به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، غبارروبی و عطرافشانی گلزار شهدا، رسمی است که همه ساله به مناسبت عید نروز و شروع سال جدید صورت میگیرد. از خیلی قبل در ذهنم بود که امسال حتما برای تهیه گزارش به گلزار شهدای «خلدبرین» بروم.
هنوز اندک زمانی به جشن باستانی نوروز مانده بود که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت: «امروز قرار است جمعی از خانوادههای شهدا را برای غبارروبی گلزار فرزندانشان به «خلدبرین» ببریم»؛ مصمتر شدم. دوربین و دستگاه ضبط صدا را برداشتم و نیت کردم که به لطف الهی بتوانم حق شهدا را به گونهای نیک ادا کنم و الحق و الانصاف که شهدا همراهم بودنند.
چند قدمی بیشتر نرفته بودم که دیدم گوشه چادرم کشیده میشود؛ دختربچهای بود تا نگاهش کردم گفت: «خانم، خانم از من با داییام عکس میگیری؟» خندهام گرفت؛ نشستم که هم قدش شوم، گفتم «عزیزم من عکاس نیستم». اما به حرف گوش نداد گفت: «داییام اونجاست» با انگشت به تربتی در گوشهای از آستان شهدا اشاره کرد و دوید به همان سمت.
آهسته بلند شدم و در ذهنم دنبال جملهای مناست برای تسلی دل کودکانهاش میگشتم؛ وقتی رسیدم متوجه شدم دخترک تنها نیست خانم نسبتا جوانی نیز همراهش بود.
تا رسیدم دخترک گفت: «مامان من خودم خانم عکاس را صدا زدم» و رو به من در حالیکه به قبر پیش رویش اشاره میکرد، ادامه داد: »خانم من با داییام اصلا عکس ندارم که به دوستانم نشان بدهم، میشود از ما عکس بگیری؟»
بغض شدیدی که در گلویم جوانه زدم بود، اجازه صحبت کردن به من نمیداد؛ ناخودآگاه دخترک را که مادرش ریحانه خطابش کرد؛ در آغوش کشیدم و نگاهم افتاد به سمت اسم «حسین دهقان» که روی سنگ قبر حک شده بود.
خانم دهقان خواهر شهید گفت: «خانم شرمنده، دختر من همیشه به گلزار نمیآید؛ امروز از صبح بنا کرده که بیاید و با داییاش عکس بگیرد». نگذاشتم ادامه دهد؛ چند عکسی از دخترک گرفتم و شماره موبایلم را دادم که عکسها را پس از چاپ تقدیمشان کنم.
خواهر شهید که عجله هم داشت، در حالیکه قبر برادرش را با گلاب شستشو میداد؛ گفت: «حسین برادر کوچکم بود که در عملیات «بیتالمقدس» به لقاءالله پیوست، پدر و مادرم چند سالی است که از این دنیای فانی رخت بربستهاند و ما پنج خواهر و برادر هستیم.
حسین همیشه حامیمان بود و هرگاه برای هر کداممان مشکلی رخ داده، با توسل به برادرم مشکمان برطرف شده است. من هنوز نشستهام که ریحانه مادرش میروند.
ادامه دارد...