جعفر شجونی:

شهید شاه آبادی مرد خدا بود

شهید شاه و هم برای روحانیت. شهید شاه آبادی در جامعه روحانیت مبارز تهران واقعاً یک روحانی مبارزِ نمونه بودند. ما الان احساس کمبود می کنیم.
کد خبر: ۲۶۹۱۶
تاریخ انتشار: ۱۲ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۰:۰۴ - 03September 2014

شهید شاه آبادی مرد خدا بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس،آیت الله شهید شاه آبادی، همواره با خود حامل انرژی، طراوت، نشاط، شادابی و امید بود؛ یعنی در مجموع همان گنجی که همیشه مؤمنان و مردان خدا با خود همراه دارند و آن را به دیگر بندگان تسری می دهند. شهید شاه آبادی چنان شخصیت مثبتی بود که بیست و شش سال بعد از شهادت آن عالم ربانی هم که برای تهیه این ویژه نامه خدمت معاشران ایشان می رسیدیم، از همان ابتدای گفت و گو با به یاد آوردن خاطرات شان با آقای شاه آبادی، حس و حال جالبی پیدا می کردند. گفت و شنود حجت الاسلام والمسلمین شیخ جعفر شجونی نمونه ای از آن هاست.


به نظر شما این حس قشنگی که اسم و چهرة این مرد بزرگ به آدم می دهد، ناشی از کدام ویژگی های ایشان است؟
شهید شاه آبادی از شهدای شاخص انقلاب و دفاع مقدس است و من نیز همواره شیفته حرکات و سکنات این مرد بزرگ بودم و هستم. باور کنید آقای شاه آبادی آن چنان فعال و کوشا بود که آدم یقین می کرد او اصلاً خورد و خوراک سرش نمی شود. دائم در فکر مبارزه بود. یک فولکس واگن قورباغه ای داشت که طبق معمولِ این گونه اتومبیل ها، صندوقش جلو ماشین قرار داشت. ایشان صندوق ماشینش را از نوارهای حضرت امام و کسانی که قبل از انقلاب سخنرانی های داغ می کردند پر می کرد و دائماً به راه بود. یادم است یک نوار کاستی مالِ شهر جهرم بود که آقایی به نام صحراییان آن را خوانده بود. نوحه ای در این نوار بود که همه اش کنایه به رژیم شاه بود و البته بعدها در نظام خودمان آن آقای صحراییان استاندار یا فرماندار شد.

چه چیزی در آن نوار جالب نشان می داد؟
در نوار، یک روضه امام حسین(ع) وجود داشت که در واقع زبان حال حضرت زینب(س) بود به ابن زیاد و آدم وقتی به آن گوش می داد می فهمید که طرف دارد به شاه فحش می دهد؛ می گفت:
«کاخت کنم زیر و زبر، یابن مرجانه / ای ظالم بیدادگر، یابن مرجانه
مردم تو را لعنت کنند، هیچ می دانی؟ / هر روز و شب تا به سحر، یابن مرجانه»
کلام این نوحه به اصطلاح «ضربه دار» بود و ذاکر داشت حرفی را که ته دلش بود می گفت. شهید شاه آبادی با آن جایگاه علمی، شخصیتی و مبارزاتی این نوار را تکثیر می کرد و به دست این و آن می-داد.
یعنی با آن کسوت، مثل یک سرباز پیاده برای انقلاب کار می کرد.
واقعاً بی ریا و بی تکلف، پرکار، کم هزینه، فعال، دونده و کاری بود و شب و روز را از هم نمی-شناخت. اصلاً مثل ما نبود که استراحتی هم بکند؛ همه اش به راه بود.
این ویژگی به یک مدت از زندگی این شهید عزیز محدود نمی شد و در همه دوران زندگی اش همین گونه بود، مثلاً در دوره اول که ما در مجلس شورای اسلامی در خدمت شان بودیم همین طور بودند.
اگر بدانید او چقدر خوب، بی تکلف و بی ریا و چقدر فردی اقتصادی بود، چقدر برای این نظام مفید بود و تا چه حد انسانی بی تکلف و کم هزینه بود. به هر مسجدی که می رفت، مردم به سرعت به او علاقه مند می شدند. من گاهی در مسجد ایشان منبر می رفتم. به رستم آباد ما را دعوت می کرد و شخصیت هایی مانند آقای دکتر ولایتی همسایه هایش بودند، برای اقامه نماز جماعت به امامت ایشان به مسجد می آمدند. یک بار هم که در مجلس وکیل شده بودیم، من به آن بزرگوار نامه ای نوشتم و با ایشان شوخی کردم. چون آن وقت «شاه آباد» شده بود «دارآباد»، من هم نوشتم جناب مستطاب آقای دارآبادی! او هم در جواب نوشت: "جناب آقای شجونی! سلامٌ علیکم، حال تان خوب است؟ مهدی شاه آبادی."


