قدرتمند باد ایران !

کد خبر: ۱۹۶۵۲۰
تاریخ انتشار: ۲۳ مهر ۱۳۹۱ - ۱۱:۴۶ - 14October 2012
در دانشکده افسری زمان طاغوت رسم بود که دانشجویان سال سوم به عنوان سرگروهبان(افسر دانشجو) دانشجویان سال اول و سال دوم انتخاب می شدند.
در سال 45 سرگروهبان یکی از گروهان های دانشجویی شدم. دریکی از روزها که مصادف با سوگواری امام حسین (ع) بود، دانشکده آماده باش کامل بود، به من خبر دادند که در داخل گروهان درگیری شده و عده ای از دانشجویان با هم مشاجره کرده اند. بلافاصله خود را به محل درگیری رساندم و پس از بررسی مختصری معلوم شد که چهارنفر از دانشجویان که دو نفرشان شهید اقارب پرست و شهیدکلاهدوز بودند با چند نفر از دانشجویان دیگر بر سر پخش کردن موسیقی از بلندگو درگیر شده اند. آن روزها در دانشکده معمول بود که بعد از پایان کلاس از بلندگوی محوطه اطراف گروهان نوار موسیقی پخش می کردند و آن روز به علت نزدیک بودن به تاسوعا و عاشورا شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز و دو نفر دیگر با آن مسئله مخالفت کردند و کارشان به مشاجره انجامیده بود.
من نظر هر دو طرف را شنیدم و با توجه به این مسئله که یک دستور رسمی بود نمی توانستم از نظر قانونی جلوی پخش موسیقی را بگیرم. لذا برای اینکه مسئله به اتاق افسر نگهبان نکشد با آن دو نفر دیگر مذاکره کردم و با آنکه موضوع حرمت به ائمه را به آنها گفتم نتوانستم آنها را راضی کنم که از مسئله موسیقی صرف نظر بکنند. از طرفی شهیداقارب پرست و دوستانش هم اصرار داشتند که موسیقی پخش نشود. من باز با طرف های درگیر شهیداقارب پرست صحبت کردم و تقاضاکردم که لااقل آن روز فقط صفحه خارجی گوش بدهند. آنها قبول کردند ولی شهیراقارب پرست و دوستانش بیشتر ناراحت شدند و گفتند این مسئله جنگ با خدا و ائمه است. من شهیداقارب پرست و دوستانش را راضی کردم راضی کردم که حرف نزنند و دوباره با طرفین درگیری صحبت کردم و خواهش کردم که اجازه بدهند انتخاب موسیقی با من باشد. آنها قبول کردند. من رفتم و دوتا صفحه از کیف خود بیرون آوردم و گفتم این صفحه ها را گوش کنید.
وقتی مسئول گرامافون رفت که صفحه را داخل گرامافون بگذارد دیدم که شهیداقارب پرست به دوستانش اشاره کرد که از آسایشگاه خارج شوند. آنها در حال خروج بودند که خواهش کردم لحظاتی بایستند. آنها با بی میلی و اصولا به احترام من توقف کردند. مسئول گرامافون صفحه را داخل دستگاه گذاشت و سوزن آن را روی صفحه لغزاند و ناگهان صدای عبدالباسط در فضای دانشکده افسری پیچید.
شهیداقارب پرست و دوستانش با صدای عبدالباسط لبخندی بر چهره شان نشست و همگی با نگاهی مهرآمیز از من تشکر کردند. طرف های درگیر شهیداقارب پرست اول به من اعتراض کردند که من در جواب گفتم که شما قول داده اید و باید به قولتان پایبند باشید. آنها هم حرفی نزدند و در گوشه ای نشسته و به صدای عبدالباسط گوش دادند.
لحظاتی بعد وجدان خفته آنها هم با صدای عبدالباسط بیدار شد و اشک از چشمانشان جاری شد.
فردای آن روز ضداطلاعات مرا خواست و به شدت مورد بازجویی قرار داد، ولی من از این که یک کار خدایی کرده بودم و دوستانی چون شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز پیداکرده بودم خوشحال بودم.
