به گزارش خبرنگار خبرگزاری دفاع پرس، بچه های مشهد محمود را می شناختند. پدرش از مبارزین انقلاب بود و همراه آیت الله خامنه ای. روزهایی که آقا توی یکی از مساجد مشهد سخنرانی می کرد محمود کوچک دست در دست پدرش به مسجد می رفت. آقا از همان روزهای بچگی محمود را می شناخت.
برای سرش جایزه گذاشته بودند. از وقتی مسئول عملیات تیپ شهدا شد و بسیاری از مناطق کردستان را آزاد کرد کسی فکرش را نمی کرد پسر 19 ساله اوایل جنگ کمتر از سه سال فرمانده تیپ قدرتمند شهدا باشد.
با حماسه هایی که از خودش نشان داده بود آوازه اش چنان در بین نیروهای دشمن پیچید که دشمن به فکر از سر راه برداشتن محمود افتاد.
همسرش تعریف می کرد: ترجیح میدادم در منطقه عملیاتی باشد تا اینکه بیاید خانه. یک بار توی بازار بودیم که به جانش سوء قصد شد" همین که برای مدتی کوتاهی محمود را می دید برایش کافی بود آخرخودش در همان روز خواستگاری شرط کرده بود که مرد جنگ است و در خانه پیدایش نمی شود حتی اگر جنگ هم تمام شود به لبنان می رود. با این حال طاقت نبودن محمود را نداشت.
روزی که خبر شهادت محمود را آوردند فاطمه خانه یکی از دوستانش بود. صدای در آمد، مادر و برادرش بودند. فاطمه تعجب کرد فهمید اتفاق بدی افتاده به فاطمه گفتند محمود مجروح شده اما باور نکرد. بلاخره مادر خبر شهادتش را داد همانجا گریه کرد با اینکه با با خدا عهد کرده بود محمود برای خودش باشد اما طاقت نیاورد، رو کرد به آسمان و گفت: خدایا کار خودت را کردی؟ اما بعد پشیمان شد و استغفار کرد. با اینکه می دانست هدیه ای بالاتر از شهادت برای محمود نیست اما رفتنش هم سخت بود. آخر فرزندش هنوز یاد نگرفته بود بابا بگوید.
قرار بود عملیاتی همزمان با عملیات والفجر 4 در منطقه حاج عمران با فرماندهی کاوه انجام شود. کسی نمی دانست اخرین قدم های محمود در کردستانی که روزگاری حماسه های بی بدیل مردانش آن را استوارتر از پیش کرده است را دیگر نخواهد دید. طرح ناموفق مانور عملیات، فرماندهان تیپ را برانداشته بود تا کاوه را از انجام عملیات منصرف کنند اما کاوه جواب داده بود: "خب اگر اینطور است ماهم شهید می شویم"
گردان ها برای انجام عملیات حرکت می کنند. محمود کاوه از همه در حالی که فرماندهی تیپ را برعهده داشت پشاپیش انها در حرکت است. اینجا ارتفاعات 2519 حاج عمران، محمود کاوه جلوتر از هم بر فراز قله می ایستد. گویی شانه های حاج عمران تاب تحمل قدم های او را ندارند. گلوله خمپاره آخرین قله زندگی محمود را نشانه می رود. حاج عمراه و ارتفاع 2519 آخرین مقصد است چرا که کاوه از روی شانه های حاج عمران بر اوج می رود.
پیکرش را بردند مشهد. مردم مشهد روی دستهایشان مرد 24 ساله ای را تشییع کردند که فرمانده یکی از تیپ های بزرگ و حماسه آفرین کردستان بود. دور حرم امام رضا(ع) طوافش می دهند و بعد هم برمی گردانند تهران. به پدرش پیشنهاد دادند پیکر محمود را همین حرم امام را دفن کنند اما پدرش گفته بود: "پسرم از ابتدا با بسیجیها بوده و بهتر است در کنار آنها دفن شود"
محمود فقط از قله ای به قله دیگر پر کشیده بود جسمش نبود اما روحش حضور داشت مثل اینکه می خواست سخن خدا باشد که شهدا زنده اند. آن روز فاطمه دلش تنگ محمود شد. برای آموزش مناسک حج رفته بود مسجد. توی دلش گفته بود کاش محمود هم همراهم می آمد. دلش گرفت. در فکر بود که یک آن خوابش می برد. خوابی از جنس بیداری. به سمت مسجد الحرام قدم برمیداشت که محمود صدایش می کند. اولین بار جواب نمی دهد، بار دوم که محمود صدایش می کند به سمت صدا برمی گردد. چهره شاداب محمود را که می بیند چشمانش برق می زند می گوید: فاطمه کجا انقدر تند می روی؟ صبر کن باهم برویم"