حضرت آیت الله العظمی شاه آبادی، پدر گرامی ایشان استاد ما و مرد روشنفکر و بلند مرتبتی بودند. معظمٌ له بودند که گفته بودند: "ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل." و حضرت امام خمینی(ره) نیز در سخنرانی های شان از این شعر استفاده می کردند.
به هر حال وقتی آقای شاه آبادی می خواست به جبهه برود با ما خداحافظی کرد. ما در مجلس بودیم. گفت: "آقای شجونی! فردا می خواهم به جبهه بروم." گفتم ان شاء الله خدا پیروزت کند؛ به سلامت. نمی دانستیم که دیگر او را نمی بینیم. رفت، به آرزویش رسید و شهید شد. ما خیال می کنیم که این زندگی، زندگی است، ولی چنین نیست مگر این که آدم در این زندگی ظالمی را سر جایش بنشاند، زیر بغل مظلومی را بگیرد و الا بقیه زندگی باطل است. شام و ناهار جزو حاشیه زندگی است. متن زندگی، عقیده داشتن است. مثل قلمی که ما با آن می نویسیم و عمده، مغز قلم است که دارد می نویسد، حالا دور و بر این قلم می خواهد طلا باشد، چوب باشد، نقره باشد. اصل کاری همان مغز این مداد است. مغز زندگی نیز همین است که آدم باری از دوش کسی بردارد، کمکی به یک نفر بکند، ظالمی را سر جایش بنشاند، مظلومی را بالا بیاورد. بقیه زندگی به قول شاعر که می گوید:
"جز ره عشق که امید سرافرازی بود / آن چه دیدیم و شنیدیم همه بازی بود"، همه بازی است. حالا می خواهد بنده سفید باشم یا سیاه، چاق یا لاغر، قد بلند یا قد کوتاه باشم، در آفریقا بنشینم یا در آمریکا، در تهران باشم یا در دهات، شمالی باشم یا جنوبی؛ این ها همه جزو بازی های زندگی است. یکی آن جا متولد می شود، یکی این جا، آن چه اصل کار است، این است که آدم در دلش اولاً ایمان به خدا و متافیزیک داشته باشد و دوم این که خدمت به خلق بکند. پیغمبر می فرمودند: "الایمان بالله و نفع الاخوان." اول ایمان به خدا و دوم خدمت برای برادران. روایات زیادی داریم، بقیه، جزو حاشیه های زندگی است.
و شهید شاه آبادی در راه عشق قدم گذاشت.

شهید شاه آبادی واقعاً گام در راهی عاشقانه گذاشت. باور کنید اگر کسی به او می گفت بیا می خواهم این آپارتمان را به نامت کنم، مسخره اش می کرد، می گفت من کارهای دیگری دارم؛ این قدر بی نیاز بود بچه هایی را هم که دعوت می کرد در همان رستم آباد و شمیران، همه بچه های خوب، با هدف، حزب اللهی و ولایی بودند. آقای شاه آبادی سخت به حضرت آیت الله خامنه ای علاقه مند بود، به رهبر کبیر انقلاب هم عشق می ورزید. شاه آبادی آدم شریفی بود. روحانی ای بود که  شک و تردید به وجودش راه نداشت و درجة خلوصش خیلی بالا بود. ما سرمایه های بزرگی را از دست دادیم. خیلی حیف شد. ما افتخار می کردیم که با ایشان دوست ایم، گاهی به منزل ما می آمد، ما هم در مسجدش منبر می-رفتیم.

اسم مسجدش چه بود؟
به مسجد رستم آباد معروف بود که حالا به آن مسجد شهید شاه آبادی هم می گویند. به هر حال سرمایه عظیمی را از دست دادیم. خیلی ها نمی دانند شاه آبادی کیست. خیلی ها نمی توانند بفهمند، نمی-خواهند هم بفهمند. باید این کتاب ها و خاطرات نوشته شود. روایتی هست که: "من ورّخ مؤمناً کمن احیاه؛ هر کسی مؤمنی را به تاریخ بکشد، مثل کسی است که او را زنده کرده است." شما الان دارید آقای شاه آبادی را به تاریخ می کشید.
البته نام عزیزانی چون آیت الله شهید شاه آبادی همواره در تاریخ انقلاب و دفاع مقدس و نیز در تاریخ ایران اسلامی، درخشان و جاویدان خواهد ماند. فرمودید که ایشان فردی اقتصادی بود، از این ویژگی شهید کمتر برای ما گفته اند.
اصلاً تکلفی برای نظام و امام و انقلاب نداشت. پرکار بود و کم هزینه. آن قدر هم مقتصدانه و ساده زندگی می کرد که خود، مصداق قناعت بود. دستش را که نگاه می کردی، انگار این آدم امروز پانصد تا بشقاب را شسته؛ در خانه هم کمک حال خانواده بود.

از زندان ها و مبارزات با شهید شاه آبادی چه خاطراتی دارید؟
من با ایشان هم بند نبودم، ولی می دانستم که آقای شاه آبادی الان در مثلاً قزل قلعه یا زندان قصر دربند و گرفتار است. خبرش کمابیش به ما می رسید، ولی هرگز ما را با هم جمع نمی کردند. غالباً ما را در سلول انفرادی نگه می داشتند. بعداً عزیزانی چون شهید محلاتی و آیت الله جنتی به مأموران می گفتند: "به آقای شجونی که در زندان انفرادی است، بگویید پیش ما بیاید." مأموران می آمدند و در سلول مرا می-زدند که: "تو کی هستی که آقایان می خواهند پیش آن ها بروی؟" می گفتم من طلبه هستم و این ها هم طلبه اند. می گفتند: "نه، نمی شود." و در را می بستند. دوباره یک ماه بعد می آمدند، می گفتند: "این آقایان خیلی اصرار دارند شما با آن ها باشی. نکند تو می روی آن جا تبلیغ می کنی و به آن ها روحیه می دهی؟" و دوباره در را می بستند و می رفتند. بعد از مدتی که مرا می بردند پیش آقایان در بندهای عمومی، می-دیدم که آن ها خیلی خوشحالند از این که من دارم می روم آن جا. مرحوم شهید محلاتی ایستاده بود، از خوشحالی می پرید بالا و می گفت: "شجونی دارد از دور می آید." بعد از دو، سه روز که من با آن ها  بودم، دستگاه می فهمید که من به زندانی ها روحیه می دهم و مأموران می گفتند: "دوباره باید به انفرادی بروی." علی ای حال جنگ و گریزی داشتیم، تک و پاتکی بود، ان شاء الله مردم بدانند که برای این انقلاب زحمت زیاد کشیده شده و با چنگ و دندان آن را نگه دارند، عیب ها و آفت هایش را از بین ببرند. اهل سوء استفاده نباشند، اهل خدمت به خلق باشند. آبروی امام، نظام و شهدا را نبرند.


وقتی شهید شاه آبادی را می دیدید یا زمانی که آزاد می شدید، در جلسات روحانیون از زندان های شان برای شما و دوستان چه می گفتند؟
خودشان مقید نبودند که همه چیز را بگویند. آدم بسیار بی ریا و بی کلکی بودند.

درباره فقدان شهیدشاه آبادی در این بیست و چند سال بگویید.
خلأش به طور جدی وجود دارد؛ هم برای خانواده  ایشان و هم برای روحانیت. شهید شاه آبادی در جامعه روحانیت مبارز تهران واقعاً یک روحانی مبارزِ نمونه بودند. ما الان احساس کمبود می کنیم. ما دوستان اصیل خودمان را از دست داده ایم. الان وجود و حضور تعدادی جوان و میان سال در جامعه روحانیت مبارز باعث شده تا تعداد ما کمی بالا برود، و الا مبارزین واقعی همان هایی بودند که رفتند، بلاتشبیه، مثل حضرت امیر المؤمنین(ع) که می نشستند و می فرمودند: "یا عمار! یا ابوذر!" و یاد یاران قدیمی خودشان می کردند، ما نیز همیشه در جامعه روحانیت واقعاً یاد شهید شاه آبادی می-کنیم و به یاد شهید محلاتی و مرحوم آیت الله ملکی(ره) نیز می افتیم؛ کسانی که مبارزه کردند و شهید شدند یا از دنیا رفتند. الآن ما خلأ جدی داریم. به قول آیت الله مهدوی کنی که می گویند فقط ما سیزده ـ چهارده تا پیرمرد مانده ایم؛ بقیه رفقای ما همه رفتند.

خلأ شهید شاه آبادی برای نظام بیشتر از چه نظرهایی به چشم می آید؟
من از شما می پرسم: الان مثل ما روحانیونی که با این سن و سال برای سخنرانی به همه جای ایران می روند به درد نظام می خورند یا نه؟ خب، به درد می خورند دیگر. در سپاه و بسیج که می رویم، به همه روحیه می دهیم. در دانشگا ه ها، آمفی تئاترها، برای خانواده شهدا به منبر می رویم. این ها اثر دارد و آن خدا بیامرزها نیز همین اثرها را داشتند. حالا کمبودشان عیان و آشکار است. نعمت هایی بودند که از دست رفتند. الان هم نوعاً یک طلبه جوان علاقه مند و معتقد به ولایت فقیه می رود منبر، اما آن کارکشتگی و تجربه آموختگی ما را که ندارد؛ ما کم شده ایم. بحث کار آزمودگی و پختگی است. آدم یک ساعت سخنرانی می کند و سه ـ چهار مطلب از قدیم یادش می آید، از زندان ها، مبارزات، دادگاه های نظامی. ما همه حرف های مان را در مصاحبه ها یادمان نمی آید بگوییم، بلکه روی منبرها بیشتر و بهتر پیش می آید، می گوییم برای مردم و مردم هم لذت می برند، می گویند به به، انقلاب چه پشتوانه هایی داشته. این ها الان دیگر نیستند. آقای مهدوی کنی تقریباً تک و تنهاست. هم نسلان ما نیستند، غالباً رفقای ما از دنیا رفتند یا شهید شدند. این ها پشتوانه های نظام، امام  و رهبری بودند و اگر می بودند برای جامعه و به خصوص جوان ها برکت محسوب می شدند. این جوانی که بیست سالش است، نشسته، نه از امام خبر دارد، نه از شاه خبر دارد، نه از خانواده سلطنت چیزی می داند. ما چون مسائل را از نزدیک لمس کرده ایم و در آن دوره حضور داشتیم، بهتر بلدیم. شخصی گفت که من چون از ترکستان آمده ام، ترکی بهتر بلدم، ما هم آن دوران بودیم. بنده از سال 1331 در میتینگ و مبارزه بودم، سال 1334 با شهید نواب صفوی زندان بودم، حضرت امام که آمدند، از سال 1341 مبارزات شروع شد. این ها همه سرمایه است.

در سال های مبارزه به جز تکثیر نوارها و سخنرانی ها، چه چیزهای دیگری را از شهید شاه آبادی به خاطر دارید؟
ایشان آدم با تقوایی بود، متحرک بود، از آن آدم های آرام نگیر بود. واقعاً بی قرار بود. بی قراری و تحرک یکی از اخلاق  خاصش بود.

آن لبخند همیشگی، مال بی قراری اش بود؟
مؤمن خوش برخوردی بود. «المؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه». مؤمن خوشحالی اش در لب-هایش است و غمش در دلش است؛ روایت حضرت پیغمبر(ص) است. آیت الله شهید شاه آبادی یک روحانی مبارز، شخصیت جهادگر و برادر ارجمندی بود که همه عزیزان مبارز علیه رژیم پلید سلطنت، افتخار همرزمی با او را داشتند. شهید شاه آبادی همان طوری که بنیان گذار جمهوری اسلامی امام راحل(رض) فرمودند و همان گونه که رهبر معظم انقلاب بیان کردند، انسانی مبارز، تلاشگر و خستگی ناپذیر بود و ما این نکته را از این شهید عزیز به یادگار داریم، که هم نشینی با آدم های خوش-گذران، عافیت طلب و ساکت و غیر مبارز را به هیچ وجه توصیه نمی کردند. حتماً دوستان برای شما گفته اند که خانه ایشان از نظر اعمال ضد آن رژیم، پر از مدارک دردسرساز و خطرات گوناگون بود و به نوعی شبکه تکثیر نوار، تایپ اعلامیه و جزوه به شمار می رفت. ماشین آقای شاه آبادی همیشه پر بود از اعلامیه و نوار، آن هم در شرایطی که بعضی افراد اعلامیه ها را می گرفتند و می خواندند، ولی به سرعت سر به نیست می کردند. ایشان نه تنها اهل ترس نبود، که برای تثبیت انقلاب تلاش فراوانی داشت و بر طبق نص صریح قرآن مجید عمل می کرد که مسلمین را دعوت می کند تا اگر می خواهند اهل خیر و تثبیت باشند و یک حکومت آبرومند داشته باشند، نباید از مبارزه بترسند. ایشان از این نظر در بین دوستان جامعه روحانیت مبارز تهران نمونه ی شاخصی بود و وظیفه بزرگ خود را به خوبی می شناخت و مو به مو بدان عمل می کرد.

از همکاری خود با شهید در دوره اول مجلس شورای اسلامی چه خاطراتی دارید؟
همیشه با ایشان بودیم. مثل شهید محلاتی و دیگر عزیزان با ایشان زندگی می کردیم، خنده و شوخی می کردیم، داستان می گفتیم، از منافقین می گفتیم، از مهندس بازرگان و بنی صدر می گفتیم.

جهت گیری سیاسی شهید شاه آبادی چگونه بود؟
جهت گیری اش رو به سمت آدم های منحرف و سست عنصر بود، آدم های بی خط را هدف قرار می داد. از بی خطی متنفر بود و اعتقاد داشت آدمی که لباس روحانی می پوشد نباید سازش کار باشد، بلکه باید خطی روشن داشته باشد و در راه همین خط جهاد بکند؛ بنویسد، منبر برود، سخنرانی بکند، حرکت کند، راه بیفتد، میتینگ بدهد، متحصن بشود.
شهید شاه آبادی آدمی بسیار جدی بود. اگر شما فکر کنید که ایشان به زندگی دنیوی فکر می کرد؛ اصلاً و ابداً چنین نبود. شاه آبادی گوهری کمیاب بود که از دست دادیمش. اصلاً بعضی از ماها در فکر این بودند که زندگی شان را چه کنند و در عین حال مبارزه هم می کردند، ولی ایشان اصلاً توی این خط ها نبود، آن  که برایش اصل بود، مبارزه با ظالم بود.