این آشنایی با شرکت در جلسات مذهبی در منزل حاج آقا رسول و مسجد امیر هر روز بیشتر می شد و از آنجا که من در سال 43 به عنوان طرفداری از امام راحل به زندان افتاده بودم مورد احترام هر دو شهید بودم و آنها با اطمینان کامل با من صحبت می کردند. من هم با توجه به آشنایی با شهیدکچویی و شهیدشجاعیان و شهیداستاد مطهری و چندتن دیگر اطلاعات روز و مسائل جاری میارزین اسلامی را گرفته و در اختیار آنها قرار می دادم.
پس از پایان تحصیلات در دانشکده من به استان فارس منتقل شدم و برای مدتی ارتباط من با شهید اقارب پرست و شهیدکلاهدوز قطع شد. ولی دست تقدیر پس از مدتی دوباره ما را کنار هم قرار داد، یعنی شهید اقارب پرست و شهیدکلاهدوز برای طی دوره زرهی به شیراز منتقل شدند و باز ما در کنارهم قرار گرفتیم. آن روزها شهیداقارب پرست در تدارکات ازدواج بود و هر از چندگاه به اصفهان می رفت تا دختری را که خانواده او برایش پیداکرده بودند، ببیند.
یک بار خانواده شهیدکلاهدوز از قوچان به شیراز آمدند. آن روز من در منزل شهیداقارب پرست بودم و شهیدکلاهدوز نگهبان بود و همان روز قرار بود شهیداقارب پرست برای دیدن دختری به اصفهان برود. وقتی زنگ در زده شد شهیداقارب پرست برای بازکردن در رفت و من از پشت پنجره او را تماشا می کردم. من بلافاصله به استقبال مهمانان رفتم و شهیداقارب پرست با شرم خاصی گفت خانواده یوسف هستند. آن روز حسن از رفتن به اصفهان صرف نظر کرد و بلافاصله با کمک هم به تدارک غذا و پذیرائی مهمانان پرداختیم. من طی چند روز فهمیدم که مهر خواهر یوسف در دل حسن نشسته و او را تشویق کردم که مسئله را به یوسف بگویدو همین طور هم شد؛ یعنی پس از مدتی شهیداقارب پرست با خواهر شهیدکلاهدوز ازدواج کرد.
من مرتب به شوخی به شهیداقارب پرست می گفتم تو هم خواهرت را به یوسف بده تا این دوستی تکمیل شود و سرانجام یک بار شهیداقارب پرست به طور جدی گفت من خواهر ندارم که به سن یوسف بخورد. ولی دخترخاله خوبی دارم و می توانم آن را به یوسف پیشنهاد کنم. یوسف هم که گویا منتظر فرصت بود آدرس خاله شهیداقارب پرست را گرفت و رفت و دخترخاله حسن را دید و این وصلت نیز به خوبی و خوشی انجام گرفت و ارتباط آنها عمیق تر شد.
در سال 55 از ارتش بازخرید شدم و به کرمان رفتم. از آن پس دیگر محدودیتی مثل دوره نظامیگری برای فعالیت سیاسی نداشتم و در خدمت مرحوم حاج آقا رضا کامیاب که از همرزمام شهیدهاشمی نژاد بود فعالیت می کردم. این بار دیگر با ارتشیان مذهبی از جمله شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز و سایرین قطع رابطه نکردم و به هر ترتیبی بود آنها را در جریان کارها قرار می دادم.در این ایام فرصتی دست داد تا به سوریه و لبنان بروم. در آنجا با هماهنگی شهیدچمران سفر 48 ساعته ای به عراق کرده و در خدمت حضرت امام رسیدم و با دنیایی از شوق و انتظار بلند از عراق به سوریه و از آنجا به ایران برگشته، فعالیت خود را جدی تر کردم.
در سال 57 وقتی مخالفت های مردم با حکومت زیادتر شد شروع به فعالیت فرهنگی کردم و یکی از طرح های ما این بود که مراکز فروش کتابهای مذهبی درست کردیم و در آنجا کتابهای مذهبی را با تخفیف ویژه در اختیار مردم قرار دادیم. برای کارمندان دولت و نظامیان نیز طرحی ریختیم که کتاب ها را حتی تا 100 درصد تخفیف(رایگان) در اختیار آنها قرار دهیم. این طرح با حمایت حضرت آیت الله خامنه ای که در آن موقع در ایرانشهر در تبعید بودند و من به عنوان رابط حاج آقا کامیاب هر ازچندگاهی خدمت ایشان می رسیدم گسترده تر شد و قرارشد که در استان های فارس، یزد و هرمزگان نیز اجرا شود.
من بلافاصله با هماهنگی شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز به شیراز رفته، اقدام به تاسیس همان کتابخانه ها نمودم. البته در آن موقع شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز در تهران بودند ولی عناصری را برای همکاری معرفی نمودند و من با کمک همان افراد اقدام به تاسیس کتاب فروشی کردم.
در تهران نیز با کمک شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز و شهیدنامجوی، نوار سخنرانی های امام و سایر مسئولین انقلاب را بین نظامیان توزیع و تبلیغات گسترده ای را علیه رژیم شاه آغار کردیم. در همین ایام از طرف آیت الله مطهری و آیت الله ربانی شیرازی و شهیدعباس درخشان به من ماموریت داده شد تا که ارتشیان مذهبی را شناسایی نموده و شروع به مهره چینی بکنیم.
این کار نیز با کمک شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز و یعضی از دوستان قدیمی ارتش که در جلسات منزل آقای آل رسول شرکت می کردند، انجام شد و مقدمات ورود امام به ایران به اتمام رسید. با ورود پربرکت امام به ایران و استقرار در مدرسه رفاه از من خواسته شد که شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز و شهیدسید موسی نامجوی را به حضور امام ببرم. این ملاقات انجام شد و من خیلی خوشحال بودم که دوستان همرزم خود را پیش امام برده ام ولی بعدها معلوم شد که شهیدنامجوی از سال 40 با امام ارتباط داشت و بارها به حضور امام رسیده بود و شهیداقارب پرست هم در سال 53 در عراق به زیارت امام رفته بود.
پس از آن مامور شدم که نمایندگان انقلابی ارتش را به خدمت امام ببرم و تیمسار کمال خالقیان و سرهنگ عبدالله فرازیان و تیمسار سیدرحیم حسینی و سرهنگ هدایت حاتمی و تیمسار شریف عسکری و تیمسار علی اکبر بوستانی و چندنفر دیگر را که از وضع حکومت شاه اطلاع داشتند، به خدمت امام بردم و آنها آخرین تصمیم های دولت بختیار را در اختیار امام قرار دادند.
ازلحظه ورود امام به ایران تا پیروزی انقلاب شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز و شهیدنامجوی فعالیت های زیادی داشتند و طرح های زیادی ریختند.
از جمله این که شاپور بختیار را در زمین چمن دانشکده افسری دستگیر نمایند و با کمک سرهنگ محمدرمضانی، پدر شهید مصطفی رمضانی که مسئول مهمات و اسلحه خانه گارد منحله بود و سلاح ها را به پادگان های مختلف از جمله منظریه قم می برد، آن سلاح ها را از سرهنگ رمضانی بگیرند و حتی تیری به پای او بزنند و سلاح ها را در بین مردم تقسیم کنند که با همبستگی مردم این قسمت نیز اجراشد و بختیار هم به علت نا ان بودن دانشکده دیگر به آنجا نیامد.
یکی از طذح های مهم نظامیان قبل از انقلاب تشکیل کمیته ای در خیابان ایران نزدیک مقر امام بود که برای حفاظت از محل اقامت امام تشکیل شده بود و در آن کمیته شهید نامجوی، شهیداقارب پرست و شهید کلاهدوز و تیمسار عبدالله نجفی و سرهنگ عبدالله فرازیان و شهیدمحمد منتظری فعالیت می کردند. شهیدنامجوی و شهیدکلاهدوز عذرخواهی کردند و همراه با ما نیامدند. بعدها معلوم شد که این بزرگواران سلاح هایی را تهیه کرده بودند و آنها را بین محافظین امام تقسیم می کردند و محافظت محل استقرار امام را سازمان می دادند.
در روز 20بهمن امام دستور دادند که به همراه عده ای از افسران مورد اعتماد به قم عزیمت نموده از آقای شریعتمداری خواسته شود که اعلامیه ای به ارتشیان ترک زبان داده شود و از آنها بخواهد که به تظاهرکنندگان تیراندازی نکنند که این کار در معیت سرهنگ حاتمی و تیمسارحسنی، سرهنگ فرازیان، تیمسار خالقیان، تیمسار شریف عسکری و سرهنگ نیکخواه انجام شد. یکی دیگر از کارهای این بزرگواران سازمان دادن رژه نیروی هوایی در مقابل امام بود که در آن نقش شهیدنامجوی، شهیداقارب پرست، شهیدکلاهدوز، شهید درخشان و جناب آقای محسن رفیقدوست خیلی مهم بود و این عامل باعث پیوند بیشتر ارتش با انقلاب شد.
با پیروزی انقلاب امام دستور دادند که ستاد مشترک ارتش بازگشایی و افتتاح گردد که من در معیت شهیدبهشتی و آیت الله موسوی اردبیلی و شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز به آنجا رفته و ستادمشترک را افتتاح کردیم و به دنبال آن گارد جاویدان به نام لشکر 21 حمزه و ژاندارمری بازگشایی شد و فعالیت آن با فرماندهان جدیدی که با رای شهیداقارب پرست و شهیدکلاهدوز و شهیدنامجوی منصوب شده بودند، آغاز گردید.
سه شهید بزرگوار برای تعیین فرماندهان جدید نقش عمده ای داشتند و هم آنها نقش اساسی در تشکیل سپاه پاسداران به عهده داشتند به طوری که شهیدکلاهدوز از ارتش منفک به سپاه پاسداران ملحق گردید.
شهیداقارب پرست هم مسئول بازسازی نیروی انسانی ارتش شد و شروع به مهره چینی در داخل ارتش نمود که در معیت حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) فرماندهان نیروها را انتخاب و به کار گماردند.
شهید سیدموسی نامجوی هم ابتدا نماینده امام در شورای عالی دفاع و سپس فرمانده دانشکده افسری شد و طوری دانشکده افسری را سامان داد که شهید بهشتی، آیت الله هاشمی رفسنجانی و شهید محمدعلی رجایی آنجا را فیضیه ارتش نامیدند.
در ماجرای [حزب] خلق مسلمانان تبریز، به حقیر ماموریت داده شد که با تعدادی از افسران عالی رتبه ترک زبان به قم رفته با آقای شریعتمداری صحبت کنیم. در این سفر نیز شهیداقارب پرست و سرهنگ عبدالله فرازیان به همراه بیش از 20 نفر از افسران ترک زبان ارتش حضور داشتند و این ماموریت به خوبی و خوشی انجام شد.
صحبت کردن در مورد فعالیت های افراد بزرگواری چون شهیداقارب پرست، شهیدکلاهدوز و شهیدنامجوی، خارج از قدرت این حقیر است و مطالب فوق به عنوان شمه ای از فعالیت این بزرگواران می باشد. این بزرگواران در آن دوره اختناق به نام جان خود را بارها به خطر انداختند تا بتوانند پرچم اسلام را در کشور عزیزمان ایران به اهتزاز در آورند.
می توانم بگویم که در این انقلاب خدایی ارتشیان زیادی بودند که نقش سازنده داشتند و در خط انقلاب بودند و امروز که پرچم پر افتخار جمهوری اسلامی در کشور ایران به اهتزاز در آمده، در هر تکان خود فریاد می دارد: زنده باد اسلام! پاینده باد قرآن! قدرتمند باد ایران ! سلام بر شهیدان به خصوص شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران!


راوی: دکتر عبدالرضا نظری زاده کرمانی


نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار