شهید اقارب پرست به ورزش خیلی علاقه مند بود و بیش از همه اسب سواری و چوگان بازی را دوست می داشت و به عنوان یکی از چهره های سرشناس تیم چوگان مرکز زرهی به حساب می آمد.
در سال های 51،52 خیلی به من اصرار کردکه با توجه به این که من به اسب سواری رفتم به چوگان بازی هم بروم، ولی من به علت گرفتاری های اداری و انجام ماموریت های متوالی نمی توانستم در تمرین های چوگان بازی شرکت نمایم. تا این که شغل من تغییر کرد و پس از مدتی تمرین به همراه تیم به پاکستان رفته و در آنجا در مسابقات چوگان بازی شرکت نمودم.
این مسابقات بعد از شهادت اقارب پرست برگزار شد و من در هر لحظه از مسابقه، به یاد این شهید بزرگوار که مشوق اصلی من برای چوگان بازی بود می افتادم و پس از انجام مسابقه، فاتحه ای نثار روح پاکش می کردم .
در سال 54، من با شهید اقارب پرست در آمریکا مشغول طی دوره ی عالی زرهی بودیم. او در اولین کاری که در (( فورت ناکس کنتاکی آمریکا )) انجام داد، پیدا کردن محلی بود که گوشت با ذبح اسلامی تهیه می کردند و آن در یکی از ایالات مجاور بود که ایشان هفته ای یک بار به آنجا می رفت و گوشت مورد نیاز را تهیه می کرد. پس از آن با توجه به این که به ماه رمضان برخوردیم، تصمیم گرفتیم برای آن که بتوانیم به راحتی روزه بگیریم کارها را تقسیم کنیم. البته در آن مرحله ما در دو مهمانسرای مجزا زندگی می کردیم ولی در ساعات افطاری و سحری در کنار هم قرار می گرفتیم. مسئولیت شهید اقارب پرست تهیه سحری و بیدار کردن من بود.
من بدون آن که بدانم ایشان ساعت زنگدار ندارد، یک ماه تمام هر روز صبح با زنگ تلفن ایشان بیدار می شدم و در کنار او سحری می خوردم.
بعد از ماه رمضان متوجه شدم که ایشان هر شب بعد از افطار تا سحر مشغول عبادت و مطالعه می شود و در موقع سحر مرا بیدار می کند و جالب تر این که با توجه به این که از نظر خواب در مضیقه بود، هر روز سر ساعت مقرر در کلاس حاضر می شد و حتی یک بار هم در کلاس غیبت نداشت.
بعدها مسئله دیگری نیز به من گفت و آن این بود که این شهید بزرگوار هر هفته که برای خرید گوشت می رفت با بعضی از دانشجویان ایرانی تماس می گرفت و از آن ها اعلامیه و کتاب می گرفت.
در هنگام مراجعت از آمریکا، در ترکیه شهید اقارب پرست پس از پارک خودروی خود، 48 ساعت ناپدید شد. پس از مراجعت با شوق و ذوق گفت که به زیارت کربلا و در مراجعت به ملاقات امام رفته بود. من واقعا به شهامت او غبطه می خورم.
من جانشین لشکر 81 زرهی کرمانشاه بودم که با یک امریه ی فوری مرا به تهران اضحار نمودند. وقتی در تهران خدمت تیمسار صیاد شیرازی رسیدم، ایشان به من فرمودند که به عنوان فرمانده ی لشکر 92 انتخاب شده ام و وقتی در مورد معاون خود سوال کردم- در انتخاب معاون من نقشی نداشتم- ایشان فرمودند که سرهنگ اقارب پرست است. بعد توضیح دادندکه در مورد اقارب پرست او را صاحب اختیار کرده بودیم که یکی از دو یگان (لشکر 16 قزوین یا لشکر 92) را انتخاب نماید که ایشان با کمال میل لشکر 92 را دقیقا در منطقه ی درگیری بود، انتخاب نمود. البته ایشان اول معاون اداری بود بعد از 15 روز به عنوان معاونت عملیاتی انتخاب شد.
ایشان در همه ی موارد با هماهنگی و مشورت با من کارها را پی گیری می کرد و با علاقه و پی گیری، کلیه امور لشکر را انجام می داد و با آن همه گرفتاری از نماز جمعه و جلسات مذهبی غافل نبود.
از کارهای مهم ایشان ایجاد خاکریز و جابه جایی یگان های لشکر و ایجاد سنگرهای جدید بود که در این راه از شهید سرهنگ علیایی و شهید قاسمی نیز کمک می گرفت.
شهید اقارب پرست مدت 45 روز در منطقه ی عملیاتی بود و ما از او می خواستیم که به مرخصی برود. ایشان فرمود فردا می روم جزیره ی مجنون و پس از بازدیدبه مرخصی می روم. قرار بوددر ایجاد یک سنگر جدید روی دژ، با فرماندهی سپاه پاسداران منطقه، سردار هاشمی، جلسه ای داشته باشیم که این جلسه انجام شد و قرار شد برای اجرای آن، شهید اقارب پرست به جزیره برود. من باز اصرار داشتم که ایشان به مرخصی برود؛ ولی شهید بزرگوار با لبخند گفت: ((حالا می رویم جزیره، بعد به مرخصی)).
نفر وسط شهید اقار ب پرست
ایشان آخر شب به جزیره رفت و صبح روز بعد وقتی لازم شد ایشان برای یک کار ضروری به اهواز برود با مقر ایشان تماس گرفتیم و گفتند که ایشان از سنگر خارج شده است و به جای این که ایشان با من تماس بگیرد و در مورد ماموریت اهواز هماهنگ کند، خبر شهادت او را به قرارگاه اعلام کردند و من با دنیای اشک و آه به بدرقه ی این شهید و سایر شهدای همراه رفتم.
راوی: فرمانده وقت لشگر 92