به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، امروز 20 فروردین مصادف با سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی است. این شهید بزرگوار در یادداشتها و مقالات متعدد خود، سعی کرده آموزههای اسلامی و انتظاراتی را که از هنرمند مسلمان میرود، توضیح دهد. متن زیر بخشی از کتاب رستاخیز جان است که در آن به هنر تئاتر پرداخته است.
«در روزگار ما معضلی است و نه فقط برای ما، که در سراسر عالم؛ مگر برای آنان که تئاترشان ریشه در سنت و یا اساطیر داشته است. بعضیها معتقدندکه تئاتر دیگر مرده است؛ من از آنان نیستم، اما از سر انصاف باید بگویم که چندان هم زنده نیست.
بعد از نود سال که از تولد سینما میگذرد، تئاتر هویت مستقل خویش را به ناچار در عرصههایی میجوید که سینما در آن راه ندارد. تئاتر چارهای جز این ندارد که خود را در آنجا که سینما نیست پیدا کند. هنرهای سنتی نیز به بلیهای دیگر که از یک لحاظ به ما نحن فیه ارتباط دارد گرفتار آمدهاند. سفالگر که دیگر بازاری برای هنر خویش نمییابد، خود را در باب طبع توریستها میآراید و تن به ابتذالی میدهد که با این انفعال ملازم است.
آیا بر سر تئاتر ما نیز همین آمده است؟ سینما مشتریان تئاتر و رُمان را دزدیده است و در سالنهای تئاتر جز خود اهل تئاتر و روشنفکرانی که لابهلای کهنهها و عتیقهها در جست و جوی حسّ نوستالژی هستند، دیگر باقی نمانده است. روشنفکر مآبان، یعنی آنان که تنها آنچه را که نمیفهمد تحسین و تقدیس میکنند و از هر آنچه آنان را به خود مشغول کند به عالم «پیچیدگی و انتزاع » میگریزند، اکنون روی به تئاتر آوردهاند.
سینما مخاطبان خویش را در میان «سادهترین مردمان» جسته است و بنابراین، هرگز به طور عام نمیتواند روی به پیچیدگی و انتزاع بیاورد، مگر سینمایی که آن را «سینمای هنری» مینامند و مخاطبانش «از ما بهتران» اند و از ما بهتران کسانی هستند که از هنرمندی و تفکر فقط به پُز و پرستیژ آن بسنده کرده اند و همین است که آنان را به جای رسوخ در علم، به سوی پیچیدگی متظاهرانه روشنفکری سرابی است که در ظاهر خود را عمیق و پُر راز و رمز مینماید، اما در باطن توهمی بیش نیست.
این متاع فقط به درد پُز و جلوه فروشی میخورد و لاغیر، و اگر انسان از جلوه فروشی مستغنی شود خواهد دید که دیگر هیچ چیز جز رسوخ حقیقی در علم او را راضی نمی دارد. پس اگر سینما مخاطبان خویش را از میان ساده ترین مردمان برگزیده، سینمای روشنفکرمآبانه سطحی ترین مردمان را مخاطب خود گرفته است، و هم اینان بیش ترین مخاطبان تئاتر نیز هستند.
تئاتر امروز ایران به تبع تئاتر غرب و به حکم ضرورتِ هم سخنی با این جماعت - که ذکرشان گذشت - در مردابی از اسنوبیسم مفرط، مستغرق در فرمالیسم و مناظرات پیچیده متظاهرانه و متفلسف شده است. تفکر فلسفی در ظاهر برای غیر اهل فلسفه پیچیده است و روشنفکران این مرز و بوم را همین ظاهر است که فریفته است...
از جانبی دیگر، حتی آنجا که به تبع سلیقه روز، تئاتر ما نیم نگاهی از سر عنایت به فرهنگ ایرانی انداخته، باز هم نگاه او آنگونه است که یک سیاح و یا مستشرق غربی به ایران مینگرد. چنین تئاتری نمی تواند با مردم مخاطبه کند، و تا چنین باشد، تئاتر محتضری است که مرگ را انتظار میکشد.
اما روی آوردن به مردم لزوماً با ابتذال همراه نیست، اگر چه تفرعن روشنفکرمآبانه حکمی جز این دارد.
آنها برای حفظ ظاهر سنگ مردم را به سینه میزنند، اما حتی در این مقام نیز میتوانند سخن از «ناآگاهی مردم و رسالت تاریخی روشنفکران که قیادت عوام الناس به سوی بهشت موعود زمینی است» نگویند؛ تو گویی انقلاب فرانسه صورتِ نوعی همه انقلاب های دیگری است که در جهان روی میدهد و در هر خراب شده ای، هرکس ریشی پروفسوری و یا سبیلی استالینی گذاشت و یا در عالم وهم، بین خود و ژان ژاک روسو و یا اصحاب دائرة المعارف نسبتی برقرار کرد.
فوراً باید او را گرفت و بر صندلی صدارت نشاند! رسوخ در عالم دشوار است و مراتب مناسکی دارد، اما تظاهر به علم که دشوار نیست؛ هر کس سه چهار ماه جدول روزنامهها را حل کند،آن قدر اطلاعات عمومی خواهد داشت که بتواند در عالم وهم، رسالت سنگین قیادت مردم (!) را بر عهده بگیرد.
آبشخور تئاتر – به معنای عام – همان سرچشمه آداب و سنن و آیین های مردمی است و در هر جایی از سیاره خاک که این مولد مادر خویش را انکار نکرده، تئاتر نیز زنده است، شاید «کابوکی» مثال مناسبی باشد.»
انتهای پیام/ 161