«شعله های خیس لبخند» پژواکی از شخصیت شهید رضایی نژاد

شهید رضایی‌نژاد در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ توسط سرویس جاسوسی اسرائیل "موساد" که؛ نتوانستند این دانشمند هسته‌ای پر توان و وطن‌پرست را تحمل کنند، به شهادت رسید و در جوار بهترین‌های عالم بشریت در نزد خداوند جای گرفت.
کد خبر: ۱۹۴۶۰
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۹:۲۵ - 20May 2014

«شعله های خیس لبخند» پژواکی از شخصیت شهید رضایی نژاد

خبرگزاری دفاع مقدس: شهید والامقام دکتر داریوش رضایینژاد با وجود نبوغ ذاتی در امور کارگاهی و آزمایشگاهی که از ویژگیهای تمامی نوابغ و مخترعان است در تحصیل و پذیرش و اجرای آکادمیک نیز بسیار منظم و کوشا بود. ایشان ضمن فراگیری و کسب تجربه در رشته خود، در زمینه استفاده از رایانه و علوم کامپیوتری بسیار توانا بود. با داشتن چنین تواناییهای، داریوش بزرگ توانست در مدت هفت ترم، با رتبه اول و به عنوان دانشجوی برتر دانشگاه، فارغ التحصیل شود.

شهید دکتر داریوش رضایینژاد به محض فارغ التحصیلی به عنوان پژوهشگر در مراکز مهم تحقیقاتی و علمی کشورمشغول به کار شد. در عرصهای که فعالیت داشت توانایی فراوانی داشت و نبوغ وتلاش خود را در مسیر خدمت به وطن خویش قرارداد. در همان نخستین سال شروع به کار، در آزمون کارشناسی ارشد سال۱۳۷۸ در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، در دانشگاه دولتی ارومیه پذیرفته و مشغول به ادامه تحصیل در دوره کارشناسی ارشد شدند. ایشان در تیر ماه سال ۱۳۷۹ ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر به اسم آرمیتا شد که این دختر خردسال، قبل از ۵سالگی و در برابر دیدگانش شاهد پرپر شدن پدر عزیزش بود.
 
شهید رضایینژاد با قبولی در تمام مراحل آزمون دکترا سال ۱۳۹۰در دانشگاه خواجه نصرالدین طوسی پذیرفته شد، اما با تأسف بسیار فرصت به پایان رساندن این مقطع تحصیلی نشد و در تاریخ ۱/۵/۱۳۹۰ توسط سرویس جاسوسی اسرائیل "موساد" که؛ نتوانتستند این دانشمند هستهای پر توان و وطن پرست را تحمل کنند، به شهادت رسید و در جوار بهترینهای عالم بشریت در نزد خداوند جای گرفت.
 
کتاب «شعلههای خیس لبخند» توسط سازمان بسیج اساتید دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و پژوهشی تهیه و گردآوری شده است.
 
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
 
یک صورت سنگی
 
توی ماشین، آرمیتا گرم اسباب بازی بود. زن مجله ورق میزد. مهندس دنده چاق کرد تا برای تماشای شادی آرمیتا و اسباب بازی تازهاش زودتر به خانه برسند. دل زن، بیخود شور زد.
 
تن سرد گلوله هفتم صدای شمارش معکوس ثانیهها را هنوز حس نمیکرد.
 
لحظهای بعد زن دانست دلشورهاش بیخود نبود؛ این، همان لحظه شومی بود که زن، صورت سنگی مرد جانی را بلافاصله بعد از عبور از پیچ خیابان بنی هاشمی دید که درست مقابل پارکینگ مجتمع ایستاد بود. لختی بعد، هم
دست مرد جانی از پشت دیوار کوچه به این سو خزید.
 
مرد صورت سنگی پیش آمده بود. چاشنی اولین گلوله، صدای انفجار شلیک را سر داد ناگهان آسمان راز، مهتابی شد. شعلههای خیس لبخند اما هنوز فروزان بود و نوری به رنگ خورشید میتابید. زن مجله را بست و کناری انداخت.
 
سفر زندگی، سحری و صبحی دارد
 
زن خیال کرد تیر به نخاع مهندس اصابت کرده است. اندیشید اگر نخاع شود تا خود سحر اصلا تا آخرین اذان آخرین سفرش کنیزیاش میکنم، فقط بماند مرا بس است.
 
انفجار مهیبی در حافظه قاتل رخ داد «یادت باشد! داریوش رضایینژاد نباید بماند.» شلیک چهارم اسباب بازی آرمیتا سرخ شد اسباب بازی خونی، تصمیم گرفت تا ۲۰ سالگی پیش آرمیتا بماند.
 
دست زن از این سو به پنجرهٔ آن سوی ماشین به سمت قاتل پرت شد که: «نزن مرد! مگر داریوش من چه کرده؟»
 
قاتل دوباره صدای انفجار مهیب حافظهاش را شنید. «آنقدر شلیک کن تا مطمئن شوی کار تمام شده است.»
 
علاقه مندان میتوانند برای تهیه این کتاب با نشر موسسه انتشارات دانشگاه تهران تماس بگیرند.
نظر شما
پربیننده ها