از شهادت ایشان بگویید.
خدا رحمتش کند. ما که جداً داغدار شدیم. وقتی که شنیدیم، عزادار شدیم، در محافلش شرکت کردیم، به فرزندانش تسلیت گفتیم. حالا هم که فرزندان شهید را می بینیم، خاطرات ایشان برای ما تجدید می شود. مجلس شورای اسلامی یکی از نمایندگان فعال، با ادب و به معنای واقعی با شرفش را از دست داد. در جامعه روحانیت مبارز هم واقعاً کمبود او احساس می شود. شهیدان محلاتی و شاه آبادی کمبودشان در جلسات ما محسوس است. جلسات ما رونق خودش را از دست داد، چون روحانیت درجه یک ما از دست رفتند. فقط چند نفر مانده اند؛ یکی بیمار است، یکی دیر می آید، یک نمی آید. مردم هم سرمایه عظیمی را از دست دادند. هنوز هم که مردم ما را می بینند یاد آن ها می افتند؛ می گویند یادت است با شهید محلاتی رفیق بودی؟ یادت است آن منبر رفتی؟ شاه آبادی یادت است؟ رستم آباد یادت است؟ از آن به بعد در رستم آباد هفت ـ هشت نفر پیش نماز آمدند، نتوانستند بمانند و رفتند؛ شاید نتوانستند رابطه ای را که شهید شاه آبادی با مردم داشت برقرار کنند؛ آن بساط پرنشاط از بین رفت. یک مدیریتی داشت، یک عشقی داشت، توفیقِ جمع و جور کردن جوان ها را داشت. خدایش رحمت کند.


حرف پایانی؟
ایشان زادة شخصیت بزرگی بودند که حضرت امام درباره اش می  فرمایند دست و زبانم گویای تشکر نسبت به استاد بزرگوارم که پدر ارجمند شهید شاه آبادی باشند نیست. قرآن در این زمینه بسیار گویا است و می فرماید: « یا ایها الذین آمنوا اتقواالله و کونوا مع الصادقین» [سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 19]، یعنی ای کسانی که ایمان آوردید، تقوا پیشه کنید و از صادقین باشید. امام صادق، علیه السلام، می فرمایند: "شفیع یوم القیامه الثلاثه: الانبیاء، ثم العلماء، ثم الشهداء." یعنی سه طایفه روز قیامت خیلی آبرو دارند، سربلند هستند و می توانند به طه ندا بدهند. می فرمایند در آن روز سه طایفه مردم را شفاعت می کنند که خیلی پیش خدا آبرو دارند. اول انبیاء(ع) هستند، بعد علما و بعد هم شهدا. شهید شاه آبادی عزیز ما، هم شهید است، هم عالم و عالم زاده است و هم در راه انبیاء تلاش کرد و به شهادت رسید. من تا کنون در جایی، تناسب این سه خصلت و ویژگی برتر و والا را با هم ندیده و نخوانده ام، ولی بر اساس جنبه های فکری خودم و از نظر کارم ـ منبری بودن و وعظ و خطابه ـ وقتی فکر می کنم، می بینم که چه تناسب زیبایی بین این ها برقرار است. به این جا می رسم که این سه طایفه، اگر چه پیش من و شما خیلی محترم و سربلند هستند، ولی اینان در جهان ما، مردمانی زجر کشیده و شکنجه دیده هستند و این تناسب، بین هر سه گروه انبیاء و علماء و شهداء وجود دارد.
شما ببینید، در رژیم ستم شاهی با روحانیت، بدتر از کمونیست ها رفتار می کردند. عمال رژیم، صد بار به ما می گفتند که کمونیست ها از شما بهتر هستند. خب، کمونیست ها سازش کار بودند. سه روز مانده به ششم بهمن 1341 یعنی سوم بهمن ما را گرفتند. رفتیم، دیدیم بیش از 70 ـ 80 نفر از علما آن جا هستند. فردا صبح دیدیم که می گویند بفرمایید صبحگاه. گفتیم صبحگاه دیگر چیست؟ گفتند دعا به جان اعلی حضرت شاهنشاه آریامهر. گفتیم خب، اگر دعا می کردیم که الان این جا نبودیم! و خدا می داند که بعضاً تا مدت 5 ـ 6 ماه هم، این ها توی زندان ها اسیر بودند و غوغایی بود.

این فقط یک نمونه بود و چندین برابر آن را، امثال شهید شاه آبادی تجربه کردند. ما باید در حقیقتِ زندگی و شخصیت این عزیزان دقیق شویم.

منبع:شاهد یاران

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار