خدایا!زمان آشکار شدن جانشین برگزیده ی خود را برسان.
آخرین روز ماه صفر بود . نزدیک منزل شهید وارطان بودم .خیلی وقت بود که نتوانسته بودم به مادر شهید سربزنم .پشت فرمان تلفن همراه را برداشتم تا حال مادر شهید را بپرسم چند لحظه بعد:... "مامان وقتی زنده بود خیلی دوست داشت با شما صحبت کنه..."سرد شدم و باید اعتراف کنم که اگر خودم زنگ نمی زدم دلیلش همین بود که خبری اینچنینی را نشنوم در همین ماه صفر چندین مورد اتفاق افتاده بود که خبر فوت مادر شهیدی را شنیده بودم! به قول یکی از دوستان "هر ماه محرم و صفر تعداد فوت پدران و مادران شهید بالا می رود."
قرار شد برای عرض تسلیت به دیدار خانواده ی "شهید آراکلیان" بروم.
رفتم و گنگ و منگ اتفاقات عجیب ساعت های آخر عمر مادر شهید را می شنیدم .
باشهید آراکلیان و خانواده اش به شکل عجیبی آشنا شده بودیم .اینکه شهید دائما در "مسجد شیشه " رفت وآمد داشت . اینکه از وقتی شاغل شد تمام حقوقش را به خیریه می داد وقرآنی که همراهش بودو اینکه به مادرش گفته بود ما هم در آینده ی ایران نقش داریم اگر چه از اقلیت مسیحی هستیم و...
..."مامان گفت : قرآن وارطان رو بهش بدیم .صاحبخونه و یکی از دوستان مسلمان ما اینجا بودند . به قرآن!!!مادرم شروع کرد با بسم الله الرحمن الرحیم و قرآن می خووند .من نمی فهمیدم ولی دوست مسلمونم می گفت از ما بهتر قرآن می خوونه ... انگار که کسی به او می گفت و او تکرار می کرد. تمام بدنش سرد بود ولی لبهایش گرم قرآن خواندن..." ..................................................
---------------------------------------------------------------------------------------------
