به گزارش خبرنگار جهاد و شهادت دفاع پرس، سخن گفتن از شهید سید کاظم کاظمی مردی که با تمام داراییاش که همان اخلاص و پشتکارش بود در جبهه های جنوب حضور یافت، هم سهل است و هم ممتنع. سهل از آن رو که تاریخ این سرزمین رشادت های بی شماری را از جنس این مردان دیده است و ممتنع از آن جهت که شاید قدر مطلب در معرفی روحیات و رشادت های بیشمارش ادا نشود ...
گوشهای از زندگانی سید شهید
تولد یک سردار
سید کاظم کاظمی معاون اطلاعات سپاه در طلائیه، اول شهریور سال 1336 در آرادان گرمسار به دنیا آمد و در دوم شهریور سال 1366 در جبهه سوسنگرد به یاران شهیدش پیوست اما این همه ماجرای زندگی معاون اطلاعات سپاه و از پایه گذاران این سازمان نیست. کسی که به قول همرزمانش روح بلند و ویژگی های معنوی خاصی داشته است.
در کودکی پدر کشاورز کاظم وی را در کنار خود مشغول به کار می کند و کاظم از همان ابتدا رنج و مشقت کار و زندگی را می چشد. سال ها بعد خانواده کاظم به گرگان مهاجرت می کنند.
با همراهی دوستان و هم محلی هایش کتابخانه کوچکی به نام حر در مسجد محل تأسیس کرد و بسیاری از کتب مذهبی ممنوع را جهت استفاده علاقمندان در آن قرار داد اما ساواک خیلی زود وی و همدستانش را دستگیر نمود.
کاظم پس از اخذ مدرک دیپلم و گرفتن معافیت سربازی به تهران مهاجرت نمود و به نقشهکشی ساختمان را شروع می کند. بار دومی که توسط ساواک احضار و بازداشت شد زمانی بود که در سازمان تربیتبدنی استخدام بود و با این حال در فعالیتهای سیاسی شرکت می کرد.
وی در سال 55 در آزمون سراسری دانشگاه پذیرفته می شود اما به علت داشتن پرونده سیاسی دولت از تحصیلش در ایران ممانعت به عمل می آید و سید چندی بعد او به آمریکا مهاجرت می کند تا در رشته مهندسی مکانیک ادامه تحصیل دهد.
کاظم حتی در آمریکا هم آرام ننشست و دو بار توسط پلیس این کشور و در سمت سمت معاون انجمن اسلامی ایالت و مدتی بعد در سمت مسئول انجمن به علت افشاگری ماهیت رژیم منحوس پهلوی دستگیر شد.
در سال 1358با اخذ مدرک مهندسی به ایران بازگشت و پس از طی دوره آموزش عالی به عضویت سپاه درآمد و به جبهههای غرب اعزام شد.
سید پس از آنکه برای بار دوم در یکی از رشته های علوم انسانی در دانشگاه پذیرفته شد و تلاش خود را مصروف مبارزه با برنامه های استکبار جهانی در دانشگاه نمود.
در این دوران بود که با همراهی برادران سپاه، واحد اطلاعات را با تشکیلات منسجمی بنیان گذاری کرد و توانست و ضرباتی محکم بر ستون حزب توده وارد سازد.
کاظمی در این زمان مسئولیت معاونت سیاسی - امنیتی استاندار سیستان و بلوچستان را بر عهده گرفت و چندی بعد به فرماندهی اطلاعات و عضویت در شورای عالی فرماندهی سپاه منصوب گشت.
سرانجام در سحرگاه دوم شهریورماه سال 1364 و در سن 28 سالگی همزمان با سالروز شهادت امام محمدباقر (ع) در منطقه طلائیه(مجنون) قایقش مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت، چند ثانیه بعد پیکر بی جان سید در میان نیزارهای هور وصالی سرخ را به تصویر کشید و پیکر پاکش بر روی آب به سجده افتاد.
اوقات فراغت
....«وقتی به آمریکا رفتم، کمی ناراحت بودم، ایرانی زیاد بود. ولی آدمهایی که قابلیت دوستی داشته باشند کم بودند، البته خداوند هیچ گاه نعمتهایش را از من دریغ نداشته است. شکر خدا با چند انسان با ایمان و درسخوان آشنا شدهام.از ساعت 7:30 الی 13 کلاس درس داشتم، بعدازظهرها را هم درس می خواندم. البته هفتهای سه شب نیز در جایی مشغول به کار بودم. تمام برنامه تفریحم دو چیز بود. اول مطالعه، دوم رفتن به مسجد در شب های جمعه .
نحوه عروج
سید برای بازدید از خطوط مقدم در منطقه طلائیه سوار قایق شد. قایق آرام از میان نیزارها گذشت. نیروها ساکت در قایق بودند.
هرچند دقیقه یکبار صدای انفجاری آرامش هور را بر هم میزد. کاظمی به مجنون رسید، به وعدگاه دلداگان کوی عشق و میعادگاه دلشدگان. ناگهان ترکش گلوله توپی سر سید را شکافی عمیق داد . حاج کاظم در قایق بلند شد. دستها را به آسمان گرفت و زیر لب زمزمه کرد.
سید با همان سر شکافته و با زانو نشست و پیشانیاش را بر کف قایق گذاشت، خون سرخ صورت و گردن کاظمی را پوشانده بود.
او با محاسنی خضاب شده به خون به دیدار حق شتافت. قایق آرام و بیصدا پیکر خسته او را با خود برد، نیزارها نیز دست به آسمان بلند کردند، تا غربت دل کاظم را به گوش برسانند.
بخش هایی از دستنوشته سید
به نام خدای رحمان و رحیم خدای واحد، خدای عادل و قادر و قهار. به نام خدای هدایتگر مجاهدان، به نام خدای پاکان و شهیدان. سلام بر مردان و زنان قهرمان امت ما که در عصر بیداد و ستم در عصر تباهی و ظلمت، در عصر فرمانروایی طاغوتیان، سلام بر همه شما که با گشودن برگی دیگر از دفتر تاریخ پر از خون و شهادت تشیع علوی آتش گرمی در شبستان سرد و منجمد جامعه استعمار زده ما برافروخته و با لرزاندن پا به ظلم و قساوت نفسهای دشمن را در سینه سیاه آکنده از خشم و نفرتش تنگ گردانیدید.
من افتخار میکنم که فرزند این آب و خاک هستم و کاش در آنجا بودم تا در این افتخارات سهیم و شریک باشم اما در هرصورت بر دوش ما هم وظیفهای نهاده شده و آن رساندن پیام رفتگان است و تا جایی که بتوانیم از این مهم کوتاهی نخواهیم کرد.
وصیت نامه سید شهید
وصیت من این است که قرآن زیاد بخوانید، دعا را فراموش نکنید نیتهایتان را خالص کنید. اخلاص اسلامی را یاد بگیرید و حتماً عمل کنید.
صحبتی با مسئولین، دولتیان و مجلسیان، شما را به خدا قسمتان میدهم به خون پاک شهدای عزیزتان، به عظمت و عزت امام (ره) مبادا لحظهای از یاد مستضعفان و محرومان غافل شوید. شما سمبل انقلاب هستید، لحظهای از جانفشانی در راه انقلاب اسلامی کوتاهی نکنید.
دوستان! تشکیلات اسلامی را برپا کنید، تشکیلات تحت رهبری مستقیم روحانیت و شخص ولی فقیه. از راه فقه و حوزه بیرون نروید. چیزی را که فراموش کردم در مورد فرزندم است. که از همسرم و از پدر و مادرم میخواهم که در تربیت او کوشا باشند.
مسئولین قضایی به خون شهدا، سرور شهیدان مظلوم انقلاب دکتر بهشتی و یارانش، به خون مدنی و دستغیب و دیگران خیانت نکنید و منافقین و ملحدین تواب را آزاد نکنید. اگر هرکسی به وسلیه توابین به شهادت برسد، خونش پای مسئولین است...
پدرجان، مادرجان، برادران و خواهران عزیزم، همسر خوبم، مبادا در فراق من گریه و زاری کنید و دشمن را شاد نمائید. شما باید افتخار کنید که خواهید کرد. شما باید ابوالفضل گونه، زینبوار، یاسرگونه و عمارگونه راه پرافتخار شهادت را ادامه داده و مزدوارن خارجی و داخلی را در این راه نیست و نابود کنید.
این وصیت نامه در ساعت 3:30 بعدازظهر بعد از بمباران مسجد جامع خرمشهر به دست مزدوارن بعثی، نوشته شد. نماز ظهر را در آنجا خواهم خواند. انشاالله
و این گونه است که به گواهی تاریخ مردانی از جنس نور و با آرمان هایی به بلندی آسمان قدم در راه جهاد و وادی نبرد گذاشته و نام خود را جاودانه می کنند.
یادمان با خاطرش شاد ...
تاریخ تولد :1336
محل تولد : سمنان/گرمسار
تاریخ شهادت : دوم شهریور 64
مزار شهید: تهران،بهشت زهرا (س)
سید با همان سر شکافته و با زانو نشست و پیشانیاش را بر کف قایق گذاشت، خون سرخ صورت و گردن کاظمی را پوشانده بود.