من از دوران دبیرستان افتخار آشنایی با شهید اقارب پرست و خانواده ی محترم ایشان را داشتم و سال ها با هم رفت و آمد داشتیم. خانواده ی شهید اقارب پرست مظهر تمام عیار یک خانواده ی مذهبی بود. من با آن کا در آن ایام سن و سالی نداشتم ولی هرگز خانواده ای شهید اقارب پرست ((مادر و خواهرانش ) را بدون مقنعه و حجاب ندیدم.
این خانواده ی محترم و معتبر، همه کارش با برنامه بود. وقتی صدای اذان از گلدسته ی مسجد به گوش می رسید تمام افراد خانواده ی آن ها برای خواندن نماز به مسجد می رفتند و فکر می کنم که حتی آن ها حتی یک رکعت نماز خود را خارج از مسجد نمی خواندند.
من در کنار شهید اقارب پرست خیلی از مسائل مذهبی را دریافتم و او را راهنما و هدایتگر من برای برای انجام فرایض دینی بود.
در دبیرستان هراتی گاهی به مناسبتی مثلا فوت یک همکار یا یک روز وفات، شهید اقارب پرست در صف جلو قران می خواند. او آنچنانصوت زیبا و دلربایی داشت که در مورد قرائت قران او، همه ی دانش آموزان سرپا گوش می شدند و از قرائت قرآن او لذت می بردند.
شهید اقارب پرست در دانشکده هم در انجام فرایض دینی جدی بود و بعضی وقت ها مثلا به مناسبت شهادت و یا ولایت ائمهروزه می گرفت و اگر در طول هفته به مناسبتی برنمی خورد، دوشنبه و پنج شنبه را روزه می گرفت و اعتنایی به سختی کارهای آموزشی دانشکده نمی کرد.
او در دانشکده به دنبال چهره های معروف غیر مذهبی و یا بهایی بود و به دنبال فرصتی می گشت که با آنها مصاحبه کند و معمولا پس از پایان بحث، طرف مقابلش را به سوی اسلام سوق می داد.
شهید اقارب پرست با شیوه های ضد مردمی و ضد مذهبی و یا بهایی بود و به دنبال فرصتی می گشت که با آنها مباحثه کند و معمولاپس از پایان بحث، طرف مقابلش را به سوی اسلام سوق می داد.
شهید اقارب پرست با شیوه های ضد مردمی و ضد مذهبی در هر رده مخالفت می کرد و از کسی ابایی نداشت. آن روزها در دانشکده، انظباط خشکی حاکم بود و بعضی از ارشدها زیر دست ها را تنبیه بی مورد می کردند. شهید اقارب پرست در دوره ارشدی خود هرگز کسی را آزار نداد و از فرصت ممکن کمال استفاده را به عمل می آورد و با زبان و بیان شیوای خود، بچه ها را ارشاد و راهنمایی می کرد.
در مقابل حرکت های غیر مذهبی که گاهی از افراد به اصطلاح متجدد سر می زد با قدرت، جبهه می گرفت و بدون این که نگران آینده ی این حرکت باشدمسئله را پیگیری می کرد.
یک روز یکی از ارشدها که در مقابل تجدد، خود باخته شده بودو حرف های بی ربط از قبیل انتخاب مشروب و نحوه ی آرایش سر و صورت با مدل جدید و نوع لباس و از این ردیف حرف هاغیر ضروری می زد و می خواست خودش را متجدد و امروزی جلوه دهد، شهید اقارب پرست سرش را پایین انداخت و یدون توجه به حرف های او مشغول نوشتن شد. ارشد که از روحیه ی مذهبی شهید اطلاع داشت، رو به او کرد و گفت:
- چه کار می کنی؟
اقارب پرست به آرامی و بدون این که تغییری در نحوه ی گفتارش بدهد گفت:
- صحبت های شیوای شما را یاداشت می کنم.
ارشد با تندی به او گفت:
- بیا مطالب نوشته شده را بخوان.
اقارب پرست با گام های استوار از انتهای کلاس بلند شد و در حالی که همه را محو استواری خود کرده بود به کنار ارشد آمد و با لحنی آمیخته به تمسخر حرف های او را تکرار کرد.
در آن لحظه اقارب پرست با ظاهری جدی صحبت می کردو دانشجویان از کلاس از خنده روده بر شده بودند، ولی اقارب پرست اصلا خودش نخندید و ارشد را با آن نحوه ی برخورد خود خرد و خمیر کرد. سرانجام ارشد برای او برگه زندان نوشت و اقارب پرست بدون توجه به او به زندان رفت.
شهید اقارب پرست انسانی با ایمان، قوی و شاد بود. نسبت به مسائل مادی هیچ اهمیتی نمی داد و این نشان دهنده ای بلند نظری ایشان بود. یکی از مسائل عجیب زندگی او هم اتاق شدن هم زمان با چنددر چند نقطه بود؛ یعنی در یک زمان مشخص با تیمسار کرمی در جوادیه هم خانه بود، البته، این مطلب را بعدا فهمیدیم و متوجه شدیم که او با تیمسار کرمی در جوادیه برای فعالیت های مذهبی خانه گرفته و مشغول مبارزه با تعدادی از جوانان می باشدکه حرکت های ضد مذهبی داشتندو در خانه دوم مشغول بحث با عده ای از بهاییان و ارشاد آنهاست و در خانه ی سوم هم با انقلابیون ملاقات می کندو از این طریق فعالیت های ضد حکومتی خود را پوشش می دهد. پس از مدتی من به شیراز منتقل شدم و مدت کمی بعد شهید اقارب پرست به شیراز آمد.
او معمولا بعد از ظهرها برای چوگان بازی یا اسب سواری می فت. بعضی وقت ها هم برای مطالعه در خانه می نشست. با این حال هر از چند گاهی با مابه شهر می آمد و با هم قدم می دیم. در طول راه او بدون توجه به زن های بی حجاب، زیر لب یا قرآن می خواندیا شعار مذهبی و اگر کسی با تعجب به او نگاه می کرداو صدای تلاوت قرآن یا اشعار مذهبی را بلند تر می کرد تا طرف مقابلش به راحتی صدای او را بشنود.
یکی از مسائل مهم دوران دانشکده ی شهید اقارب پرست، ارتباط او با شهید نامجوی و شهید کلاهدوز بود. آن وقت ها آنها جلساتی در نظام آباد در منزل یکی از روحانیون داشتند که عصرهای پنج شنبه دایر می شد و هر پنج شنبه شهید نامجوی با فولکس واگن خودبه دانشکده می آمدو ما را سوار می کردو به آن جلسات می برد.
در آن ایام که ما به جلسات مذهبی می رفتیم، بعضی از شب ها در دانشکده محفلی برگزار می شد به نام (هنر برای مردم). در این برنامه هر هفته یک خواننده از شهر یا از خود پرسنل روی سن می رفت و آواز می خواند. یک بار آرایشگر دانشکده برنامه اجرا می کرد که در آن ترانه فکاهی می خواند و پرسنل را می خنداند. او در بین ترانه های خود ناگهان قطعه ای از اذان را خواند و بعد مجددا به خواندن ترانه پرداخت. شهید اقارب پرست پس از پایان برنامه بدون ترس از عواقب کار به سراغ آرایشگر رفت و ابتدا با اعتراض شدید و نهایتا با ارشاد از او قول گرفت که در این اماکن اذان نخواند و خدای ناکرده اذان را مسخره نکند. آرایشگر با شرمندگی تمام قول داد که از آن پس چنین خطایی نکند.
من با دیدن حرکت های منطقی و روحی شهید اقارب پرست همیشه می خواستم در کنار او باشم تا از طریق او آگاهی های مذهبی خود را بیشتر کنم و او هم با کمال میل و نهایت محبت، مرا می پذیرفت. نفوذ شهید در من آن قدر زیاد شده بود که من هم گاهی پای به پای او به مناسبت هایی روزه می گرفتم و از همراهی و همکاری با او و شهید نامجوی لذت می بردم.
من در طول دوستی با شهید اقارب پرست پی برده بودم که او با شهید نامجوی و تیمسار کتیبه سر و سری دارد ولی هرگز متوجه نشدم که آنانم فعالیت سیاسی دارند و تا پیروزی انقلاب به این مسئله پی نبردم، ولی می دانستم شهید اقارب پرست که برادرش رئیس موسس سازمان ابابصیر در اصفهان بود، نمی تواند آدم کوچکی باشد و حتما فعالیتهای گسترده تری دور از چشم من دارد.
در این رفت و آمدها گاهی هم تیمسار صیاد شیرازی به سراغ شهید اقارب پرست می آمد و مدتی هم با من و شهید اقارب پرست هم منزل بود که من به دزفول منتقل شدم و به جای من شهید کلاهدوز آمدو با هم، هم خانه شدند.
