ساعت 3 شب دستور دادند براي جمع آوري و انتقال مجروحين وارد منطقه شويم. من هم با همراهي چند امدادگر ديگر به طرف خط به راه افتاديم. وقتي به خط رسيديم، ديدم تعدادي از برادران در حال رسيدگي به مجروحان هستند. من هم به طرف برادران رزمنده رفتم. به آنها در امر انتقال مجروحين كمك كرديم. در حال رسيدگي به وضع مجروحين بودم كه چشمم به پدر و پسر مجروح افتاد. پدر 60 ساله و پسر 20 ساله به نظر ميرسيد. آنها را به كمك يكي از برادران امدادگر داخل آمبولانس گذاشتيم و به طرف اورژانس به راه افتاديم. مجروحيت هر دويشان زياد بود ولي زخم و جراحت پدر بيشتر از پسرش بود. خون زيادي از بدنشان رفته بود. در طول مسير پسر و پدر مدام از يكديگر حلاليت ميطلبيدند و به يكديگر سفارش ميكردند. پدر به پسر گفت: اگر تو زنده ماندي سلام مرا به مادرت برسان و از او برايم حلاليت بخواه و بگو اگر در طول زندگي كوتاهي و بد خلقي انجام دادم مرا ببخشد و حلالم كند. پسر هم به پدرش ميگفت: پدر جان اگر من مُردم و شما ماندي سلام مرا به مادرم برسان و برايم از او حلاليت بخواه و به مادر و بستگان و آشنايان بگو اگر بدي از من ديدند مرا ببخشند. از آنجايي كه وضع پدرش خيلي بد بود و خون بيشتري از بدنش رفته بود پسر به پدر گفت: بابا شما را به خدا روي پل صراط به من كمك كنيد و دستم را بگيريد براي اين كه من گناه زيادي كردم كه پدر در جواب پسرش گفت: پسرم تو هم اگر رفتي بايد قول بدهي كه دست مرا بگيري چون من هم در جواني گناه كردم و هم در پيري؛ تو فقط در جواني گناه كردي.
علي اكبر سرشار