خبرگزاری دفاع مقدس: در آخرین دیدار با خانواده به سراغ مادر رفت و روی او را بوسید و حلالیت گرفت. هنگام رفتن به جبهه، نزد شاگردان کلاس قرآن خود در مسجد حضرت ولی عصر (عج) آمد و از آنان خواست اگر شهید شد و برنگشت، روز سوم پس از شهادتش هر کدام با یک شاخه گل به دیدار مادرش بروند و برایش قرآن بخوانند تا تسلی دل مادر شود. سرانجام دهم اردیبهشت سال 61 درعملیات بزرگ بیت المقدس که به آزادسازی خونین شهر منجر شد، در صحرای گرم خوزستان در کربلای دارخوین اهواز در سن بیست و یک سالگی به شهادت رسید.
راز سکه به جامانده در یقه لباس
شهید رحمت الله انصاری دوست صمیمی و یاور همیشگی جاویدالاثر فرهاد بجنوردی بود. روزی پدر فرهاد به رحمت الله یک سکه داد. او هم به خانه آمد و به مادر گفت: وقتی که به جبهه رفتم این سکه را زیر یقه لباسم می گذارم تا وقتی که شهید شدم مرا با این نشانه پیدا کنید.
ثریا اسماعیلی مادر شهید انصاری با بیان این مطالب به رویای صادقی که قبل از شهادت فرزندش دید، اشاره می کند و می گوید: بعد از آخرین دیدار در خواب دیدم که روی فرش خانهمان پر از تکههای حلواست. هراسان از خواب بیدار شدم و به خود گفتم: رحمت الله ماندنی نیست و شهید می شود که همان طور هم شد.
در ابتدا می گفتند او شهید نشده؛ اما پس از گذشت چند روز خبر شهادتش را برای ما آوردند. گویا تابوت او با تابوت یکی دیگر از شهدا عوض شده بود. از این رو برای تشییع جنازه، تابوتش را به حرم عبدالعظیم الحسنی می برند. در آنجا پس از باز کردن تابوت متوجه می شوند که این تابوت برای شهید دیگری است و در نهایت رحمت الله شناسایی شده و به ما تحویل داده شد.
عمری به کوتاهی دو اذان
طاهره انصاری خواهر شهید از عشق بازی برادر با خالق یکتا اینگونه میگوید: او واقعا عاشق خدا بود و همین رمز پروازش بود. در آن دوران من حدود 7سال از بهار زندگیم می گذشت. گاهی اوقات که شبها برای خوردن آب بیدار میشدم، او را در حال عبادت میدیدم. از او میپرسیدم چرا بیدار ماندی؟ او در جوابم میگفت: خدا با من کاری داشت؛ از این رو بیدار ماندم.
صحبتهای خواهر، خاطرات رحمت الله را برای مادر زنده میکند، از این رو می گوید: شیرمرد من از کلاس سوم ابتدایی در برابر خداوند سر تعظیم فرود آورد و نماز خوان شد. روزهای دوشنبه و پنجشنبه هر هفته روزه میگرفت و همواره مشوق دیگران و اهل خانه برای حضور در مراسمهای معنوی از جمله دعای کمیل و نماز جمعه بود. دوستی اهل بیت (ع) را سرلوحه کار خود قرار داده و همواره میکوشید در ایام ولادت ائمه اطهار(ع) به ویژه امام زمان (عج) کوچه را چراغانی و گلباران کند. او وقت اذان صبح متولد شد. در همان هنگام شهد شهادت را نوشید و 17 اردیبهشت بعد از گذشت یک هفته از شهادتش وقت اذان ظهر در آرامگاه ابدی خود جای گرفت.
آخر از شکم شما جوجه بیرون می آید!
شهید انصاری هیچگاه لباس نو بر تن نکرد. این مطلب را اهل خانه شان می گویند. او همواره لباسهای دیگران را که قابلیت استفاده مجدد داشت، بر تن میکرد و از تجملات به دور بود. بر سر سفره ساده مینشست و غذای مورد علاقه اش تخم مرغ بود تا آنجا که خواهرش طاهره به شوخی به او میگفت: آخر از شکم شما جوجه بیرون میآید! شوخی و خنده، عبادت وتضرعش به درگاه خالق هر کدام به جا بود. مهمان نوازیش اهل خانه را شگفت زده میکرد.
خواهر شوخ طبعی برادر را چنین بازگو میکند: روزی برق خانه قطع شده بود. خانه ما هم بافت قدیمی داشت. من و خواهر کوچکترم تنها در خانه بودیم. رحمت الله که همیشه با خود یک چراغ قوه کوچک داشت، وارد خانه شد. آنقدر مشغول انجام کارهای خود بودیم که متوجه حضور او نشدیم. او هم از این فرصت سوءاستفاده کرد و چراغ قوه را زیر صورتش گرفت. وقتی سایه او بر روی دیوار کنار پنجره افتاد، ما ترسیدیم و جیغ کشیدیم. بعد متوجه شدیم که باز رحمت الله شیطنت کرده است.
عکسی که به یادگار ماند
طاهره مهربانی برادر را اینگونه بیان میکند: رحمت الله در ایام تابستان هر روز برای خواهرانش بستنی میخرید و به خانه میآورد. همچنین آخرین بار که به مرخصی آمد به خواهرانش گفت: چادر سر کنند تا با هم عکس دسته جمعی بیندازند. همان عکسی که بروی دیوار خانه نقش بست.
شبی که عمامه امام امت بالش زیر سرش شد
شهید رحمت الله انصاری در آغاز جنگ تحمیلی و آغاز غائله کردستان جزء اولین گروه برادران اعزامی سپاه به منطقه بود و چنان رشادتی در صحنه نبرد از خود نشان داد که جایگاه خاص در بین برادران رزمنده پیداکرد.
روح سرشار از ایمان و شیفتگی به انقلاب اسلامی و عشق به امام عزیز، زمانی در وی بیشتر شعله ور شد که در زمره پاسداران و محافظان بیت امام (ره) منصوب گشت و هر روز که سیمای پیامبرگونه امام راحل را میدید، مانند پرنده ای سبک بال شوق پرواز در سر میپروراند و دلبستگی اش به دنیا و ظواهر آن رو به نابودی میرفت. حوادث، اتفاقات و برخوردهای رهبر کبیر انقلاب را با عشق و علاقه بسیار تعریف می کرد که متن زیر نمونه ای از این خاطرات است.
شهید انصاری یک شب نگهبانی خود و دوستانش در بیت امام (ره ) را تعریف می کرد. گویا شبی پس از عملیات و تمرینات رزمی قرعه نگهبانی به نام ایشان افتاد. محل ماموریتشان پشت بام بیت بود. ناگهان از فرط خستگی خوابش برد و زمانی که امام روح الله برای اقامه نماز شب به پشت بام آمدند، دیدند این برادر پاسدار خوابش برده. در همان حال عمامه شان را زیر سر وی گذاشتند. لحظاتی می گذرد و او از خواب بیدار می شود وقتی عمامه امام را زیر سرش می بیند، حالت شعف خاصی به او دست می دهد و دیوانه وار فریاد می زند که امام امت با من پاسدار چنین برخوردی داشته است.
مشاهده این دست از برخوردها موجب شد تا شهید انصاری حالت معنوی وروحانی خاص در وجودش هویدا شود به گونه ای که با عشق هر چه تمامتر دوباره عازم جبهههای کردستان شد و پس از بازگشت، با خدمت در نهاد ریاست جمهوری، محافظت از وجود رئیس جمهور وقت آیت الله خامنه ای را عهده دار شد.
جنگیدن در خط مقدم سعادت می خواهد
یکی از دوستان شهید انصاری در نهاد ریاست جمهوری اینگونه تعریف می کرد: زمانی که رحمت الله در جبهه بود و ما برای سرکشی و بازدید رفته بودیم، ایشان پشت جبهه مشغول تدارکات بود، برایم تعجب آور بود. گفتم: رحمت جان شما با آن شجاعت و مهارت در عملیات رزمی در حال تدارکات هستی؟ در حالی که چشمانش حالت معصومانهای به خود گرفته بود، گفت: برادر! جنگیدن در خط مقدم سعادت میخواهد. آنقدر باید صورتمان را روی این خاکها بمالیم و ضجه بزنیم و منزه شویم تا خداوند گناهانمان را ببخشد و ما را بطلبد و خریدارمان شود.
بیوگرافی شهید:
نام: رحمت الله
نام خانوادگی: انصاری
تاریخ ولادت:1341
تاریخ شهادت:10/2/61
محل شهادت: عملیات بیت المقدس، کربلای دارخوین اهواز