آزاده گل محمد حق پرست:روز های سخت اسارت بازگو شود

کد خبر: ۱۹۸۱۶۰
تاریخ انتشار: ۱۹ دی ۱۳۹۱ - ۱۰:۴۷ - 08January 2013
آزاده گل محمد حق پرست از روز های سخت اسارت می گوید :



ایام اسارت دوران نبرد دیگری است. در اسارت زندگی معنای خود را می بازد و شاید زنده ماندن واژه ای مناسب این دوران باشد و از این روز ها هر یک از آزادگان خاطرات نانوشته ای بسیار دارند و اینک پس از پشت سر گذاردن آن روزها برای دوستان بستگان و…نقل می کنند.



دی ماه ۱۳۶۵ که مقارن با سال های پایانی دوران دفاع مقدس بود به خدمت مقدس نظام وظیفه اعزام شدم وپس از طی دوره ی آموزشی در منطقه ی عملیاتی (زبیداد)مستقر شدیم و دو تیر ماه ۱۳۶۷ در ماه های پایانی خدمت به اسارت دشمن در آمدم ودر این روز بود که تحول بزرگی در زندگی ام ایجاد شد و با ماموریتی بس خطیر و آزمایشی بزرگ روبه رو شدم…



غروب به بغداد رسیدیم و از آنجا بی وقفه راهی تکریت شدیم دو شبانه روز را در هوای گرم و سوزان تیر ماه در عراق بدون کوچکترین و کمترین امکانات سپری کردیم عده ای از بچه ها داخل اتوبوس بر اثر تشنگی ضعف کرده بودند و…



در روزدوم اسارت ما را به شهر (العماره)منتقل کردند و یک روز در آنجا بودیم که راهی بغداد شدیم هنگام عبور از شهرها و خیابان ها مسیر مردم عراق هلهله به پا کرده بودند و غوغایی داشتند شاید آنها هم مجبور بودند و از ترس وتقیه آمده بودند.



غروب به بغداد رسیدیم و از آنجا بی وقفه راهی ((تکریت)) شدیم دو شبانه روز درهوای گرم وسوزان تیرماه در عراق بدون کوچکترین و کمترین امکانات گذشت عده های ازبچه ها داخل اتوبوس بر اثر تشنگی ضعف کرده بودند وکم کم حالشان به وخامت گرایید وکاربجایی رسید که برخلاف میل باطنی طلب آب و نان کردیم اما پاسخی که شنیدیم این بود که به زودی به اردوگاه می رسید و آنجا آب و غذا خواهید خورد ما هم دلمان خوش بود که به زودی این وضعیت پایان خواهد یافت.



نیمه های شب به اردوگاه رسیدیم پیراهن و زیرپوش های مان را به دستور آنها در آوردیم و بعثی ها به دو ردیف رو به روی هم با شلاق و کابل به دست ایستاده بودند وما باید ازوسطشان عبورمی کردیم و نام این گذرگاه عمومی((تونل مرگ))بود وبه راستی هم مرگ آوار بود هنگام عبور از این تونل هرکس با هر چه که دست داشت ضربه ای میزد وآنقدر زدند که خسته شدند و پس از آن به داخل آسایشگاه هدایت شدیم جای که فرسایشگاه بود تا مکانی برای آسایش محلی کثیف با حشرات مختلف این آب و غذایی بود که به ما وعده داده بودند با چنین وضعی به انتظارفردا نشستیم صبح برپازدند حال بلند شدن نداشتیم و پس از برخواستن به هر زحمتی که بود متوجه شدیم تنی چند از دوستان وهمراهان جان باخته اند وبه سوی حق شتافته اند اما ما بازماندگان نظام خشک و خشنی را تجربه کردیم و تحت اقدامات شدید امنیتی با تحمل شدیدترین شکنجه ها و آزار وارعاب برنامه های روزمره را پشت سر گذاشتیم.



صبحانه ی ما نیم تا یک لیون آش ونهار ۵تا ۶قاشق برنج بی کیفیت با خورشتی که معجونی از برگ کلم و برگ چغندر یا آب پیاز بود شام هم اندکی آب گوجه فرنگی یا بادنجان گندیده بود….



صبحانه ی ما نیم تا یک لیون آش ونهار ۵تا ۶قاشق برنج بی کیفیت با خورشتی که معجونی از برگ کلم و برگ چغندر یا آب پیاز بود شام هم اندکی آب گوجه فرنگی یا بادنجان گندیده خوراکمان شده بود که به ناچار کم کم با این رژیم غذایی عادتت کردیم.



گذشته از این برنامه ای غذایی استحمام هم هفته ای یک بار بود که برای هردو نفر یک سطل آب سردمیدادند که به اجبار و اکراه به اصطلاح استحمام می کردیم وهر هفته باید محاسن خود را میتراشدیم که به این منظور به هردو نفر نصف تیغ میدادند از اینها که بگذریم دستشویی رفتن هم مقررات داشت و۲۴ساعت یک بار نوبت به هر نفر می رسید البته با توجه به برنامه غذایی مان از این نظر چندان هم در مضیقه نبودیم درباره نظافت گفتنی هست که دستانمان جاروی اردوگاه شده بود وآنها با هیچ امکاناتی همه چیز از ما میخواستند وبا نزدیک شدن ماه رمضان امیدوار شده بودیم که وضعیت بهتر خواهد شد اما انتظار بیهوده بود اگر چه قبل از ماه مبارک با آن وضعیت غذایی تقریبا روزه بودیم اما ماه رمضان همه مرتب روزه بودند در آن محیط عزاداری نماز جماعت و حتی صحبت کردن دسته جمعی ممنوع شده بود …
سایت جامع آزادگان
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار