گفت و گو با مادر شهیدان باقری زند (بخش اول)؛

خط‌شکنی را بر علم آموزی ترجیح داد/ راز سه یاقوت کبود

آمدم و قبای امام را بوسیدم. ایشان دستمالی در دستم گذاشتند و فرمودند: مواظب اینها باش. وقتی آقا تشریف بردند، دستمال را باز کردم که در آن 3 یاقوت کبود خودنمایی می‌کرد.
کد خبر: ۲۷۶۰
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۳۹۲ - ۰۹:۲۵ - 18September 2013

خط‌شکنی را بر علم آموزی ترجیح داد/ راز سه یاقوت کبود

خبرگزاری دفاع مقدس: کلاس درس ایثار و شهادت تعطیلی ندارد. همواره آموزگاران مکتب عشق در آن حضور دارند و این بار ما به کلاس درس  "منصوره رجبزاده" می رویم. او ما را پشت میز مینشاند تا بعد از گذشت سالها، به کوچههای گمنام زندگیش برویم تا شاید خیال گمشده مان با دستان پسران شهیدش آشنا شود.

"داوود"، "فرخ" و"مجتبی" شهدای خانواده باقری زند هستند. مادر راز سینه اش را با ما اینگونه در میان می گذارد که مادر پنج پسر و یک دختر است؛ حالا ملقب به مادر سه شهید. در کلام اول از پسر بزرگش، داوود میگوید.

داوود دیپلم را که گرفت، بلافاصله رهسپار دانشگاه شد. هنوز چند ماهی نگذشته بود که شعلههای انقلاب زبانه کشید و دانشگاهها بسته شد. بعد از آن درس را رها کرد. با شروع جنگ هم، پا به میدان نبرد گذاشت و به جبهه رفت و آنجا به عنوان خط شکن به فعالیت ادامه داد.

دعوت نامه حوزه علمیه قم

مدتی که در اصفهان زندگی میکردیم بستههایی برای داوود به خانه ما پست میشد. یکبار از روی کنجکاوی به همراه دخترم  پاکت را باز کردیم. پاکت ضخیمی بود. دخترم گفت: مادر جان از حوزه علمیه قم ، برای داوود دعوتنامه فرستادهاند. داوود که کلاس پنجم است؛ مگر بابا اجازه رفتن به قم را به او میدهد؟ گفتم: خدا می داند. ناگفته نماند داخل آن پاکت چند کتاب دینی وجود داشت.

خواب یاقوتی

هنوز داوود شهید نشده بود که خواب عجیبی دیدم و شهادت هر 3 به من الهام شد. همین باعث شد که هر لحظه آماده شنیدن خبر شهادت فرزندانم باشم. خواب دیدم که امام(ره) به خانه ما آمد. محمد، پسرم به من گفت: شما بیرون نیایید. آقا میخواهد به خانه ما بیاید. گفتم: محمد جان من میخواهم آقا را ببینم. گفت: به موقع میبینی. آقا با سه همراه به خانه ما آمدند. هنگامی که می رفتند، محمد آمد و گفت: مامان می توانید بیرون بیایید. آمدم و قبای امام را بوسیدم. امام (ره) دستمالی را در دستم گذاشتند و فرمودند: "مواظب اینها باش".

 وقتی آقا تشریف بردند دستمال را باز کردم که در آن 3 یاقوت کبود به چشم می خورد. وقتی از خواب بیدارشدم به پدرشان گفتم: این سه پسر آسمانی هستند نه زمینی. شربت شهادت می نوشند و اینگونه دعوت حق را لبیک میگویند.

 پدرش غرور داشت، گفت: نه! این همه زحمت کشیدهام که شهید شوند. گفتم: حاج آقا پسرانت راهشان را انتخاب کردهاند. تو هم خودت را آماده کن.

شهادت عاشورایی

یک روز که در حیاط خانه  نشسته بودم، حوالی ظهر درب خانه به صدا درآمد. دیدم آقایی به نام حاج علی دم در ایستادهاند. رو به من گفت: داوود را به مسجد آوردهاند، بیایید ببینید. پدر داوود این را که شنید دو دستی بر سرش کوبید. به برادرم گفتم: دیدی محمدحسین! داوودم آسمانی شد.

پدر داوود تاب آمدن به مسجد را نداشت. با همسایهها از مسجد به معراج شهدا رفتیم و آنجا روی پیکرها را باز کردند. داوود را دیدم چقدر آرام خوابیده بود. خوابی که تا کنون ندیده بودم.  تنها کلامی که بر زبانم جاری شد این بود: السلام علیک یا اباعبدالله الحسین. قربان لبان تشنهات آقا جان. حالا یاران تو هم با لبانی تشنه در جبههها میجنگند.

داوود مرداد سال 61 با اصابت گلوله از ناحیه سر مجروح شد و به شهادت رسید . پیکر پاکش در قطعه 26 بهشت زهرا(س) برای همیشه آرام گرفت.

نام : داوود باقری زند

متولد: 1340

تاریخ شهادت: 7/5/1361

عملیات: رمضان

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار