به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، شاید امروز هفتم اسفندماه برای خیلیها یک روز عادی باشد مانند بقیه روزها. اما این روز برای احمد آقا سالهاست که فراموش شدنی نیست، لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیهاش.
وی 34 سال است که حوالی ساعت 10 صبح 7 اسفند حال عجیبی پیدا میکند؛ روزی که سرباز کلاه قرمز رژیم بعث اسلحه کلاشینکف را روی شقیقهاش گذاشت، وی اشهدش را گفت ولی اسلحه چکانده نشد.
در سالگرد عملیات خیبر با احمد کشانی به گفتوگو نشستیم، اصرار داشت تا اسمی از وی آورده نشود و صرفا خاطره یک رزمنده برای نسل جوان ثبت شود اما از وی خواهش کردیم تا بگذارد اسم و تصویرش در این گزارش آورده شود.
میگوید از 16 سالگی هوای جبهه به سرش زده و همراه چندتن از بچه محل هایش، عطای زندگی آسوده در محله «درب دوم» منطقه قلهک را به لقایش بخشیدند و پا در مسیر دفاع از وطن گذاشتند. در چند عملیات مهم از جمله فتحالمبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم ابن عقیل، والفجر 4 و خیبر حضور داشته. آن طور که آقای کشانی تعریف میکند در سال 61 هم یکبار در منطقه سومار پا در تله اسارت گذاشته اما از آن مهلکه جان سالم به در برده است.
دوست دارد زودتر به عملیات خیبر برسد که به همراه رفقای شهیدش، شهیدان احمد قلندری، حسین عین آبادی، علیرضا کشانی، فریدون خورگامی، حسن محمودی، محمد هژبری و مهرداد طاهری با دشمن درگیر شدند اما وقتی از دوستان شهیدش میگوید، لرزش صدایش بیشتر میشود: شب هفتم اسفندماه ما بچهمحل هایی که از مسجد المتقین اعزام شده بودیم و حالا در قالب گردان حبیب ابن مظاهر بودیم به خط مقدم اعزام شدیم.
از این جا به بعد صحبتشهایش با مکثهای متعددی ادامه پیدا میکند: «بر اثر خونریزی پایم، از هوش رفتم و حوالی ساعت 10 صبح بود که با شلیک تیر خلاص کلاه قرمزهای عراقی به هوش آمدم.
به هیچ کسی رحم نمیکردند هر کسی که زنده و مرده بود را با یک تیر به جمجه اش شهید میکردند، کنارم فرمانده و بیسیمچی گردان را هم با تیر خلاص زدند من هم سرم را روی خاک گذاشتم و اشهدم را گفتم. یکی از سربازهای جیش الشعبی عراق سرم را از روی خاک بلند کرد، در همین حال سرباز کلاه قرمز اسلحه را روی شقیقه ام گذاشت، آن جا احساس کردم که روح در بدنم نیست و آن ها را از بالا نگاه میکردم چند ثانیه در همین حالت بودم ولی هیچ صدایی نیامد تا اینکه آن سرباز جیش الشعبی به عربی گفت:«لت قتله اُسره» . همین حال احساس کردم روح به بدنم برگشت.»
میگوید ای کاش آن زمان ماشه را چکانده بود و پیش رفقایم میرفتم، اما اصرار میکنیم ادامه بدهد: «آن جا چند کلاه قرمز دیگر این بار قلبم را نشانه گرفتند و داشتم به آرزویم میرسیدم که دوباره آن سرباز جیش الشعبی مانع شد.»
علاقهای ندارد زیاد در خصوص دوران اسارتش صحبت کند و فقط از حاج آقای ابوترابی (حجتالاسلام مرحوم سیدعلیاکبر ابوترابی معروف به سید آزادگان) و درد و رنجهای اسرایی که شکنجه شدند اما حاضر نبودند کوچکترین توهینی به امام خمینی (ره) کنند، یاد میکند.
از وی میپرسیم که واقعا رمز این همه پایداری اسرا چه بود؟ می گوید: «عراقیها گاه و بیگاه و به هر بهانهای ما را شکنجه میدادند اما این توکل به خدا، توسل به ائمه و یاد امام راحل (ره) بود که آزادهها را سرپا نگه میداشت.»
اولین سالی که احمد کشانی به اسارت در آمد، نامش جزو مفقودالاثرین ثبت شده بود و حتی در امامزاده علی اکبر چیذر هم قبری برایش آماده کرده بودند.مادرش هم خواب دیده بود که به او گفتند پسرش شهید شده اما او گفته بود نه، احمدم اسیر شده و بر می گردد.
این آزاده کشورمان خاطرات زمان آزادی اش را چنین نقل میکند: سال 69 و پس از پذیرش مجدد پیمان الجزیره از طرف صدام حسین وقتی پس از 7 سال به ایران برمیگشتیم انتظار چنان استقبالی را نداشتیم، هم محلهای هایمان هم سنگ تمام گذاشتند، در بین جمعیت پیرزنی هم کاسه آبی به من داد و از او تشکر کردم اما وقتی او را دوباره در منزلمان دیدم تازه فهمیدم آن پیرزن مادرم بود!
آقای کشانی دوست دارد پایان گفت و گویمان را با نامهای از رهبر انقلاب که خطاب به اسرای عملیات خیبر نوشتند و از دست استخبارات عراق و سازمان منافقین در رفت و به دست آزادگان رسید، تمام کنیم.
متن این نامه بدین شرح است:
«بسمه تعالی
فرزند عزیزم؛ نامهات مژدهبخش و تسلیبخش بود آن را با تشکر و خرسندی زیارت کردم امیدوارم دیدار خود شما هم در آیندهای نه چندان دور نصیب شود. شما سرافرازید بر مجاهدت و صبر و ما سرافرازیم به داشتن شما. توفیق و دستیابی به رضای الهی و عزت و کرامت دنیا و آخرت در سایه همین صبر و مجاهدت است. من آینده را روشن و مطلوب و مشمول تفضلات الهی میبینم و خدا با ماست و شما نور چشم مایید. آن فقدان بزرگ سخت بود ولی همه داغداران صبر کردند و مستوجب اجر خدا شدند. مجدداً از نامه شما خرسندی و تشکرم را عرض میکنم و به همه دوستان و عزیزان سلام میرسانم. سید علی حسینی الخامنهای»
منبع:فارس