيمايي ها ، مهره اي موثر و عامل تحرک بود .محمد رضا تبليغات زيادي را براي آگاه کردن مردم جامعه انجام مي داد .وي به امام خميني علاقه خاصي داشت و همانند فرزندي، گوش به فرمان او بود .پس از پيروزي انقلاب اسلامي و با صدور فرمان امام خميني مبني بر تشکيل جهاد سازندگي ، به عنوان نيروي رسمي وارد اين نهاد شد .او نيز همانند ساير جهاد گران بدون در نظر گرفتن ساعت کاري، ايثارگرانه در خدمت به مستضعفين مي کوشيد .
محمد رضا رحماني با شروع جنگ به آموختن فنون نظامي پرداخت .او دوستانش را نيز به اين مهم دعوت مي کرد .وي در سال 1360 از طريق بسيج و به همراه تعدادي از جهاد گران شهرستان کاشمر به منطقه سوسنگرد اعزام گرديد .او در قسمت مهندسي، رزمي و تبليغات شرکت فعال داشت .محمد رضا رحماني در مدت حضور در جبهه به بيماري سختي مبتلا شد .پزشکان منطقه دستور استراحت به او دادند، اما او با همان حال به خط مقدم رفت و با کوشش فراوان ، سنگر و زاغه اي را با همکاري دوستانش بر پا ساخت .در همين زمان يکي از دوستان او يعني شهيد حسن ابراهيمي ترشيزي در منطقه دهلاويه به شهادت رسيد ؛ لذا به محمد رضا رحماني ماموريت داده شد که جنازه را به شهرستان کاشمر برگرداند .برادر کوچکتر شهيد ابراهيمي نيز همراه او بود .قرار بود که در راسم تشييع جنازه و تدفين شهيد شرکت کند و سخنراني نيز ايراد نمايد، به اين منظور از طريق فرودگاه اهواز و به وسيله هواپيما عازم شهر تهران شد .در اين هواپيما مسئولين رد بالاي ارتش از جمله فلاحي ، کلاهدوز و... نيز بودند .سر انجام اين هواپيما بر اثر نقص فني در منطقه کهريزک تهران در تاريخ 7/ 7. 1360 سقوط کرد. باقيمانده پيکر اين شهيد در بهشت زهرا در تهران به خاک سپرده شد .از شهيد محمد رضا رحماني يک فرزند به يادگار مانده است .
 از ابتداي تحصيل ، متعهد ، با خدا و مسئوليت پذير بود . او با همنشينان با نرمي و اخلاق خوب رفتار مي کرد . اخلاق و رفتار و گفتار او زبانزد خاص و عام بود ، بنحوي که تمامي اهالي روستاي ايور ارادت خاصي نسبت به وي داشتند و مورد احترام آنها بود .شهيد محمد رضا نسبت به همسايگان و همنوعان ، از رحم و شفقت و مهرباني ويژه اي بر خوردار بود .او در مساجد و تکايا بصورت فعال شرکت داشت و در کارهاي خيريه و عام المنفعه با ديگر دوستانش همکاري صميمانه اي داشت .وي در مجالس مذهبي مانند قرآن و جلسات ادعيه (کميل، توسل و غيره) شرکت مي جست .
شهيد محمد رضا رحماني ايوري دلبستگي و علاقه زيادي به کار در جهاد سازندگي داشت .او به ساعت کاري اهميت نمي داد و شب و روز به فعاليت مي پرداخت .وي کار جهاد سازندگي را کار خود مي دانست و حتي بيشتر نسبت به آن دلسوزي مي کرد .
منبع:جهاد سازندگي خراسان در دفاع مقدس،نوشته ي عيسي سلماني لطف آبادي،نشر سلمان،1385-مشهد





وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
 ان تنصر الله ينصر کم و يثبت اقدامکم
با سلام بر يگانه منجي عالم بشريت حضرت مهدي (عج) و نايب بر حقش خميني کبير و با درود به روان پاک شهداي گرانقدر انقلاب اسلامي که با ريختن خون خود ، جهان اسلام را ياري کرده اند .با سلام بر امت شهيد پرور ايران چند جمله اي با عنوان وصيت مي نويسم:
هدفم از جبهه آمدن اين است که ديگر برادران رزمنده را ياري کنم. منافقين بايد بدانند اگر چه جوانان عزيز اين مزر و بوم شهيد مي شدند ؛ اما هر قطره خوني که به زمين مي ريزد باعث آبياري نهال انقلاب اسلامي مي شود .علاوه بر آن وحدت امت حزب الله بيشتر مي شود .
پيامي که من به امت شهيد پرور دارم اين است که از کمک کردن به جبهه هاي جنگ دريغ نفرمايند و سنگر مساجد را همچنان پر نگهدارند و از برادرام محمد مي خواهم گه اگر احيانا شهيد شدم ، اسلحه مرا به زمين نگذارند که باعث سوء استفاده منافقين شود .مرا در کنار قبر شهيد خوش منظر دفن کنيد و از پدر و مادر ارجمندم در خواست مي کنم که براي من گريه نکنند زيرا من آگاهانه اين راه را انتخاب کرده ام و يک عدد قالي را براي مسجد جامع در نظر بگيريد که وقف مسجد مي باشد .در پايان براي پيروزي نهايي و فتح کربلا و قدس دعا نمايند.
محمد رضا رحماني





خاطرات
همسر شهيد :
از همان اوايل زندگيمان براي من روشن شده بود که ايشان از چه روحيه والايي رخوردار است .با همه افراد خانواده با اخلاق اسلامي رفتار مي کرد .حتي يک بار هم نزاعي پيش نيامد .با کمال صفا و صميميت زندگي مي کرد .همواره مرا به صبر و شکيبايي در برابر دشواريها و مشکلات دعوت مي کرد .معتقد بود که صبر و استقامت انسان را به مقام اعلا مي رساند .به احکام اسلامي بسيار معتقد بود و مي گفت که انسان در هر حال بايد راضي به رضاي خداوند متعال باشد .ايشان همچنين در امر تعليم و تربيت صحيح کودکان بسيار کوشا بود .
شهيد محمد رضا رحماني در مدتي که در جبهه بود ، با حالت خاصي انجام وظيفه مي کرد .به نحوي که همه دوستان و همسنگرانش را علاقمند به همنشيني با خود کرده بود .
يکي از همرزمان شهيد در مورد خصوصيات اخلاقي شهيد در جبهه مي گويد :ايشان در منطقه جنگي فردي مذهبي و فعال بود . او در کليه مجالس مذهبي شرکت مي کرد و نماز را اغلب به جماعت و در اول وقت بجا مي آورد .

يکي از همرزمان شهيد در مورد نحوه شهادت چنين مي گفت:
بعد از شهادت برادر حسن ابراهيمي ترشيزي در منطقه دهلاويه از برادر رحماني در خواست نموديم که به همراه شهيد به شهرستان کاشمر برود، در مراسم تدفين اين شهيد عزيز شرکت کند و سخناني را ايراد نمايد .همچنين از نامبرده درخواست کرديم که برادر علي ابراهيمي ترشيزي را با توجه به شهادت برادرش به اين شهرستان باز گرداند و ايشان هم موافقت نمود .
در روز مورد نظر به همراه شهيد محمد رضا رحماني ايوري ، علي ابراهيمي ترشيزي و احمد کاوري به اهواز رفتيم .پس از تحويل جنازه از سردخانه ، همگي به فرودگاه رفتيم .در فرودگاه مسئولين رده بالاي از ارتش منتظر آمدن هواپيما بودند .پس از آماده شدن هواپيما با شش ساعت تاخير، مسافران سوار هواپيما شدند .ما نيز جنازه شهيد را در محل خود قرار داديم .بنده و برادر کاوري پس از خداحافظي به سوسنگرد برگشتيم .
من به علت خستگي زياد و گرمي هوا در سوسنگرد بستري شدم و يک سرم يک کيلوي به اينجانب تزريق نمودند . ساعت هشت شب بود .در حالي که روي تخت بيمارستان منتظر تمام شدن سرم بودم ، اخبار را گوش مي کردم .خبر سقوط هواپيماي فوق الذکر در منطقه کهريزک در نزديکي تهران مرا به شدت تکان داد .از پرستارها در خواست کردم که سرم را قطع کنند .سپس به مقر فرماندهي سپاه در سوسنگرد رفتم و بعد از اطمينان از سقوط هواپيما برادر محمد عبدالهي يکي ديگر از همرزمان کاشمري را براي پيگيري به محل سقوط هواپيما اعزام نموديم ،ولي متاسفانه پس از تحقيقات بسيار ، توسط مسئولين جهاد سازندگي شهر تهران ، مشهد و کاشمر به اين نتيجه رسيديم که هر سه نفر يعني شهيد حسن ابراهيمي ترشيزي ، علي ابراهيمي ترشيزي و محمد رضا رحماني ايوري سوخته و پودر گرديده اند .
 
نظر شما
پربیننده ها