گفت و گو با مادر شهیدان باقری زند (قسمت دوم)

رفتن با من، برگشت با خدا/ اگر بدانی جایگاه ما کجاست خوشحال می‌شوی

وقتی مراسم شهادت فرخ برگزار می‌شد، گریه نکردم. خانمی در جمع گفت: این مادر را ببین. بعد از شش ماه، دومین فرزندش هم شهید شده، اما همین طور نشسته است! گفتم: برای چه گریه کنم؟ پسرم وصیت کرده گریه نکن تا دشمن را شاد نکنی. نوشته است اگر بدانی جایگاه ما کجاست، خوشحال می‌شوی.
کد خبر: ۲۷۸۱
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۷ - 19September 2013

رفتن با من، برگشت با خدا/ اگر بدانی جایگاه ما کجاست خوشحال می‌شوی

خبرگزاری دفاع مقدس: کلاس درس ایثار و شهادت تعطیلی ندارد. همواره آموزگاران مکتب عشق در آن حضور دارند و این بار ما به دومین کلاس درس "منصوره رجبزاده" میرویم. او ما را پشت میز مینشاند تا بعد از گذشت سالها، ما را به کوچههای گمنام زندگی ببرد تا شاید خیال گمشدهمان با دستان پسران شهیدش آشنا شوند.
داوود، فرخ و مجتبی، شهدای خانواده باقریزند هستند. مادر راز سینهاش را با ما این گونه در میان میگذارد که مادر پنج پسر و یک دختر است؛ حالا ملقب به مادر سه شهید. او در کلام دوم، از پسر سومش فرخ که دومین شهید خانواده است، میگوید.
فرخ محصل بود، در آزادسازی خرمشهر به جبهه رفت. پدر مخالفت رفتن او بود. اما فرخ به پدرش قول داد که من در آنجا درس هم خواهم خواند. وقتی میرفت اول راهنمایی بود. اول و دوم راهنمایی را در جبهه خواند و فقط برای امتحان به تهران آمد که هر دو سال را هم قبول شد. اول نظری بود که رفت و همان جا در امتحان الهی قبول شد.

من فقط سقا هستم

وقتی فرخ می رفت، به او گفتم، جلو نرو، تو کوچک هستی. گفت: مادر جان، نگران نباشید، من سقا هستم. فقط برای رزمنده ها آب می برم. اما تر کش از کلمن عبور کرده بود و به پاهایش اصابت کرده بود. پاهایش را به من هیچ وقت نشان نداد، فقط یک بار وقتی ، جوراب هایش را می شستم، متوجه شدم که وضع پاهایش خیلی بد است.

پیکری که هیچ وقت برنگشت

پیکر فرخ هیچ وقت برنگشت. در آن روزها که خبر مفقود شدنش را برایمان آوردند، عکس فرخ را در روزنامه چاپ کردیم، حتی یکی از دوستانمان عکسش را به جبهه ها برد تا ببینیم که شهید یا اسیر شده ست. اما هیچ وقت پیکرش به خانه بر نگشت. در آن وصیت نامه نوشته بود که می خواهم مانند حضرت زهرا(س) گمنام باشم.همان طور هم شد، اما کنار برادر بزرگش داوود، برای فرخ یادبودی ساختیم.

همه شهادت فرخ را باور کردند، اما من هنوز چشم به راهم.شاید اسیر شده باشد. اما پرو می گوید: نه مادر، اینها به دنبال اسارت نبودند، اینها شهادت می طلبیدند.

شنیدم که فرخ با دو نفر از دوستانش در یک کانال گیر افتاده بودند و به شهادت رسیده اند. یکی از رزمنده ها به پسرم گفته بودمن خودم شهادت انها را دیدم و پتو رویشان کشیدم.

رفتن با من، برگشت با خدا

بعد از شهادت داوود، فرخ یک هفته گریه کرد. گفتم: فرخ جان، چرا اینقدر گریه می کنی؟ در همان حالت گریه جواب داد: مادر از شما سوال کنم جواب می دهید؟ من کجا بودم؟ چه کسی من را به شما داد؟ مگر من را خدا به شما نداده است؟ پس من مال خداهستم و راهم را هم انتخاب کرده ام. اگر خدا بخواهد مرا پیش خودش می برد. رفتن با من است و برگشت من با خدا. مادر جان مخالفت نکن.

گفتم: من مخالف رفتن تو نیستم. ولی پدرت ناراحت است. گفت: کار خودت هست.باید پدر را راضی کنی. گفتم: پس چرا گریه می کنی؟ گفت: خواب داوود را دیدم. بالای کوه بود که به من گفت: اسلحه من را بگیر، نگذار زمین بماند. بعد از آن رفت. از زیر قرآن که رد شد، به دلم افتاد که نمی آید. همان جا بود که گفت: خدا رو شکر کن مادر، که خدا مرا امانت به تو داد و خدا را سپاسگزاری کن که امانت خدا را در این راه تحویل می دهی.

راضی بودم که بروند. می گفتم: بروید؛ ولی لازم هست که اینجا هم بمانید، درس بخوانید، مملکت تنها جبهه نیست، اینجا هم به شما احتیاج دارند. اما بچه ها می گفتند:اول جبهه، آن جا که تمام شد، اگر بودیم، اینجا خدمت می کنیم.

چرا باید گریه کنم

وقتی پدرش خبر شهادت را شنید، ناراحت شد. می گفت: فرخ نباید به جبهه می رفت، باید می ماند و درس می خواند. اما من ناراحت نشدم. حتی وقتی مراسم برگزار می شد، گریه نکردم. یک بار خانمی در جمع گفت: این مادر را ببین. بعد از شش ماه، دومین فرزندش هم شهید شده است، اما همین طور نشسته است. گفتم: باید چیکار کنم؟ برای چی گریه کنم؟ پسرم وصیت کرده است که گریه نکن، با گریه هایت دشمن را شاد نکن. نوشته است، اگر تو بدانی جای ما کجاست، خوشحال می شوی.

شما به فکر خودتان باشید

کلاس سوم یا چهارم بود که خواندن نماز شب را شروع کرد و در کنار آن در ماه رمضان روزه هم می گرفت. پدرش از این بابت به خاطر سن کم فرخ ناراحت بود. با این حال این فرخ بود که ما  را برای خوردن سحری بیدار می کرد و می گفت: بی خود خودتان را ناراحت نکنید، من هیچ طوریم نمی شود.شما به فکر خودتان باشید.

پایان کلام دوم.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار