مجموعه داستان «مادرم آسمان من است» نوشته شهید علیرضا شاهی به زودی توسط انتشارات سوره مهر پس از پانزده سال تجدید چاپ خواهد شد.
این مجموعه شامل داستانهای «برنامه غذایی»، «نمکدانهای چینی»، «به دنبال پدر»، «خجالتی»، «بمبهای اتمی در آسمان روستا»، « بامیه بامیه»، « مادرم آسمان من است» و ... است.
محمدرضا سرشار نویسنده و منتقد ادبی درباره شهید علیرضا شاهی میگوید: آن زمان که من در دفتر انتشارات کمک آموزشی وزارت آموزش و پرورش کار می کردم(1359 - 1360)، این شهید به آنجا رفت و آمد داشت. با هم سلام و علیک و گهگاه گپ و گفت کوتاهی داشتیم. جوانی با صورت کشیده و محاسنی که هنوز پر نشده بود، باریک اندام، محجوب و می توان گفت خجالتی، اما شوخ، خوشرو و همیشه خنده بر لب بود.
وی همچنین درباره چگونگی انتشار داستانهای این شهید گفت: با گذشت دو سالی از شهادتش، دیدم کسی به فکر انتشار داستانهایش - که در مجلات کیهان بچه ها و رشد - منتشر شده بود نیست. آنها را گردآوری و ویرایش مختصری کردم و برای چاپ به انتشارات حوزه هنری دادم. خوشبختانه تصویب شد و گمانم در همان سال، در 75 صفحه قطع رقعی برای سالهای آخر دبستان و دوره راهنمایی منتشر و از استقبال خوب مخاطبان برخوردار شد. به طوری که از آن زمان تا اواسط دهه 1370 با شمارگان گاه در یک چاپ 22000 نسخه و حداقل 11000 نسخه، دست کم شش بار چاپ و تجدید چاپ شد.
رئیس انجمن قلم ایران درباره تجدید چاپ این مجموعه با گذشت سالیان طولانی از انتشار آن گفت: هفته قبل، یکدفعه به یاد این کتاب افتادم. اما متاسفانه نسخه ای از آن را نداشتم. به کتابخانه حوزه هنری رفتم و کپی ای از آن گرفتم و طی ملاقاتی که - برای کاری دیگر - با آقای حمزه زاده - قائم مقام حوزه هنری و مدیرعامل انتشارات سوره مهر - داشتم این کپی را هم به ایشان دادم و موضوع آن را گفتم. خوشبختانه برای تجدید چاپ تصویب و وارد گردونه آماده سازی توسط انتشارات سوره مهر شد.
آشنایی با زندگی شهید علیرضا شاهی
علیرضا شاهی، در سال 1344 در محله ای به نام سرچشمه، درروستایی نزدیک شهرستان میانه (ازشهرهای آذربایجان شرقی) در خانوادهای مدهبی، چشم بر جهان گشود. پدرش دستفروشی فقیر بود. علیرضا 9 ساله بود که پدرش درگذشت. از آن به بعد، خانواده با مشکلات بیشتری روبه رو شد. از همان زمان، مادرِ دلسوز و آگاه او، مسئولیت اداره زندگی سه پسر و دو دخترش را بر عهده گرفت. این کار، برای مادر سختی ای بسیار به همراه داشت. کم کم برادرِ بزرگتر و سپس خود علیرضا، شروع به کارکردند تا به کمک مادرشان، چرخ زندگی فقیرانه خود را بچرخانند. در این راه، علیرضا مجبور شد در کنار ادامه تحصیل، به کارهای سخت و طاقت فرسایی بپردازد.
از همان دوران کودکی علاقه وافری به خواندن داستان از خود نشان می داد، به گونه ای که زنگ انشا، محبوب ترین ساعات کلاس درسی این دانش آموز آرام و حساس بود. او با نوشتن داستانهای کودکانه، ذوق و استعداد خود را نشان می داد. به گونهای که با تشویق معلمان و مدیر مدرسه شروع به فرستادن داستان به نشریات آن زمان کرد. شور و عشق داستان نویسی در این نوجوان به حدی بود که شب های بسیاری تا صبح بیدار می ماند و کتابهای تازه می خواند.
علیرضا که روحی جست وجوگر و فعال داشت، کم کم به استعداد هنری خود پی برد. به دنبال این موضوع بود که برای افزایش تجربیات خود دراین زمینه، راهی تهران شد. دراین زمان، مدت زیادی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود و او در کلاس سوم دبیرستان درس می خواند. در تهران نیز، علیرضا همچنان مجبور بود در کنار تحصیل، مخارج خود و خانواده اش را هم تامین کند. مدتی به عنوان کارگر ساده، مشغول به کار شد.
به تدریج به نشریات مخصوص کودکان و نوجوانان راه یافت و قصه هایش، یکی پس از دیگری به چاپ رسید. یکی از ویژگی های برجسته علیرضا، قناعت بود. در طول زندگی کوتاهش، همیشه ساده لباس می پوشید و غذای ارزان و ساده می خورد. این صرفه جویی او به دو دلیل بود: نخست آنکه اسراف را حرام می شمرد. دوم، به این دلیل که بتواند اندوخته خود را صرف کارهای ضروری برساند. به گفته نزدیکانش، خورد و خوراک و پوشاک او، از ماهی 300 تومان بیشتر نمی شد. بقیه درآمد خود را، اغلب برای خانواده اش، به روستا می فرستاد. دوستان و همکارانش می گویند: غذای هر ظهر او، مقداری نان و پنج دانه خرما بود. از این مقدار هم، هر بار، یکی دو خرما را با اصرار به همکارانش تعارف می کرد.
وی قالب داستان را برای بیان عقاید و افکارش انتخاب کرده بود. او از کودکی به داستان و داستان نویسی علاقه داشت و گاهی هم، نمایشنامه می نوشت. در سنین نوجوانی، تعدادی از نمایشنامه های او که همگی، مذهبی، اجتماعی و سیاسی بودند، در شهرستان میانه به روی صحنه رفت.
در تهران، هنگامی که به همکاری مجلات مخصوص کودکان نوجوانان پذیرفته شد، بهترین فرصت برای نوشتن برای او پیش آمد. بعد از اخذ دیپلم، این جوان نویسنده، به کیهان بچه ها معرفی شد و اولین داستان از او به عنوان نویسنده رسمی این مجله به نام «بامیه بامیه» به چاپ رسید. وی با مجله رشد آن ایام همکاری کرد و داستان های جذاب و خواندنی او در سایر نشریات ادبی پایتخت به چاپ رسید. بعدها کتاب «مادرم آسمان من است» به عنوان اولین کتاب او منتشرشد.
وی بعدها در امتحان ورودی تربیت معلم شرکت کرد تا در آینده، معلمی مفید برای روستاها باشد. به جنگ تحمیلی عراق بر ایران، توجه خاصی داشت. به همین جهت، از نوشتن در این زمینه نیز، غافل نبود. عاقبت خودش هم عازم جبهه شد. اولین همکاری او با کیهان بچه ها و آخرین آن با مجلات رشد بود. آذرماه 1362، با گرفتن کارت خبرنگاری، به همراه یکی از همکارانش عازم جبهه جنوب شد تا به گفته خودش با الهامات و مشاهدات عینی جبهه و جنگ ازنزدیک آشنا شود.
در آنجا خودش را به «ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ جهاد سازندگی» معرفی کرد. به نزدیکی خط اول جبهه فرستاده شد و بیش از یک هفته در میان برادران جهادگر، به فعالیت و گزارشگری مشغول بود. روز آخربه خط اوّل رفت و طی درگیری با متجاوزان عراقی در نزدیکی پاسگاه زید در تاریخ 28/9/1362 به شهادت نائل گشت.
اکنون چندسالی است که بسیج هنرمندان آذربایجان شرقی، جشنواره ادبیات داستانی وکتاب سال «شهید شاهی» را به یاد بزرگداشت این نویسنده شهید، برگزارمی کند.