شهید کلاهدوز هم فردی مودب، منظم، مذهبی و مومن بود. بعد از اتمام دانشکده، او با شهید اقارب پرست هم رسته شد و به شیراز منتقل گردید. شهید کلاهدوز به جای من که عازم دزفول رفتم و پس از مدتی برای تسویه حساب به شیراز آمده، مستقیم به منزل شهید اقارب پرست رفتم.
مسئله ای که در باره ای شهید اقارب پرست لازم به ذکر است اهتمام او به ورزش بود. او تصمیم گرفته بود ورزش رزمی بیاموزد. یکی از دوستانش به نام تیمسار شریف النسب، دانشجویی داشت که قهرمان ورزش های رزمی بود و قرار شد که آن دانشجو به شهید اقارب پرست ورزش رزمی یاد بدهد و این کار آغاز شد.
در یکی از تمرینات آن دانشجو در حین تمرین، فنی را روی شهید اقارب پرست اجرا می کند که منجر به شکسته شدن پای شهید می شود. او بدون این که خم به ابرو بیاورد به بیمارستان اعزام می شود و پایش را گچ می گیرند و مدتی پایش در گچ می ماند. شهید اقارب پرست در مورد این مسئله حتی یک کلمه با آن دانشجو که اسمش اسفندیاری بود نمی گوید و با کمال مهربانی پس از خوب شدن پایش دوباره برای فراگیری ورزش رزمی پیش آقای اسفندیاری می رود.
برای من جای تعجب بود که فردی مثل شهید اقارب پرست، پرورش یافته در آن خانواده ای مذهبی، چه طور به ورزش روی آورده و در رشته تنیس، چوگان بازی، ورزش های رزمی و اسب سواری دارای عناوینی شده است. او حتی بعدها استاد اسب سواری در مرکز زرهی شیراز گردید.
بعد از پیروزی انقلاب من به اصفهان منتقل شدم. یک روز تیمسار صیاد شیرازی که مسئول روابط عمومی در اصفهان بودمرا به دفتر خواست و گفت: تیمسار نامجوی به من گفته که تو را به دانشکده افسری منتقل کنم. در جوابش گفتم که من بعد از هشت سال تازه به اصفهان که وطن اصلی من است آمده ام ؛ اجازه بده کمی فکر کنم و فردا جواب بدم. ایشان قبول کرد و من پس از بررسی اوضاع به او پیشنهاد کردم که اجازه بدهد به صورت مامور به دانشکده ی افسری بروم. او قبول کرد و من به گروه ویژه ی شهید نامجوی که برای بازسازی دانشکده افسری آمده بودند پیوستم و شهید نامجوی مسئولیت اردونانس و پشتیبانی دانشکده را به من داد و من آستین همت بالا زده، مشغول کار شدم.
پس از مدتی تیمسار صیاد شیرازی به دانشکده ی افسری که دیگر دانشگاه افسری یا فیضیه ی ارتش شده بود، آمد و گفت: ((حالا که بحمدالله دانشگاه افسری سر و سامان یافته شما به اصفهان برگرد و پشتیبانی اصفهان را سر و سامان بده)). من از ایشان خواستم که از نامجوی کسب تکلیف کند و خدمت تیمسار شهید نامجوی رسید و نامجوی با توجه به سعه ی صدری که داشت با بازگشت من به اصفهان موافقت کرد و من به اتفاق تیمسار صیاد شیرازی به اصفهان برگشتم .
در مورد شهید اقارب پرست گفتنی زیاد است. چرا که در هر لحظه ای که با او بودم برایم خاطره بود. او با سیمای نورانی، کلامی دلنشین و رفتاری خدا پسندانه، مورد توجه و محبت همه ی دانشجویان بود. اگر اشاره به زندانی شدن یا تنبیه او در دوره ی دانشجویی داشتم برای این بود که این تنبیهات به خاطر مسائل انظباطی نبود بلکه دست هایی در کار بود که اقارب پرست مذهبی را اذیت بکنند.
در پایان برای نشان دادن درجه مذهبی [بودن] شهید اقارب پرست به نامه ای که آن بزرگوار در سال 52 با دست خط مبارکش خودش برای من نوشته است استناد می کنم و از خدا می خواهم که مرا رهرو راه پاک این شهید و سایر شهیدان تاریخ انقلاب اسلامی نماید.
راوی: امیر حبیب الله بهفر