یکی از مهمترین حوادث سال 57 که باعث خشمگین کردن مردم و سرعت بخشیدن به انقلاب 57 شد، فاجعه به آتش کشیدن سینما رکس آبادان بود. علت خشمگینی مردم، نسبت دادن این فاجعه به عوامل حکومت پهلوی بود. در حدود ساعت 21:45 شب بیست و هشتم مرداد طبق آمار دقیق 630نفر از کسانی که به تماشای فیلم گوزنها در آخرین سانس به سینما رفته بودند در آتش سوختند. تعداد کشتهشدگان بعداً به بیش از 733 نفر افزایش یافت.
*نمایش فیلمهای مستهجن در سینماها افکار عمومی به ویژه طبقات متعصب و متدین را خشمگین میکرد و به تلافیجویی وا میداشت. سینما در قاموس بسیاری از طبقات مستضعف نماد کامل فحشا و فساد تلقی میشد و آنها نمیتوانستند به خود بقبولانند در جامعهای که اکثریت زنانشان به فرهنگ اسلامی و باورهای خانوادگی معتقدند زنان برهنه در سینما نمایش داده شوند و خیانت، شهوترانی، آلودگی به صورت آشکارا ترویج شود. نمایش این نوع فیلمها در سینماهای بالای شهر تهران واکنش چندان مخالف و متضادی برنمیانگیخت اما وارد کنندگان فیلمها پس از به نمایش گذاردن این فیلمها، آنها را به وسیله ایادی و دلالان خود به شهرستانها میفرستادند و تقریبا در هر شهر که سینما دایر بود بسیاری از این فیلمها و نیز فیلمهای تالی آنها یعنی فیلم فارسی آبگوشتی که رقص و آواز زنان برهنه و نیمه برهنه چاشنی آن بود به نمایش گذارده میشد زیرا جذب پول میکرد و آن پول به جیب وارد کنندگان فیلمها و صاحبان سینماها میریخت.
براتعلی تکبعلیزاده و چند دوست ولگرد و معتاد او که جزو رانده شدگان جامعه و مردم در حال تحقیر و طرد شدن بودند وقتی دیدند مدتهاست در تهران و بعضی از شهرستانها تعدادی از سینماها به آتش کشیده میشد تا تنفر طبقات سنتگرای جامعه به ویژه طبقات پایین به آن فیلمهای زشت و ضد اخلاقی به منصه ظهور برسد. تصمیم گرفتند در شهر خود آبادان سینمایی را به آتش بکشند. آنها به اولین سینما مراجعه کردند در حالی که با خود بنزین و تینر حمل میکردند اما چون سینما دربان و محافظ داشت موفق نشدند و مراجعت کردند و سپس به سینما رکس آبادان که یک فیلم ایرانی به نام گوزنها که فیلم ضد اخلاقی نبود رفتند و در اطراف سالن سینما در سالن انتظار روی زمین بنزین و تینر ریختند و چون سالن انتظار خالی از جمعیت بود و مردم در داخل سالن مشغول تماشای فیلم بودند و سرایدار و نگهبان نیز بیرون رفته و تنها یک بلیت فروش مانده بود که به تماشاگران که وسط نمایش فیلم هوس تماشا میکردند بلیت میفروخت موفق شدند و نخست سالن انتظار را به آتش کشیدند و آن آتش توسعه یافت و به سرعت مشتعل شد.
وقتی دود از درزهای سینما وارد سالن شد و مردم بوی دود را شنیدند سراسیمه و فریاد زنان به طرف درهای خروجی سالن به انتظار یورش آوردند و اما طبق رسم آن دوران نگهبان و سرایدار سینما در خلال دو ساعت نمایش فیلم درها را از بیرون میبست و در لحظات نزدیک به اتمام نمایش فیلم بازمیگشت و درهای سالن را میگشود. و شاید یک در را نمیبست که کسانی که میخواهند به دستشویی بروند یا فیلم را از وسط دیده یا قصد خروج دارند از آن در خارج شوند با آتش گرفتن سینما و اتصال آتش به سیمهای برق برق نیز قطع و سینما غرق خاموشی شد.
مردمی که به طرف درها هجوم آورده بودند به استثنای اولین نفرات که توانستند خود را از سالن نمایش به سالن یا راهروی مدور انتظار برسانند و از آنجا به هر ترتیبی که میسر است از سینما خارج شوند دیگران طعمه دود و حریق شدند و برخی بر اثر خفگی ناشی از دود و بعضی بر اثر سوخت در میان شعلههای آتش که بنزین و تینر آن را تشدید کرده بود جان سپردند.
حتی از رفقای براتعلی تکبعلی زاده جنایتکار نیز چند تن سوختند او و یکی دیگر خود را به بیرون رساندند.
در همین لحظات افراد پلیس به محل حادثه رسیدند و رئیس شهربانی قشری و خشن و در عین حال کینه توز آبادان دستور داد در بزرگ خروجی سینما را از بیرون قفل بزنند تا او بتواند مسببین آتش سوزی را دستگیر کند و به جایزهای که برای دستگیری آن گونه خرابکاران داده میشد دست یابد.
در سالهای آخر سلطنت شاه کمیته مشترک ضد خرابکاری مرکب از اعضای ساواک و ژاندارمری و شهربانی و اداره دوم برای مامورین انتظامی که مخالفان مسلح رژیم مانند چریکها و یا به اصطلاح مقامات دولتی، خرابکاران را دستگیر میکردند یا به قتل میرساندند جوایز نقدی در نظر گرفته بود و بیشتر به مامورینی که مخالفان مسلح را میکشتند و مقامات دولتی را از فرستادن آنها به دادگاه نظامی و زندان آسوده میکردند این جوایز اعطا میشد.
بارها دیده شده بود پاسبانی به یک موتور سوار که او را در زمره چریکهای مسلح دیده تیراندازی کرده و او را کشته بود و بعد معلوم شده بود که آن شخص نه مسلح بوده و نه چریک و فقط از ترس گرفتار شدن و بردن به کلانتری و اخاذی از او پا به فرار گذاشته و به اشتباه به قتل رسیده است.
پلیس ایران در دوران محمدرضا شاه پس از وقایع شهریور 1320 و سپس دستگیری و محاکمه جنایتکاران شهربانی، خشونت عصر بیست ساله را تعدیل کرده و طی سالهای 1320 تا 1332 سعی میکرد زیاد با مردم طرف نشود اما پس از 28 مرداد 1332 و به دلیل تندروی اعضای حزب توده در دوران قبل از 28 مرداد و درگیریهای مکرر و توهینآمیز با پلیس و نظامیان و اهانت به آنان، شهربانی مجددا خشن و بهانهجو شد و چون شاه و دولت زاهدی هم خشونت پلیس و فرمانداری نظامی را مورد تایید قرار میدادند آن رویه به صورت یک مشی ثابت در آمد. از اواخر دهه 1340، تیربارانهای دایمی چریک و مخالفان مسلح حکومت که بیشتر از جوانان و دانشجویان بودند حتی اعدام کسانی که فقط در دادگاه از عقاید خود دفاع میکردند (مانند خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان که به گناه صراحت لهجه در بیان نظرات خود محکوم به اعدام شدند) پلیس و ساواک را جری کرد و در بسیاری از برخوردها، اعضای ساواک و مامورین انتظامی به جای کوشش در دستگیر کردن چریکان مسلح، آنها را به وسیله بمبهای گاز اشکآور و شلیک بلا انقطاع مسلسل و پرتاب نارنجک میکشتند و حتی در موردی در سال 1352 دیده شد که دعوای یک زن و شوهر و پرخاشگری مرد که فرد سالمند و از کارمندان باسابقه بانک ملی بود در خیابانی که آن زمان آریامهر خوانده میشد و امروز به نام دکتر فاطمی نامگذاری شده است به مداخله غیر ضروری مامورین کلانتری و کمیته مشترک انجامید و مرد را که مسلح به یک تفنگ شکاری بود به قتل رساندند و در نهایت بهت و شگفتی مردم محل جنازه او را با برانکارد به بیمارستان شهربانی و سپس پزشکی قانونی حمل کردند.
اما در آبادان ماجرا پیشینهای به شرح زیر داشت:
در سال 1341 یا 1342 یکی از ایرانیان که مخفیانه از کشور خارج شده و به عراق و سوریه و فلسطین رفته و در زمره فدائیان فلسطین دوره آموزش چریکی گذرانده و سپس به عراق بازگشته و با جبهه التحریر الاخواز (سازمان بعث ساخته به منظور ایجاد امارت عربی! در خوزستان) همکاری میکرد در فصل تابستان پس از عبور از رودخانه وارد شهر آبادان شد و چون مورد شناسایی قرار گرفت مسلسل دستی خود را که در ساک یا خورجینی پنهان کرده بود بیرون آورده بنای شلیک را گذاشت.
در این واقعه عده زیادی مجروح و تنی چند از پاسبانان و مامورین آگاهی زخمی شدند.
چریک مزبور که سپهری خوانده میشد و از جوانان بابلی بود که شیفته کارهای چریکی شده و مدتی قبل از آن به سوریه و فلسطین عزیمت کرده بود، در درگیری به قتل رسید. در سال 1357 سابقه این حرکت در حافظه مامورین شهربانی آبادان باقی بود و از این رو وقتی تلفنی ماجرا را به سرتیپ رزمی که از زمره افسران قشری و تندخو و گستاخ و مغرور شهربانی بود خبر دادند، دستور داد در سینما رکس را از بیرون قفل بزنند آمدن تانکرهای آتشنشانی نیز مدتی بیشتر از حد معمول طول کشید. تنبلی و طفره رفتن و کارشکنی معمولی کارمندان ادارات ایرانی که تابع بوروکراسی و کندکاری بودند سبب شد که وقتی تانکرها به در سینما رسیدند آب در مخازن خود نداشته باشند و تا آب فراهم کنند و تانکرها شروع به عملیات اطفاییه نمایند به عبارتی 377 تن و به عبارتی 700 تن کشته شدند.
آنچه آتش را تشدید کرد علاوه بر تیتر و بنزین، دیوارهای پلاستیکی سینما بود و به هر ترتیب این فاجعه موحش عشرت و بزم شبانه شاه و دولتمردان او را که هنوز غافل بودند پیامدهای آن چه خواهد بود منغض کرد و مخالفان مختلفالمسلک چه در ایران چه ایرانیان سراسر کشورهای جهان یک دل و یک صدا گفتند که ساواک و شهربانی مسبب و موجد این حادثه سهمگین وحشتناک بودهاند و بعضی آن حریق را مشابه آتشسوزی رایشتاگ در سال 1933 و اقدامی از سوی خود رژیم دانستند.
واقعه آتشسوزی سینما رکس آبادان نقطه برخورد طوفان شدید انقلاب بود که به ستونها و دیوارهای کاخ فرمانروایی رژیم خورد و آن را از پایه لرزاند.
بیرون کشاندن جنازههای سوخته و زغال شده چندین شبانهروز به طول انجامید.
رژیم برای نجات خود هم که شده بود، باید به اقدامات سریع و فوری و تسکینبخش افکار در جهت معرفی و شناسایی عاملین، بازداشت آنها و نیز بازداشت و تنبیه مامورین مسامحهکار خود در آبادان میپرداخت اما شاه که گرفتار بحرانهای دردناک بیماری خود بود و مرتبا قرصهای تسکیندهنده و خوابآور میخورد، جمشید آموزگار که انسانی غیر عاطفی، کاملا آمریکایی، بیاحساس، مادی و بوروکرات - تکنوکرات غربی به معنی واقعی بود و دیگر مسئولان تقریبا با خونسردی با این واقعه برخورد کردند و نه تنها از جا نجنبیدند بلکه سعی کردند ماجرا را عادی قلمداد کنند. روزی که اجساد سوخته و زغال شده قربانیان را در گورستان آبادان به خاک میسپردند و پدری که ده فرزند خود را از دست داده بود از درد و عذاب روحی شیون میکشید و زنان گیسوی خود را کنده بر سر و روی خود میکوفتند و مردم محلی و عرب زبان به رسم محلی بر طبلها میکوفتند و ضجه و زاری میکردند بر هر کس که شاهد آن مناظر بود (بعدها فیلم مناظر سوگواری در تلویزیون ملی ایران به نمایش گذاشته شد) شکی باقی نمانده بود که توفان و سیلابی آغاز شده است که رژیم را در امواج خود غرق خواهد کرد.
رژیم شاه کوشید از اهمیت این قضیه که تمام خبرگزاریهای جهان درباره آن سخنپراکنی میکردند بکاهد اما موفق نشد. شاه هنوز نمیتوانست درک کند رژیم خودکامهاش که تازه شروع کرده بود کمی پنجرهها را بگشاید با چه زلزله بنیانکنی روبهرو شده است.
تصاویری که از سالن سینمای تمام سوخته، اجساد ذغال شده و بقایای جمجمهها و اسکلت بدنهای سیاه شده تماشاگران نگونبخت برداشته شده بود وحشتانگیز بود.
رابرت ماس گزارشگر دیلی تلگراف در یک مقاله مبهم در آن روزنامه این حریق را کار کمونیستها دانست اما نوشته او با نفی محافل مطبوعاتی اروپا روبهرو شد. بیشتر گمانها به ساواک میرفت و انگشت اتهام به روی آن سازمان نشانه رفته بود.
در روز 30 مرداد آیتالله صدوقی از مجتهدان یزد واقعه رکس آبادان را محکوم کرد و آن را ناشی از دسایس دولت و به منظور ادامه یورشهای وحشیانه بعدی دانست.
تظاهرات مردم آبادان به نشانه اعراض به آتش زدن سینما رکس آبادان در روزهای 29 و 30 مرداد ادامه یافت و دامن گرفت.
در روز 31 مرداد مردم خشمگین آبادان اماکن دولتی را مورد حمله قرار دادند و مجالس ختم دردناکی توأم با شیون و گریه و بیقراری در سراسر شهر برگزار شد.
مردی که 10 تن از فزندان و عزیزانش در این فاجعه سوخته بودند بیش از دیگران اظهار بیقراری میکرد و افسوس و الم او مردم را نسبت به رژیم به خشم میآورد.
در شیراز تظاهرکنندگان یک سینما و یک رستوران را آتش زدند.
کشته شدن 377 مرد و زن و کودک حادثهای نبود که بتوان آن را فراموش کرد. در تمام این روزها دولت آموزگار با بیحسی و خونسردی و به روال عادی به کار خود ادامه داد و تنها با صدور اعلامیهای آن را عمدی دانست اما چه کسی مسبب بوده و چه تحقیقاتی جریان دارد، همه مسکوت ماند.
رفتار سردمداران رژیم به گونهای عادی و با خونسردی کامل توأم بود که انگار احساس گناه میکنند و تصمیم دارند با واکنش سکوت خشم و بیتابی مردم را فرو بنشانند.
دکتر سنجابی چند روز بعد در دوم شهریور دولت را مسئول آتش زدن اماکن دولتی و بانکها و ساختمانها خواند و گفت مامورین این کارها را میکنند.
ادامه دارد...