به گزارش خبرنگار ساجد، شهید «حمید صادق جولا» یکم فروردین 1339 در دزفول چشم به جهان گشود. وی عضو تیم فوتبال پاس دزفول بود و در آزمون ورودی دانشگاه تربیت معلم شیراز شرکت کرد و مسئولیت فرهنگی دانشگاه را بر عهده گرفت. شهید صادق جولا با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام 2 فروردین 1361 در عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در ادامه چند روایت از دوستان، همرزمان و مادر شهید «حمید صادق جولا» را میخوانید:
همکاری با گروههای چریکی
رضا علیزاده اصل (همرزم شهید): شهید صادق جولا قبل از انقلاب در کلیه جنگ و گریزهای خیابانی حضور فعال داشت و به صورت واسطه با برخی از اعضای گروههای چریکی مثلا گروه منصورون و از جمله حاج حمید قناعتی همکاری داشت و شبانه بر پشت بام خانهها همراه با دوستانش انواع بمبهای آتشزا و کوکتل مولوتف میساخت و همچنین نشر و پخش اعلامیههای حضرت امام (ره) را بر عهده داشت.
در اوج درگیریها اهالی منطقه را جمع میکرد و شعار علیه رژیم شاهنشاهی پهلوی سر میداد.
وقتی حمید به دنیا آمد فقط گریه میکردم
مادر شهید: پس از به دنیا آمدنش وقتی حمید را آوردند؛ ناخودآگاه بادیدن چهرهاش گریه کردم، آشنایان دورم جمع شده بودند که چه شده؟ چرا گریه میکنی، ببین خدا چه بچهی زیبایی به شما هدیه داده؛ ولی من فقط به صورت ماهش خیره شدم و گریه کردم.
خلاصه روزگار گذشت تا زمانی که خبر شهادت حمید را برایم آوردند و یک لحظه به یاد روز تولدش افتادم و دلیل گریههایم را متوجه شدم.
زندگی هنرمندانه شهید صادقجولا
عبدالعظیم علیزاده اصل (همرزم شهید): حمید بدون اینکه به کلاسی برود خطاطی و طراحی را بصورت عالی و ممتاز فرا گرفت و هنرمندانه نقاشی میکشید.
در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی بسیاری از پلاکاردها، دیوار نویسیهای سطح شهر و تصاویر شهدا با دست مبارک حمید نوشته و طراحی شد بود.
هنر حمید هر کجا که میرفت به سرعت نمایان میشد و همیشه از فعالان فرهنگی و مذهبی بود و با هنر خود پیام اسلام، امام و انقلاب را به همگان میرساند.
تامین غذای مردم
رضا علیزاده اصل (همرزم شهید): اوایل جنگ تحمیلی شهر دزفول موشک باران و بسیار خلوت شده بود و جمعیت زیادی نیاز به غذا داشتند، حمید از جمله کسانی بود که فعالیت زیادی در این زمینه انجام داد و از طریق ارتباطی که با مسئولین پایگاه چهارم شکاری دزفول داشت، غذا با ماشین شخصی خود از این پایگاه میآورد و در بین مردم منطقه تقسیم میکرد و همیشه به فکر مردم بود.
فقط به خاطر حمید
سید محمد مهدیان زاده (دوست شهید): پس از قبولی در آزمون تربیت معلم به همراه حمید عازم شیراز شدیم؛ ما یک گروه پنج نفره از شهر دزفول بودیم که اشتباهی به تربیت معلم کنارشهر (قصرالدشت) که بسیار از لحاظ رفاهی سطح بالایی داشت رفتیم و آنجا ثبت نام کردیم و بقیه بچههای دزفول به تربیت معلم دیگری بیرون از شهر شیراز و نزدیک پالایشگاه رفته و همه از امکانات ضعیفش معترض بودند. بعد از 2 هفته به ما اطلاع دادند که شما باید به تربیت معلم بیرون از شیراز بروید و همه از این قضیه ناراحت بودیم.
حمید در مدت 2 هفتهای که در آنجا بودیم آنقدر کار فرهنگی انجام داده بود که مسئولین پس از متوجه شدن همراهی حمید با ما و فقط برای حفظ او، از انتقال ما صرف نظر کردند.
مرگ بر کمونیست
سید محمد مهدیانزاده (دوست شهید): حمید میگفت یک روز بر روی یک دیوار جملهی «مرگ بر کمونیست» را با رنگهای مختلف نوشته بودم یک کمونیست سر رسید و گفت: چقدر به تو پول بدهم یکیدیگر بنویسی، بسیار زیبا نوشتهای که نظر همه را جلب میکند و من به او محل نگذاشتم و او هم رفت. وقتی رفت مقداری فکر کردم و متوجه شدم زیبایی کار بیشتر تاثیر دارد تا معنی جمله، سپس بر روی نوشته رنگ زدم و جمله دیگری نوشتم.
اهل محبت
سید محمد مهدیانزاده (دوست شهید): در جمعی که حاضر میشد به دلیل اخلاق گیرا و رفتار دوستانهاش، همواره از طرفداران زیادی برخوردار بود و بیشتر بچههای تربیت معلم، مجذوب اخلاق ناب و پسندیده حمید شده بودند. او فردی بسیار خاص و اهل محبت بود و همه رفقا مایل بودند همراه حمید باشند.
پس از شهادتش کلیه دوستان مراسم باشکوهی برای او برگزار کردند که این مراسم از معنویت خاصی برخوردار بود.
راهم را ادامه دهید
مسعود علیزاده اصل (همرزم شهید): قبل از اعزام به عملیات فتح المبین بود که حمید گفت: میخواهم دیوارنویسی هایم را یک بار دیگر ببینم. همراه وی و برادرم عظیم رفتیم و اکثر دیوارنویسیهایی را که نوشته بود نظاره کردیم و حمید به عظیم گفت: رفتن من برگشتی ندارد از تو میخواهم بعد از من قلمم بر روی زمین نیفتد و راهم را ادامه دهید و پیام امام و اسلام را به همگان برسانید.
شهید می شوم
رضا علیزاده اصل (همرزم شهید): در حال رفتن به خط مقدم بودیم که حمید مرا صدا زد و گفت: چند عکس یادگاری از من و دوستان بگیر چون شهید میشوم و قول بده بعد از شهادتم بالای سرم نمانی چون ممکن است بچهها ناراحت شوند و آنها هم بمانند، بعد از این حرف و گرفتن عکس، حمید چند قدمی برنداشته بود که خمپارهای بر زمین خورد و ترکشش بر قلب حمید اصابت کرد و او به شهادت رسید.
به خاطر حمید بخشیده شدیم
سید محمد مهدیانزاده (دوست شهید): نزدیک عید نوروز بود و تقریبا میدانستیم عملیات در کدام منطقه انجام میشود. تربیت معلم از این قضیه باخبر بود و به ما اجازه برگشت به دزفول را نمیداد و بچهها بدون اجازه از تربیت معلم خارج شدند. حمید هم برای حضور در عملیات از همه دوستان خداحافظی کرد.
روزهای اول تعطیلات بود، اسامی شهدا را روی تابلو کنار مسجد جامع شهر نوشته بودند، با دیدن نام حمید خشکم زده بود و بسیار ناراحت شدم.
بعد از عید با قاب عکس حمید به تربیت معلم رفتیم و همه بچهها و مسئولین با فهمیدن خبر شهادت وی غرق در غم و اندوه شدند، چند روز بعد فهمیدیم قرار بوده ما را بخاطر خروج بدون اجازه از تربیت معلم اخراج کنند؛ اما با شنیدن خبر شهادت حمید از این کار منصرف شده بودند.
نمیگذارم پدرم کار کند
سید محمد مهدیانزاده (دوست شهید): بخاطر آسایش و آرامش خانواده پدر حمید بسیار کار میکرد و حمید همیشه میگفت: با قبول شدنم در تربیت معلم دیگر نمیگذارم پدرم کار کند.
حمید با آگاهی از این وضعیت وقتی جبهه نیاز به او داشت دنیا را رها کرد و به جبهه حق علیه باطل رفت تا دین خود را نسبت به امام خمینی (ره) و انقلاب ادا کند.
بازیکن تیم فوتبال پاس
رضا علیزاده اصل (همرزم شهید): حمید مانند خیلی از بچههای دزفول در کوچههای شهر شروع به بازی فوتبال کرد و جزو اولین افرادی بود که مسابقات محلات را در منطقه برگزار کرد و به تدریج مهارت بازی در پستهای مختلف را پیدا نمود. به ورزش فوتبال آنقدر علاقه داشت که خودش تیم فوتبالی به نام «ایران دز» داشت و بدلیل اینکه طرفدار تیم پاس بود پس از چند فصل نامش را به «ایران پاس» تغییر داد.
بعد از مدتی به عضویت تیم فوتبال پاس دزفول درآمد و همراه با این تیم موفقیت های بسیاری کسب کرد.
انتهای پیام/ 111