به گزارش خبرنگار
ساجد، شهید «محمد عبدی» 27 اردیبهشت 1355 در تهران چشم به جهان گشود. وی در سال 1376 فرماندهی بسیج نوجوانان حوزه مقاومت 12 عاشورا را برعهده گرفت. مدتی بعد نیز در واحد تخریب سد کرخه سپاه پاسداران، مشغول به کار شد.
وی در مرداد 1377 جهت همکاری با واحد اطلاعات نیروی انتظامی ایرانشهر به سیستان و بلوچستان عزیمت کرد و سرانجام در 16 بهمن 1377 در یک عملیات تعقیب و گریز با قاچاقچیان مواد مخدر در دشت سمسور به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
این شهید والامقام نامهای خطاب به پدر خود نوشته است که آن را در
ادامه میخوانید:
«بسم رب الشهدا و الصدیقین
السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)
پدر عزیز و بزرگوارم، سلام علیکم
اول امیدوارم مثل همیشه سالم و تندرست به انجام خدمت در لباس مقدس پاسداری به پاسداری از حیثیت و شرف و آبروی مملکت مشغول باشید. همیشه به شما و لباس سربازی امام زمان (عج) که بر تن شماست، افتخار میکنم. پدر عزیزم در مورد وسایل و لوازم شخصی من و چیزهایی که دارم. اول حقیر، شما را وکیل خود میدانم.
در مورد نماز و روزههایم دوست دارم مادرم هر چقدر دوست داشت و یا اعضای خانواده برایم نماز بخوانند دوستان و رفقا هم حتما البته اگر دوست داشتند برایم به مقدار دلخواه بخوانند. اما برادران صیغهای بنده با عرض معذرت هر کدام یک ماه نماز برایم بخوانند و هر کدام 3 روز، روزه بگیرید. روزه هم بدهکار نیستم ولی خوب ثواب که دارد. از بعضی بچهها کتاب پیش من مانده است. هر کس کتابی پیش من داشت به او بدهید.
یکدست که نه چند تا لباس دارم. یکسری نظامی و یکسری شخصی پیش خودت بماند. اگر دوست داشتی برای کارهای بچهها اگر خواستید با صلاح خودت.
پدر عزیزم: اگر دوست داشتی هر سال مراسم حضرت زهرا «مولودی» یا هر چه که خواستی به جای سالگردم هیئت مجموعه شهدا را در خانه بیانداز. بگذار بچههای هیئت و بسیج خودشان کارهای مربوط را انجام دهند. راستی اگر دوست داشتی سالگرد مرا که میگیری عکس امیر و حسن را هم بزن. به هر حال آن دو منتسب به خانوادهی ما هستند و من هر دوی آنها را خیلی دوست میدارم. بگذار یاد شهدا هر چند مختصر هم که شده برده شود.
پدر عزیزم: دست نوشتهها و مطالبی که نوشتهام چه شعر و چه غیر شعر خودت جمعآوری کن و داشته باش. راستی یک مشما (پلاستیک) هم خاک در کیفم است. خاک قبر امیر است آن را هم کف قبرم بریزید. خاک شهید است و متبرک.»
انتهای پیام/ 111