نامه شهید اقارب پرست به یکی از دوستان

کد خبر: ۱۹۶۵۰۲
تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۹۱ - ۱۵:۴۱ - 13October 2012

           حبیب جان سلام عرض می کنم و دستت را می بوسم.

عصر سیزده نوروز است و بی جهت و بدون علت به یاد تو افتادم و دیدم مدت هاست از تو خبری ندارم و به گذشته ها رفتم و به یاد آخرین دیدارها و مکاتبات و حال می بینم که از تو چقدر به دورم و هیچ خبری نه.

 

 

برایت بگم بعد از بازدید سیستماتیک که تو نوشتی و من جواب دادم با آزمایش گردان روبرو شدیم و بعد از آن برنامه خدمت همچون روزهای دیگر عادی و معمولی و کشنده بود. در این ضمن گاهی من به سراغ اخوی و گاه گاهی محمود به سراغ من تا تاریخ 15/12/52 که به مرخصی رفتم و دیگر از برادرت بی خبر.

در این مدت از تغییرات مهم زندگی من که شاید بدانی وجود پسری است که خداوند به من عطا کرده و زندگیم که بعد از ازدواج شهریور 51 تغییراتی کرده و از حالت مجردی به درآمده، مجددا دستخوش تغییر و تحول جدیدی شد و رنگ و چهره داخلی خانواده از حالت یکنواختی زن و شوهری به درآمد و آمیخته شد با شلوغی و سروصدای بچه و حرف هایی اطراف همین موضوع م مطلب مهم دیگری نه.

مدت 15 روز مرخصی به اضافه 5 روز ایام عید از جاده شیراز-فسا- داراب به بندرعباس رفتیم و جایت خالی، چند روزی در این حوالی گشتیم و دیارهای جدیدی را در خدمت فرزند جدید و خانم دیدیم و جایت خالی و سپس از راه سیرجان –کرمان- رفسنجان-یزد به اصفهان برگشتیم و در تاریخ 29/12 در اصفهان بودیم.

روزی از روزها ابوی گفت بهفر به اصفهان آمده و به برادرش هم پیغام دادم که حسن هم آمده است و من به سراغ منزل قدیم رفتم و تو را نیافتم و از طرفی چون ایام قتل بود، نه من به سراغ تو و نه تو به سراغ من آمدی و گرفتاریهای زندگی را نیز بباید فراموش کردو در تاریخ 15/1/52 به شیراز آمدیم و اکنون در خدمت تو می نویسم و این کار بعد از مدت ها فراموشی دو مرتبه آغاز شده است و امشب با این نامه برای تو آن طلسم را شکستم و می خواهم برایت بگم از زمانی که ازدواج کرده ام اصولا رفت و آمد و نوشتنم با دوستان قطع شده، چون نمی دونم در جریان هستی که خانم من چادری است و حجاب خود را همیشه طبق خواسته ی من و خودش حفظ می کند و این مسئله سبب می شود که ما از خیلی دوستان و رفقای دانشکده و زمان مجردی جدا باشیم و معمولا در مسافرت شهرها و دیار که می رویم به سراغ آن ها نرویم.

چون برای مثال ممکن است من و تو و سنمار سال های سال با هم زندگی کنیم و هر کدام در زمینه ی فکری مختلفی باشیم و هیچ گونه اصطکاکی پیش نیاید و یا حرفی؛ ولی نمی دونم توجه کردی در عالم زن ها این حرف ها مطرح نیست.

اولا ممکن است زن ها در برخوردهای اول و دوم اصلا همدیگر را قبول نکنند و یا اگر هم قبول کنند در نظر بگیر یک زن با چادر مشکی و یک زن با لباس شیک، مینی ژوپ و هفت زنگ آرایش اصلا ترکیب غلطی است؛ اگر چه خیلی با هم رفیق و دوست باشند و ما هم بی جهت نباید انتظار داشته باشیم که این جور آدم ها با هم بخوانند و اخت و رفیق بشوند.

من که از اول یک آدم مذهب گرا بوده ام و محیط های مختلف تهران، دانشکده، دوران مجردی، افسری، انگلیس مرا جهت این مسائل علاوه بر این که تغییر نداده، سخت تر هم کرده، لذا رفقای خاصی را برای خود و خانواده ام باید انتخاب کنم و این کار احتیاج به دقت و تامل زیاد دارد و آن هم خودت می دانی که در سطح ارتش ما، چنین دوستانی کمیاب و نادر می باشند. چون معمولا خانم ها و به خصوص خانم افسران محترم در پی قیافه، رنگ، ظاهرتجملات، تشریفات پوشالی و پوچ و چشم و هم چشمی های بی جا و بی مورد هستند و ما هم با این اوضاع و احوال جور نیستیم. لذا اصفهان که می روم نه به سراغ رفقای مجردی می روم؛ چون آن بیچاره ها در زمینه های مجردی فکر می کنند و نه می توانم و جرات می کنم به سراغ متاهلین بروم؛ چون فکر می کنم ممکن است ترکیب خانم من در جوار خانم شما، مسائل جدید پیش بینی نشده ای را به وجود آورد و در مملکت ما که به غلط چادر به سر کردن یک نوع ارتجاع و املی را می رساند و هر آدم تحصیلکرده و روشنی، هر چند انسان و متفکر باشد، باز هم عقب افتاده و عقب مانده است. چون چادر دارد و هر ننه قمری که چادرش را برداشت روشنفکر و پیشرفته و متجدد و متمدن می باشد. آن وقت می نشینیم و حساب می کنیم ممکن است طرف یکمی بیشتر احساس کمبود کند؛ اگر چه برایش زیاد مهم نیست و همان مسائل پیش می آید. آری، این است ای برادرحبیب جان که من با ازدواج، تقریبا جبهه خود را مشخص کرده ام و مثل دئوران مجردی نیستم که حالت چریک را داشته باشم و هر لحظه به رنگی و جلسه ای و محفلی درآیم و با همه بگویم و بخندم و بگذرانم.

و در این سفر بر سبیل این مسائل، همه ی تعطیلات را به سیر و سیاحت گذراندیم و چند روز اصفهان را همان طور که در ابتدا گفتم به خاطر قتل و عزاداری، خانه نشین و خلاصه ی کلام و مطلب، رفت و آمد خانوادگی خیلی محدود، به خصوص با طبقه ی افسران و از این وضع ناراضی که نیستم بلکه خوشحال نیز، چون شنیده ای که می گویند با مردم زمانه سلامی و والسلام و تو ای حبیب عزیز! اگر از طایفه ای اول باشی که من بیش از این نمی دونم و اگر از طبقه من باشی بدان و آگاه باش که مقاومت و پایداری در این راه لازم است و مطالعه و پیشرفت در زمینه ی مطالب اسلامی و پیدا کردن دوست و هم فکر در این راه و شاید هم بین این دو را انتخاب کرده ای که آن هم برای خود راهی استو برای تو است که چگونه تعادل خود را در این مرز حفظ کنی.

سال جدید برای تو و خانواده ات پر بار و برکت باد. پس از قرائت نامه برای عیالم و یوسف و عیالش، همه خندیدند و سلام رساندند. در ضمن بصیر عزیزی دست عموی خود و زن عمو را می بوسدو احتیاج به هم بازی دارد.

  قربانت حسن

13/1/52

 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار