به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، «شهید بروجردی با پیشمرگان کرد مسلمان بسیار صمیمی شدند. به محیط زندگی شان رفتند و با آن ها مثل یک برادر شدند. گاهی می دیدیم که بچه های این عزیزان پیشمرگ مسلمان برادران پاسدار را عمو خطاب می کردند.»
حجت الاسلام و المسلمین حاج سید موسی موسوی نماینده حضرت امام (ره) در منطقه کردستان که تا چند وقت پیش نیز نمایندگی مقام معظم رهبری را در این منطقه برعهده داشت اخیراً به قائم مقامی دبیر کل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی منصوب شده است. بالطبع حدود سی سال کار و اقامت توأمان در کردستان سینه آقای موسوی را به گنجینه ای از خاطرات شهیدانی چون سردار بروجردی بدل کرده است. این گفت و گو را بخوانید:
از نخستین برخوردهایی که با شهید بروجردی داشتید بگویید.
با تشکر از مجله شاهد یاران این را برای خودم توفیقی الهی می دانم که اگر هر کدام از ما این ذخیره های بزرگ انقلابی خاطراتی داریم و چیزهایی را که از نزدیک از کمالات اسوه گونه این بزرگواران دیدیم و به یاد داریم بیان کنیم. این ها امانتی است در نزد همه ما که خداوند متعال انسان ها را مأمور کرده تا امانات را سالم به اهل خودش تحویل بدهند. از مهم ترین اماناتی که نزد ما افراد بشر هست امانت های انسانی است. حالا مثلاً یک مالی یک امکانی یا سایر امانت هایی را که خیلی وزنی ندارند در دست داریم ولی وقتی اماناتی این نوع است و از این بزرگواران خاطراتی داریم که اگر این ها تحلیل و بیان نشود در ذهن و فکر ما دفن می شود و آیندگان و حتی افراد حال از آن محروم می مانند واقعاً یک تضییع بزرگی از مهم ترین امانت هایی است که در اختیار ماست. بنده خوشحالم وسیله این توفیق فراهم شد که ما حداقل دینی ادا کنیم.
در این باره حافظ می فرماید: "حقا کزین غمان برسد مژده امان / اگر سالکی به عهد امانت وفا کند."
بله. همان طور که استحضار دارید و شاید هم عمدتاً مردم عزیز و بزرگوار کشورمان به دلیل توجهی که عموماً به مسائل کردستان وجود داشته اولین جایی در کشور که به دلیل زمینه های مساعی که در آن بود فتنه های دشمن بروز و ظهور پیدا کرد و توجه حزب الله کشور را به خویش معطوف کرد کردستان بود. استکبار آمریکا و دشمنان ما امیدهای زیادی داشتند به این که بتوانند از طریق فتنه ای که در کردستان می آفرینند به آمال شوم خود برسند. چون اولین فتنه و حادثه به اطلاح مهم بعد از پیروزی انقلاب در کردستان بود. طبعاً مردم عزیز و بزرگوار کشور ما هم توجهی ویژه به کردستان داشتند و به این دلیل نام سردارانی مثل شهید بروجردی از پیشتازان این عرصه جهاد بودند. قطعاً آن شجاعت ها در یک حدی در ذهن مردم هست و توجهی به شخصیت آن شهید عزیز دارند.
یعنی در واقع شهید بروجردی زمانی که داشتند در پادگان ولی عصر (عج) نظم و نسقی به سپاه که هنوز به آن صورت شکل نگرفته بود می دادند - و این کار در جای خودش کار خیلی مهمی بود- بلادرنگ با شنیدن فرمان حضرت امام مبنی بر حضور در پاوه همه چیز را رها کردند و آمدند آن جا که شما هم شاهد بودید.
بله. ببینید نکته ای در رابطه با فیلمی که شبکه خبر ساخت جالب بود: "جنگ قبل از جنگ". فیلم را به صورت مستند در تحلیل آن نبردی که در کردستان اتفاق افتاد ساختند. خب کردستان به این جهت درگیری ای که نظام با دشمن و انقلاب و ضد انقلاب پیدا کرد قبل از شروع جنگ تحمیلی بود و اولین نبرد ما بود خصوصیاتی ویژه داشت. جنگ و نبرد ضد انقلاب در کردستان با نظام باعث شد که انقلاب اولین ذخیره های خودش را در آن جا به کار بگیرد. یعنی چهره هایی که در دوران نهضت ساخته و پرداخته شده بودند و در اقشار مختلف امیدهای حضرت امام در این نهضت و سربازان لبیک گوی ایشان بودند منتظر فرمان امام بودند تا به محض بروز اولین حادثه ای که برای انقلاب پیش می آید این ها بشتابند بدان سو؛ برای حل آن مشکل. فلذا وقتی برمی گردم به گذشته ی کردستان برای من واقعاً سخت است که این جمله را بگویم ولی گاهی بر ذهن و فکرم خطور می کند که حتی در مقایسه با غرب و جنوب و سرداران بزرگی که در نبرد عظیم و بزرگ ما در این دو نقطه در جنگ تحمیلی داشتیم و صحنه های بزرگ ایثاری نیز آفریدند باز هم آن چه در کردستان اتفاق افتاد خیلی استثنایی بود. شخصیت هایی که در کردستان درخشیدند به دلیل این که این ها ذخیره های اولیه نظام و انقلاب بودند و کسانی بودند که در دوران ستمشاهی ساخته و پرداخته شده بودند بی بدیل بودند.
مثل شهیدان بروجردی و ناصر کاظمی و حاج اصغر اکبری.
بله. از این عزیزان بعضی ها لبنان رفته بودند برای آمادگی... شهید چمران و شهید صیاد شیرازی هم چهره هایی بودند که دیگر بعد تکرار نشدند. درست است که انقلاب فضایی آفریده بود که همه را به جبهه کشاند و همه را در آغوش امام قرار داد. اما این به دلیل این که اولین پیشتازان و پیشگامان و ساخته شده های قبل از پیروزی انقلاب بودند با یک خلقیات و معنویت و اخلاص خاصی همراه بودند و به خصوص در بین این افراد مرحوم شهید بروجردی جلوه ویژه ای داشت.
بنده یک نکته ای که گاهی به سهم خود متأثر می شود و دغدغه پیدا می کنم این است که گاهی دیده ام در حمد و ثنا خواندن برای بعضی از شخصیت هایی که آن ها هم به نوعی در کردستان حضور داشتند و سهیم بودند ولی وزن آن ها با شهید بروجردی فاصله زیادی دارد زیاده روی می شود. درست است که ایثارگران و شهدای ما همه مقرب عندالله هستند ولی هر کدام جایگاه خودشان را دارند. حضرت زین العابدین (ع) نسبت به قمر بنی هاشم - سلام الله علیه - می فرماید که عمویم قمر بنی هاشم (ع) مقامی پیش خدا دارد که شهدا به آن غبطه می خورند. بالاخره وزن ها بسیار با هم متفاوتند. واقع امر این است که همان تعبیری که مردم عزیز و بزرگوار کردستان خودشان هم گاهی به زبان جاری می کنند و کسانی که با کردستان آشنا هستند معتقد به این حقیقتند این است که آن کسی را که بیشتر به عنوان سردار اول کردستان باید نام برد شهید بروجردی است. یعنی شخصیتی که قبل از همه آمد و بیشتر از هم در عرصه کردستان تأثیر داشت مرحوم شهید بروجردی بود. به نظرم این تعبیر تعبیر خیلی مبالغه گونه ای نیست که نسبت به این مرحوم شهید بروجردی به کار برده می شود: "مسیح کردستان". واقعاً تأثیرگذاری فکری و فرهنگی ایشان روی مردم کردستان خیلی مهم است. خود به خود تاریخ هم نشان می دهد که مرد اسلحه و کسی که سلاح به دست دارد و فرماندهی نظامی و انتظامی را برعهده دارد همراه شدن سلاحش با خُلق و اخلاق و جاذبه معنوی این یک اعجاز است. یعنی اگر این هر دو را کسی در خودش جمع بکند- مثل مالک اشتر - یک کار ساده ای نیست. بالاخره قدرت و مسلح بودن و فرمانده بودن خود به خود نوعی غرور برای انسان پدید می آورد.
گاه توانایی خودش فساد هم می آورد و زمینه فساد اصلاً در آن مستتر است.
معمولاً در نظام هایی که یک مقدار حکیمانه طراحی شده اند و در این کشورها این همه بحث است که مثلاً نیروهای نظامی بهتر است جناح بندی ها و جریانات و احزاب سیاسی نباشند به دلیل همین آفت هایی است که بالذات به وجود می آید. بالاخره کسی که سلاح در اختیار دارد و مقتدر و فرمانده است اگر هم بخواهد گرایش خاص جناحی و گروهی خاصی داشته باشد از موقعیتش خیلی سوء استفاده ها می تواند کند.
باری شاید دومین ملاقاتی بود که بعد از مأموریت در مورد کردستان با حضرت امام - قدس سره شریف - داشتم. از حضرت شان طلب رهنمود کردم و به خصوص خطاب به امام عزیز عرض کردم که دوستان عزیز همه منتظر رهنمودهای شما هستند. گفتم که آن عزیزان همگی گسیل شدند به کردستان و مشغول پاکسازی کردستان هستند و خیلی دوست دارند که من از جانب شما هدیه ای و نصیحتی برای شان ببرم. این جمله را که مشهور هم هست امام در همان ملاقات بگویید در کردستان در یک دست شان سلاح باشند و در یک دست شان قرآن سلاح باشد و در یک دست شان قرآن. فرمودند در دست راست شان قرآن باشد. یعنی کار اول شان فرهنگی و کار دومشان نظامی باشد.
آن سرود معرفی هم که ساخته بودند (یک دست ما قرآن است / یک دست ما سلاح است...) با آن شور و حال خاص و با آن لهجه محلی در دوران دفاع مقدس پخش می شد مضمونش فرموده امام بود.
بله از فرمایش امام گرفته شده بود. جالب این بود که برای اولین فردی که این پیام را نقل کردم مرحوم شهید بروجردی بود و ایشان چقدر خوشحال شد. گفت جانم فدای امام. یعنی منتظر چنین نقطه ای بود که حرف دل با حرف دل و جان خودش تطبیق می کرد و گفت جانم فدای امام. واقعاً اسوه اعلای این رهنمود امام مرحوم شهید بروجردی بود. چرا که می توانم بگویم شاید ده ها برابر آن تدبیر و حکمت و نیز فرماندهی نظامی که ایشان به کار می بست این شیوه را به کار گرفته و جواب گرفته بود و این خودش مسأله بسیار مهمی بود.
آن هم در آن شرایط خاص.
بله. در آن شرایطی که نه ارتش سامان داشت و نه نیروهای انتظامی ما. نیروهای مردمی هم چندان سامان نگرفته بودند. این که در چنین برهه ای کسانی مثل ایشان و شهید صیاد شیرازی بیایند آن جا محوریت پیدا کنند و بتوانند بهترین هماهنگی را ایجاد کنند خیلی جالب است. حتی الان هماهنگی را ایجاد بکنند خیلی جالب است. حتی الان هم ایجاد آن هماهنگی کار مشکل و دشواری است. واقعاً برای همه از این نظر جالب بود که در آن شرایط دشمن امیدوار بود به دلیل نابسامانی هایی که در داخل هست و طبیعی هم بود کاری از پیش ببرد و نتوانست. چون انقلاب تازه پیروز شده بود و بالاخره ارتش یک نابسامانی خاصی داشت. نیروهای انتظامی و شهربانی و ژاندارمری ما نا به سامانی خاصی داشت. نیروهای انتظامی و شهربانی و ژاندارمری ما بودند. در آن شرایط ستاد مشترک زدن و پایگاه های مشترک ایجاد کردن که در یک پایگاه و یک سنگرهم ارتشی باشد و هم سپاهی و هم بسیجی باشند و هم پیشمرگ مسلمان باشند؛ آن وقت در کنار این ها نیروی انتظامی و شیعه و هم سنی باشند و این ها عالی ترین نوع هماهنگی را نیز با هم داشته باشند هنر بزرگی بود. در عملیات نظامی و پاکسازی هایی که در کردستان مثل شهید بروجردی بود. با نوع خلقیاتی که ایشان داشت و صبر و تحملی که داشت.
یک خاطره ای را خدا حفظ شان کند برادر عزیزمان سردار رحیم صفوی که جزء نیروهای اولیه ای که برای پاکسازی کردستان آمدند بود نقل می کرد. ایشان می گفت یک روز عملیات به سختی تا پاسی از شب ادامه پیدا کرده بود و همه ما خسته و کوفته بودیم. آمدیم جایی استراحت بکنیم که بعداً بتوانیم عملیات را ادامه دهیم. چند نفر از این سرکرده ها را هم گرفته بودیم و شرایطی بود که این ها قاعدتاً به زودی باید به دست مجازات سپرده می شدند؛ در آن شرایط خاصی که آن زمان وجود داشت. من کمی استراحت کردم بیدار شدم و هرچه گشتم دیدم بروجردی نیست. صبح که خواستیم نماز بخوانیم دیدیم پیدایش شد. گفتم فلانی ما که تا از خستگی رسیدیم این جا دیگر نفهمیدیم چطور خوابیدیم. تو کجا بودی تا به حال؟ ایشان گفتم که من رفتم در زندان با این دو سه نفر ساعت ها صحبت می کردم. بالاخره امکان دارد اعدام شوند. دلم سوخت گفتم بگذار این ها هدایت شوند لااقل آن طرف شان خراب نباشد. پس رفتم تا با آن ها صحبت هایی بکنم شاید بتوانم قانع شان کنم که این ها تائب و نادم از عملکردشان باشند و اگر خواستند از دنیا بروند آخرت شان خراب نشود. ایشان این قدر رحم و عاطفه داشت با دشمنی که او را در درگیری دستگیر کرده بودند و از سرکرده های دشمن هم بودند.
مثل مولا علی (ع) یا امام حسین (ع) که همیشه قبل از شروع هر جنگی به هیچ عنوان در جنگ پیش قدم نمی شدند و با آخرین وصایا و سفارش ها و نصایح خود حجت را بر دشمن تمام می کردند.
یک نکته بسیار مهمی که از حیات طیبه شهید بروجردی در مقطع کردستان برایم جالب بوده این است که ایشان درست مدتی قبل از این که پاکسازی های کردستان شروع شود به کرمانشاه آمد. چون اولین بار که این مقر و ستاد سپاه در غرب در کرمانشاه دایر شد و عمده انگیزه تأسیس آن نیز پاکسازی کردستان بود شهید بروجردی نخستین فردی بود که از تهران برای ساماندهی آن ستاد عملیاتی به غرب کشور آمد. خب ایشان آن زمان یک آدم ناشناخته ای بود برای خیلی ها. فقط در تهران کسانی که سوابق آقای بروجردی را داشتند ایشان را خوب می شناختند.
یادم است جناب آقای علی جنتی فرزند آیت الله جنتی از قدیم جزو دوستان صمیمی ما بود. علی آقا زمان شاه در مقطعی قبل از این که فراری شود می خواست مخفیانه برود لبنان که مدتی در کرمانشاه مخفی بود. بنده خودم در کرمانشاه یک جایی برای ایشان مهیا کرده بودم. جالب است که علی آقا وقتی در کرمانشاه ازدواج کرد ناگزیر بود بدون قباله و سند رسمی مراحل را طی کند. چون در حال فرار و تحت تعقیب بود و نباید از خودش ردی به جای می گذاشت. به من گفت همسری می خواهم که خود آن خانم هم باید رزمنده باشد و با من به خارج بیاید. الان هم باید بپذیرد که ما بدون هیچ سند و مدرک رسمی ازدواج بکنیم. بالاخره بزرگواری که با ایشان وصلت کرد از همان خواهران جلسات بنده و از همراهان مبارز ما بود که شرایط را هم پذیرفت. منظورم این است که آقای جنتی که به لبنان رفت آقای شهید بروجردی را خوب می شناخت. بنده هنوز خیلی آشنایی با ایشان نداشتم. آقای جنتی به من گفت که به شما بشارت می دهم که یکی از بهترین نیروها آمده که از نظر اخلاقی و رفتاری بی نظیر است خب واقعاً همین هم بعداً بروز پیدا کرد.
آن زمان که ابتدای ورود ایشان بود به جرأت می توانم بگویم تا آخرین روزهایی که بعد از چندین سال این همه فراز و نشیب و موفقیت ها را در کردستان طی کردند کاملاً احساس کردیم که این بروجردی همان بروجردی هفت هشت سال پیش است. یعنی با وجود آن مقام و درجه و موقعیت و انقلاب و شرایط هیچ فرقی نکرده بود و همان بروجردی روز اول بود. مانند نوع تواضعی که نسبت به زیر دست های خودش یا یک سرباز ساده و با افراد مختلف داشت.
در روزهای اولیه پاکسازی کردستان یک بار موقعی که ایشان از سقز به طرف بوکان در حرکت بوده نیروی زیادی هم همراهش نبوده و فقط با یک نفر نیروهایش بوده اند. القصه یک برادر کردی از راننده های ماشین سنگین هنگام سبقت گرفت از او خطایی می کند و با ایشان گلاویز می شود. گویا در حالی که مقصر هم خود آن راننده کرد بوده یک سیلی به شهید بروجردی می زند. در مقابل کسی که همراه شهید بوده اسلحه هم داشته و می خواسته عکس العملی نشان بدهد اما آن بزرگوار اشاره می کند و می گوید نه. بعد شهید بروجردی به آن شخص راننده می گوید اگر ماشینت آسیبی دیده بیا برویم بوکان که بدهم درستش کنند و کلی هم به او محبت می کند تا بالاخره قانعش می کند تا بیاید به بوکان و ماشینش را تعمیر کند. به بوکان که می رسند طرف می بیند بخصوص نظامی هایی که آن جا هستند خیلی به ایشان احترام می کنند. آهسته از یکی می پرسد ایشان کیست؟ می گویند ایشان همان آقای بروجردی است که الان فرمانده و مسؤول سپاه منطقه است. آن وقت بلافاصله جلو می آید که دست ایشان را ببوسد و عذرخواهی کند. اما شهید بروجردی می گوید نه این ها مهم نیست تو برادر منی و قابل احترام هستی. خب طبعاً شرح و حکایت این ماجراها در بین مردم منتشر می شد. اصلاً این خلقیات و اخلاق و نوع برخورد در خود کرمانشاه توسط بروجردی و یارانش رواج یافت. یا مثلاً برخورد شهید بروجردی با جریانی که هنوز هم به نوعی ادامه دارد و ریشه اش برمی گردد به بعضی از گروه ها مثل انجمن حجتیه و غیره نیز جالب است. متأسفانه در یک مقعطی بعضی از این افراد وابسته به انجمن حجتیه و این تیپ افراد قبل از این که شهید بروجردی به کرمانشاه بیایند در سپاه آن جا رسوخ کرده بودند. ایشان روی آن حکمت و تدبیری که داشتند رفتند و در آن مسیر قرار گرفتند که مقداری فضای آن جا را پاک کنند؛ از این نوع موارد زیاد بود.
به هر حال فکر می کنم این موضوع را که پیش آمد و یکی از این آقایان در گوش آقای بروجردی سیلی زد امروز همه می دانند. این مسأله در بحث اخلاق جای بررسی و ترویج دارد. واقعاً ایشان هیچ عکس العملی نشان نداد. یعنی طرف را بوسید و به او احترام کرد.
مسیح کردستان به شهید بروجردی می گویند به همین خاطر است که این طرف صورتش را هم جلو می آورد و به او محبت هم می کند.
بله. به هر صورت این که اولاً ایشان این نوع رفتار را با مردم و زیردستان خودش داشت خیلی بارز بود. شاید به جهاتی خیلی ها دوست نداشته باشند که از آن ها نام ببرند ولی الان ما چهره هایی را داریم که در سطح کشور در فرماندهی های نظامی و انتظامی درخشیده اند و از برکات امروز نظام ما هستند و بنده این را در اثر تابش خلقیات شهید بروجردی بر شخصیت آن ها می دانم و خودشان هم به این امر معتقدند. یکی از این بزرگواران که اکنون مسؤولیت حساسی در کشور دارد آقای احمدی مقدم است. ایشان از اولین یاران شهید بروجردی از همان روزهای اول بود. بارها من از این دوستان شنیده ام که می گویند ما هرچه داریم از خلقیات شهید بروجردی داریم و واقعاً این ها را به شکل عمقی ساخت و در روحیات شان تأثیرگذار بود. با دوستان سازمان پیشمرگان کرد مسلمان نیز رفتار ایشان بسیار عمیق و اثرگذار بود. از بین دوستان بودند تعدادی که به این روش و با رهنمودهای ایشان جذب شدند. بعضی دوستان مثل مرحوم شهید طیاره که اصفهانی بود مدتی در ساماندهی سازمان پیشمرگان کرد مسلمان جزو نیروهای اصلی بودند. شهید طیاره بعد از مدتی فرمانده سپاه سقز شد و در همان ایام هم در پاکسازی سردشت به شهادت رسید. به نظرم آن چه عاملی شد تا امثال شهید طیاره در این مسیر بیفتند شخصیت و راهبرد صحیح شهید بروجردی بود.
یا شهید حاج اصغر اکبری فرمانده سپاه سردشت که ایشان نیز همان ایام به شهادت رسید.
بله. منظورم این است که شهید بروجردی آن گونه با پیشمرگان کرد مسلمان صمیمی شدند. به محیط زندگی شان رفتند و با آن ها مثل یک برادر شدند. گاهی می دیدیم بچه های این عزیزان پیشمرگ مسلمان این برادران پاسدار را "عمو" خطاب می کردند. یعنی این قدر صمیمیت بالا گرفت که از عموی خودشان این ها را بیشتر دوست داشتند. خود این نوع علقه و رفتار در ساماندهی نیروهای بومی از عوامل بسیار مؤثر موفقیت نظام در پاکسازی کردستان بود. واقعاً هر کسی به کردستان بیاید و در دید اول این کوه های سر به فلک کشیده و این گردنه ها و موانع را ببیند اولین جمله ای که می گوید این است که پاکسازی این جا از وجود دشمن یک اعجاز است. مثلاً وقتی در بیابان هم سطح دو جبهه با هم درگیر می شوند کار ساده تر است ولی در منطقه ای مثل کردستان که این همه مرز با دشمن دارد و این همه کوه ها و گردنه های مختلف جنگیدن کار دشوارتری است. مثلاً مابین مریوان و دزلی یک عقب و گردنه ای داریم که معروف است به گردنه دزلی. یک وقتی ظاهراً در زمان رضاشاه ملعون چند نفر معدود اما مسلح و ضدشاه بالای این کوه مستقر بودند که دو تیپ ارتش را منهدم کردند. در نظر داشته باشیم که عبور از خود این گردنه و این که کسی بتواند به آن طرف برود و دستیابی به دزلی و جاهای دیگر پیدا بکند کار بسیار سختی است. علی ای حال یکی از محورهای مهم در این توفیق و آن چه عامل بسیار تعیین کننده ای بود در این که نظام الهی ما موفق شد بدان گونه در کردستان ایجاد امنیت و پاکسازی بکند کمک خود مردم آن جا بود. نقش پیشمرگ های مسلمان و بسیجی ها و پاسدارهایی که بومی خود کردستان بودند و جانانه به میدان آمدند بی انکار است. گاهی پدری همانند آقای قادرخانی شش فرزندش شهید شدند و هفتمی هم جانباز است. البته در درجه اول مشی و منش حضرت امام و رهنمودهای معظم له و نوع برخوردی که با اهل سنت و اقوام داشتند کارساز بود. ولی در محوریت اجرای رهنمودهای امام آنان که رهنمودهای امام را عینیت بخشیدند و جلوه دادند و پیاده کردند همین عزیزانی مثل شهید بروجردی و یاران شان بودند که بر محور همان رهنمودهای امام حرکت کردند و واقعاً توانستند دل این ها را به دست آورند و اطمینان آقایان را جلب کنند.
یادم است در یک شرایط بسیار سختی که ما به سختی درگیر ناامنی های کردستان بودیم جنگ تحمیلی هم شروع شده بود و مرتباً مریوان و سردشت و شهرهای مرزی ما بمباران می شدند. خود سنندج نیز بمباران می شد. بنده در آن شرایط یک بررسی اجمالی و احصاء کردم که مثلاً در مریوان در مجموعه نیروهای نظامی و انتظامی ما چقدر نیروی بومی هست. دیدیم ده هزار نفر نیروی بومی از مردم آن جا در سپاه و بسیج و نیروهای انتظامی و غیره داریم. خب کم نیست این تعداد. حضور این ها به برکت نوع اخلاق و رفتار امثال ایشان بود.
باز از نکات قابل ذکر و بسیار مهم در ذکر خلقیات این عزیزان که شاید بتوانم بگویم همه برکات دیگر یعنی به واقع "ام البرکات" شان در این نکته جلوه پیدا می کرد و سامان می گرفت تعهد ایشان به ولایت بود. واقعاً این مسأله غیرقابل توصیف است که بخواهم بگویم نگاه بروجردی نسبت به امام چگونه بود. نمی توانم توصیف کنم نوع پذیرش ایشان در برابر ولایت را که گاهی یک تعبیری را به صورت شعار می گوییم ولی گاهی بعضی شعارها تا عمل خیلی فاصله دارد. یعنی گردنه هایی باید طی شود تا انسان به قله آن شعار برسد که به آن می گوییم ذوب در ولایت. گاهی هم شعار می دهیم که خودمان را این طور تعبیر کنیم ولی بین خود و خدا یک عالمی بود که به راحتی آدم می توانست بگوید شهید بروجردی در آن عالم است و در ولایت ذوب شده.
یک خاطره خیلی تکان دهنده برای من این بود: ایشان داشت از یک عملیات و برنامه ای برمی گشت به ارومیه با هلی کوپتر که هلی کوپترهایشان در همان باغ های اطراف ارومیه سقوط کرد و زنده ماندشان نوعی معجزه بود. آقای بروجردی پا و بعضی از دنده هایش شکسته بود. یادم است در ارومیه بستری بود که من به دیدنش رفتم. یک مدت کوتاهی از بستری شدنشان گذشته بود. بنده ابتدای آن سال های استقرارم در سنندج به لحاظ امنیتی مدتی در داخل پادگان و در همین بلوک های سازمانی داخل ارتش ساکن بودم. منزل ما طبقه پنجم بود و آسانسوری هم در کار نبود. یک روز عصر صدای زنگ درآمد. یکی از دوستان وقتی در را باز کرد دید که آقای بروجردی با دست و پاهای شکسته و گچ گرفته با آن دنده های آسیب دیده پله ها را طی کرده و آمده بالا. من خیلی خجل شدم. اولین جمله ای که به ایشان گفتم این بود که بنده واقعاً دارم از خجالت آب می شوم شما اگر خبر می دادید که به سنندج می آیید من با سر می آمدم پیش شما و اگر امری داشتید در خدمت بودم. گفت نه من هیچ کاری نداشتم فقط برای دیدن تان آمدم. گفتم خب این طوری که بدتر است... بعد که دید خیلی ناراحت شده ام گفت فلانی من عمداً این کار را کردم. من کاری به هیچ شخصی ندارم ولی به عنوان نماینده امام همه باید ببینند که چگونه باید با این جایگاه رفتار کنند و به شما احترام بگذارند. تقریباً قریب به این مضامین را گفتند. در قاموس او از هر چیزی که به نوعی با اسم مبارک حضرت امام مربوط می شد با تمام وجود در برابرش ادای احترام می کرد.
دوست داریم نمونه هایی را بیان کنید که طی روایت به آن ها استناد سیره ی رفتاری و عملی شهید به حضرت امام بیشتر برای ما روشن شود.
زمانی که شهید بروجردی فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) شدند بعد از مدت ها محاسبه و مشورت سرانجام در ارومیه مستقر شدند. از همان اوایل شکل گیری قرارگاه به نوعی کلیه نیروهای مسلح منطقه غرب زیر فرماندهی ایشان بود و سپاه و ارتش در یک قرارگاه منسجم و متمرکز شده بودند. یادم است که ما در اکثر قریب به اتفاق محورهای اصلی پایگاه تأسیس کرده بودیم. یعنی همه شهرها پایگاه داشت اما روستاهایی که معمولاً از راه های اصلی دور بودند در نبود مراکز ما هنوز مأمن ضد انقلاب بودند. به قول ما طلبه ها همه دوستان تقریباً بعد از "یتلی والتی" یعنی بعد از این چنین و آن چنان و بعد از فراز و نشیب های مختلف به این طراحی و نتیجه رسیده بودند که به دلیل ناامنی هایی که در عمق روستا وجود داشت از طرف قرارگاه حمزه به روستاهای دور بروند و مردم را با یک مقدار فشار ناگزیر کنند که مسلح شوند تا خودشان حفاظت از آن جا را به عهده بگیرند. این که عرض می کنم "با فشار ناگزیرشان کنند" نه به این معناست که مردم با ضد انقلاب بودند بلکه برعکس آن زمان احساس می کردند که اگر از سپاه اسلحه بگیرند می شوند طعمه ضد انقلاب. یعنی می ترسیدند و علت این که زیر بار نمی رفتند که خودشان مسلح شوند به سبب این احساس بود که جان شان از سوی ضد انقلاب در خطر قرار می گیرد.
در واقع با آن که قلباً با نظام بودند به خاطر محدودیت محیط در روستا و محله تحت فشار بودند.
در آن منطقه ضد انقلاب تردد داشت. پیش خودشان می گفتند اگر اسلحه بگیریم می ریزند و ما را می کشند. چندان زیر بار نمی رفتند بعضی ها هم خودشان گفته بودند که ما را با ضرب و زور و فشار و تهدید مسلح کنید که اگر ضد انقلاب آمد بگوییم ما را به زور مجبور کرده اند. شهید بروجردی به سنندج تشریف آورده و یک چیزی هم نوشته بودند. در آن نوشته مثلاً ده یازده دلیل هم آماده کرده بودند که به این دلیل و این دلیل ما ناگزیریم مردم را مسلح کنیم.
می گفتند که بالاخره به این دلایل جمع بندی ما این است که ناگزیریم مردم را مسلح کنیم و خیلی از مردم هم بدشان نمی آید که ما با فشار آنان را مسلح می کنیم تا یک بهانه ای هم در برابر ضد انقلاب داشته باشند. نگرانی ما این است که حضرت امام با توجه به دیدگاه های شان راضی به این کار نباشند که به نوعی روی مردم فشار بیاوریم. گفتند ما خودمان به این جمع بندی رسیده ایم ولی آن چه مهم است کسب نظر امام است. سپس از بنده خواستند این دلایل را خدمت حضرت امام ارائه کنم تا هرچه نظر امام بود برطبق همان عمل شود. من یک فرصتی را با دفتر حضرت امام هماهنگ کردم و به عنوان نماینده امام - قدس سره شریف - خدمت معظمٌ له رسیدم. آنجا نامه شهید بروجردی را نشان دادم و به اختصار یکی یکی دلایل را بیان کردم. تا حدی که وقت اقتضا می کرد دو سه دلیل هم خودم اضافه کردم. یعنی چون خودم نیز همین اعتقاد را داشتم چیزهایی را که به ذهن خودم رسیده بود بیان کردم. جالب بود که حضرت امام فرمودند: "فلانی همه این ها را گفتی ولی من اجازه نمی دهم مردم را وادار یا ناراضی کنید. مردم خودشان به میدان می آیند. باید صبر کنیم. اگر هرجا خود مردم راضی شدند مسلح شان کنید و گرنه بگذارید برای یک زمانی که راضی می شوند. با نارضایی مردم کاری انجام ندهید."
شهید بروجردی به رغم این که خواسته اش چندان تأمین نشده بود ولی تا من این ها را گفتم اشک از چشمانش جاری شد و با اشتیاق زیادی از ته دل گفت: "جانم فدای امام." الان عین جملات بعدی ایشان یادم نیست ولی خیلی برایش جالب بود که امام این قدر هوای مردم را دارند و تا این حد به رضایت مردم عنایت می کنند. سیاست امام بر حرکت کردن همراه با دلهای مردم استوار بود. آن زمان و در آن شرایط بسیاری به صبر و حلم وجود داشت. یعنی کسی که می خواست کردستان را فرماندهی کند عمیقاً نیاز به حلم داشت تا از میدان به در نرود. می بایست صبر و تحمل زیادی داشته باشد و عصبانی نشود.
و شهید بروجردی این چنین بود.
ایشان نه تنها چنین بود؛ که الگوی صبر و استقامت به شمار می رفت. قبل از دوران ریاست جمهوری مقام معظم رهبری - دام ظله العالی- حضرت شان به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع سفری مفصل به کردستان تشریف آوردند که سفر جالبی بود. به خصوص برای بنده که بودن در خدمت و محضر آقا خاطره های به یاد ماندنی برایم داشت. آن زمان شرایط سنی بنده خیلی متفاوت بود و جوان تر و سرحال تر بودم. آن موقع مسیر سنندج به مریوان را از سرو آباد طی می کردیم. آن مسیر در دست ضد انقلاب بود و مسیر دیگر کوهستانی و خیلی صعب العبور بود. دوستان می گفتند جاده جانوره و اسلام دشت هم صعب العبور و هم خیلی طولانی تر از این جاده است ولی این امن تر بود و ما نیز از راه زمینی از این طریق با حضرت آقا رفتیم مریوان.
شهید بروجردی هم بودند؟
شهید بروجردی نبود. فرمانده 28 لشکر کردستان سرهنگ مدرکیان و فرمانده ی آن موقع سپاه استان کردستان سردار رسول ریاحی که اصفهانی بود به همراه سرتیپ بهرام پور فرمانده ژاندارمری بودند. منظور این که در آن جاده به فاصله های نزدیکی پاسگاه هایی احداث کرده بودند که نیروهای مشترک - گاهی سپاه و گاهی ارتش- در آن ها مستقر بودند. هوا سرد بود و پایگاه های کوهستانی و برف گیر؛ شرایط سختی بود. چه سختی ها و ناامنی هایی آن جا زندگی می کنند. این پایگاه ها مرتباً شهید هم می دادند. باور کنید در مریوان ما وارد این مسیر که شدیم بدون استثناء احساس می کردیم فقط پیکرمان مانده؛ از فرط خستگی. مورد به مورد در پایگاه های پیاده می شدیم و حضرت آقا احوال سرباز و افسر درجه دار و غیره را می پرسیدند. به قول معروف زمانی که همه ما بریده بودیم دقیقاً آقا فرمودند الان واقعاً لازم است که احوالی از این ها بپرسم برای ایجاد شور و نشاط در بین رزمندگان.
آن موقع شرایط بسیار ناامنی در کردستان حاکم بود. در همان سفر بود که جاسوس های عراق به جد حضور داشتند. آقا تصمیم گرفته بودند که به دزلی و ژالانه و کده که پاسگاه های مرزی اند سربزنند. ستون پنجم دشمن ظاهراً از طریق بی سیم خبر داده بود به عراق که حضرت آقا و همراهانشان در این جا هستند. در دزلی یک جایی بود که ارتش آن جا گردانی مستقر کرده بود. ما در خدمت آقا بودیم که صحبتی برای ارتشی ها فرمودند. دقایقی نگذشته بود که از آن جا فاصله گرفته بودیم که همان جا را بمباران کردند. از کده رفتیم به بالاترین ارتفاعات که مرزی ترین قسمت بود و از پاسگاه بیرون آمدیم اما همان جا را نیز بمباران کردند. یعنی ثانیه به ثانیه خبر می دادند. بعد هم که آمدیم ژالانه آن جا را هم زدند. به شان خبر می دادند اما نمی توانستند ما را توپ باران کردند. ما مدت زیادی به اتفاق حضرت آقای خامنه ای و همراهان در یک شیاری دراز کشیدیم. آنجا می دیدیم که همان دور برمان گلوله های توپ بر زمین می خورد. ماشاء الله آن قدر روحیه حضرت آقا بالا بود که همان جا که در جوی دراز کشیده بودیم نیز با ما شوخی می کردند.
دو بزرگوار آن جا بودند: یکی فرمانده آن موقع سپاه مریوان که از شخصیت های بسیار والا بودند و ان شاء الله هنوز زنده باشد. یکی هم فرمانده تیپ ارتش که او هم بعداً فرمانده نیروی زمینی ارتش شد و مسؤولیت سنگینی گرفت. آن موقع چون موقعیت مریوان حساس بود این دو بزرگوار جداگانه مقر سپاه و عملیات پاکسازی ارتش در آن جا را اداره می کردند. این دو بر سر قضیه ای بین شان مناقشه ای پیش آمده بود. در میانه بحث و جدل آن عزیز سپاهی یک سیلی زده بود توی گوش آن سرهنگ ارتش که فرمانده بود. هردو عزیز فرشته اند ولی حلم و صبر آقای سرهنگ خیلی عجیب بود. یعنی او آمده بود ایشان را بوسیده و گفته بود همین جای صورتم که بر آن سیلی زدی در جهنم نمی سوزد!
یعنی سیره شهید بروجردی حتی در زمان حیات شان تکثیر شده بود...
بله. مقصودم این است که فاصله آدم ها را با هم ببینید. آن عزیز سپاهی از امیران و بزرگان بود اما خب انسان است دیگر؛ گاهی کم می آورد... ولی بروجردی را یک بار کسی در کردستان ندید که عصبانی شود. ناسزا به کسی بگوید. بلند بر سر کسی فریاد بزند. در عین آن همه سختی هایی که می دید واقعاً حلم و حوصله به شکل فوق توصیفی در ایشان جلوه پیدا کرده بود و خود این روحیه خیلی مؤثر بود. واقعاً هم شهید بروجردی با این برخورد خوبش بود که در هدایت عملیات موفقیت های عظیمی کسب می کرد.
ما یک عزیز دیگر هم داشتیم که خودمان به او می گفتیم "بروجردی ارتش". این تعبیر را اولین کسی که گفت بنده بودم. در جمع عزیزان ما در کردستان چنین تعبیری درباره سردار سرلشکر شهید حسین آبشناسان رایج شد. خداوند انشاء الله در جوار شهدای کربلا قرارش دهد. وقتی بنا شد قرارگاه حمزه شکل بگیرد و ارتش و سپاه با هم کار کنند آن کسی که از طرف سپاه آمد شهید بروجردی بود و از طرف ارتش شهید آبشناسان. آن جا قرار شد ارتش زیر نگین و تحت فرماندهی عملیات قرارگاه باشد. در واقع همه ما احساس می کردیم شهید آبشناسان نسخه بدل بروجردی است در خلقیات و حلم و حوصله.
یعنی اسم شهید آبشناسان را گذاشته بودید "بروجردی ارتش"؟
بله. همان نَقش و شخصیت بروجردی را آبشناسان در ارتش ایفا می کرد. واقعاً آدم از نظر برخورد و حلم و حوصله و در عین توانایی هایی که داشت یک ارتشی زبده پخته سابقه دار را در وجود ایشان می دید. در طراحی عملیات مختلف از ایشان استفاده شد و شهید بروجردی و دیگران از او استفاده ها کردند. خلقیاتش به قدری خوب بود که این دو کبوتر بهشتی شبانه روز با هم بودند و برنامه ها و کارهایشان با یکدیگر هماهنگ بود. شاید یکی از چیزهایی که در ایشان تأثیر عمیق گذاشته بود همین معاشرتش با شهید بروجردی بود. در واقع شخصیت بروجردی قبل از شهادتش در ارتش و سپاه تکثیر شده بود.
آن جا که فرمودید بین یکی از فرماندهان سپاه و ارتش مجادله ای بوجود آمد و ماجرای سفر مقام معظم رهبری را نقل کردید نیز شهید بروجردی غایب بود ولی به نوعی حضور داشت.
می خواستم بگویم میزان اثرگذاری ایشان را بیان کنم. مقام معظم رهبری در جریان قرار گرفتند که یک دعوایی پیش آمده. بعد به آن عزیز سپاهی جمله شیرینی فرمودند که: "فلانی تو اباذر خوبی هستی ولی سلمان خوبی نیستی." ببینید آن چه از اباذر در تاریخ جلوه پیدا کرده شامل برخوردهایی بوده که با خلیفه سوم کرده و آن صلابت و رک بودن ایشان. در مقابل سلمان فارسی نیز به خاطر حکمت و معارف و حلمش و این چیزها شهره شد. آقا هم فرمودند شما آدم جدی و فعال و رشید و شجاعی هستی ولی حلم لازم را نداری. با ظرافت این امر را می خواستند منتقل کنند. این است که شهید بروجردی در عین آن صلابت و اقتداری که در کردستان داشت حلمش هم خیلی کارساز بود؛ چه در برخورد با مردم و چه در برخورد با ارتش و نیروهای نظامی. واقعاً ارتش ایشان را با جان و دل قبول کرده بود و این موضوع خیلی مهم بود. بالاخره ممکن بود خود به خود نوعی احساس رقابت در پیکره ارتش رشد پیدا بکند. به خصوص امکان داشت برخی چنین القائاتی بکنند که مثلاً برادران ارتشی فرماندهی یک سپاهی را نپذیرند و کل کار را در قبضه خودشان قرار دهند. سهم عمده ای در همراهی بسیار خوبی که ارتش آن جا پیدا کرد برعهده این دو نفر یعنی شهیدان بروجردی و آبشناسان بود. ارتش با سپاه در عملیات مثل برادر بودند. البته کسانی مثل سردار دادبین که ان شاء الله خداوند به ایشان شفای عاجل عنایت کند نیز نقش خوبی در ایجاد این برادری داشتند. در آن ایام شخصیت تیمسار دادبین یک کانون ائتلاف و محبت بودند. خب شهید صیاد شیرازی هم که بالاتر از همه این ها بود. نوع صفا و صمیمیت و همدلی و همراهی و همگامی که در بین این ها بود سهم مهمی داشت در توفیقی که در کردستان حاصل شد. نیز نوع دلسوزی ای که نسبت به مردم داشتند.
از خبر شهادت شهید بروجردی چگونه مطلع شدید؟
برایم جالب بود اولین کسی که خبر شهادت شهید بروجردی را به بنده داد. خب آن جا محل همین گونه غصه ها و غم ها بود من تصور نمی کنم خیلی مبالغه باشد اگر کسی از من سؤال بکند در بین چنین خبرهای ناگهانی و بالاخره غمناکی که داشتید اوجش کدام بوده؟ می گویم خبر شهادت شهید بروجردی واقعاً سنگین بوده. بنده اصلاً چند روز شوکه بودم و یک حالت خاصی داشت. اولین کسی که خبر شهادت ایشان را به من داد خدا ان شاء الله حفظش بکند آقای سردار دکتر ایزدی بود. ایشان در زمان شهادت شهید بروجردی فرمانده قرارگاه حمزه بود والان جزو اساتید دانشگاه است. همان لحظه که خبر شهادت شهید بروجردی را به من داد این قسمت از زندگی شهید را هم بازگو کرد. سردار ایزدی وقتی که زنگ زد گفت: "فلانی یک نکته ای که الان برای ما مفهوم پیدا کرده است این است که دو هفته تمام هرچه جلسه داشتیم می نشستیم و بلند می شدیم شهید بروجردی این توصیه را تکرار می کرد. به ما می گفت برای پاکسازی کردستان و برای این که ضد انقلاب را از کردستان برانیم و امنش بکنیم باید فشارهای زیادی را که به مردم وارد شده کمتر کنیم. مردم سختی های زیادی کشیده اند. الان وقت این است که بپردازیم به حل مشکلات مردم و آبادانی و عمران کردستان و قدری از آن شدائد را جبران کنیم. سردار ایزدی گفت: "ما نمی فهمیدیم چطور شده که ایشان مدام بر این موضوع تأکید می کند. حالا نگو برای خود ایشان الهامی حاصل شده بود که پایان راهش در این دنیاست و می خواست این دغدغه را به ما منتقل کند که حتماً از این به بعد که کردستان امن می شود بپردازیم به آبادانی و خدمت به مردم و عمران کردستان. خب دو هفته ای بود که این رفتار برای ما باعث تعجب شده بود. ایشان یکبار دوبار سه بار این ها را گفت... هر چه نشستیم و بلند شدیم ایشان گفت که بالاخره برای پاکسازی کردستان فشار زیادی به مردم آورده شده و الان وقت این است که به خدمت مردم بپردازیم و این اهم کارهای ماست..." به نظر بنده اصلاً خود این نوع گرایش و روحیات خیلی مهم بود و در توفیقاتی که مرحوم شهید بروجردی پیدا کرد.
شهید بروجردی در زندگی شخصی شان چگونه بودند؟
در زندگی شخصی هم واقعاً از کسانی بود که می توانم بدون دغدغه و بدون مبالغه این را عرض کنم که یک آدم زاهد به تمام معنی بود. انگار نه انگار ایشان زن و بچه و زندگی دارد. بزرگان می گویند تکبیره الاحرام را که انسان می گوید معنایش این است که همه چیز را پشت سر انداخته و فقط خدا را رو به رویم قرار داده ام. شهید بروجردی احساس می کرد که بنده خودم از خودم خجالت می کشم به عنوان نماینده امام - قدس سره شریف - در برابر آنهمه اخلاص و زندگی ساده ایشان. وقتی که شهید شد همه دوستان خبر دادند که وضع زندگی ایشان چگونه بود. چقدر به زن و فرزندانش سر می زد؟ چقدر امکانات زندگی داشتند؟ ... چیزهایی که همه می دانن