به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، این روایت درباره سرداری است که به خوبی میدانست دنیا برای اهل دنیا فانی است و خوب میدانست که دل زلال خویش را بایستی با کولهباری ناخسته در جاده دنیای آخرت سوق دهد.
سیستان هم قطعهای از خاک مقدس ایران است که در دوران دفاع مقدس مردانی از این خطه ظهور کردند که نه همچون رستم در قالب افسانه بلکه در واقعیت، دلاوریهای آنها بر جریده تاریخ ثبت شده است. با هم زندگی و سرنوشت درخشان یکی از این پهلوانان را مرور میکنیم.
سردار شهید حاج حبیب لک زایی مردی بود که جان را بس شیرین و نه تلخ در کام میدان مین و خط مقدم میبرد. بزرگمردی که با آشتی خون خود با خاک، سجادهای بنام ایثار را به وسعت هستی، برای خواندن نماز پهن نمود.
در اوج سادگی قلههای غرور و تفاخر را یکی پس از دیگری فتح نمود و بر قله رفیع پایداری و استقامت با نگاهی عاشقانه با معشوق خود به سخن پرداخت. سرداری که از کانون گرم خانواده و نگاه شیرین فرزند خود دل کند و خود را واجبی عینی در عرصه دفاع از میهن دید.
بهایی که در هر بازار معرفتی ارزش خود را به معرض نمایش میگذارد و در خرید هر جانی قدرت دادن قیمت را ناخودآگاه در دل عموم قرار میدهد.
حبیب لک زایی روز 18 شهریور سال 1342 در خانوادهای روحانی دیده به جهان گشود. پدرش روحانی و از مبارزان دوران ستمشاهی بود و این روح مبارزاتی از کودکی در وجود حبیب ریشه دواند و از او فرد شجاعی ساخت که در دوران کودکی و نوجوانی، خواب آرام را از چشمان ضد انقلاب به کابوس بدل کرد و پاسداری شد که اهالی، زیر سایه صلابت او آرامش می یافتند.
حاج حبیب لک زایی، در این دوران، علیرغم اینکه دانش آموز بود، اما با اقداماتی همچون پاره کردن عکس خاندان منحوس پهلوی از کتابهای درسی، تدریس قرآن، توزیع عکس و رساله در بین انقلابیون و نوشتن شعار بر دیوارهای روستا و مدرسه، در صف نخست مبارزان انقلابی زابل جای گرفت.
وی بعد از پیروزی انقلاب، علاوه بر ایفای نقش فعال و تأثیرگذار در محرومیتزدایی از منطقه زابل و شرکت در برنامههای فرهنگی با جهاد سازندگی هم همکاری داشت.
همچنین وی در هشتم تیر 1360 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و چندین بار در جبهه نبرد حق علیه باطل، حضور پیدا کرد. حبیب لکزایی در شرایطی به جنگ میرفت که فرماندهان تمایل بیشتری به حضور او در پشت جبهه و تلاش برای تقویت نیروهای اعزامی داشتند و بارها پس از ورودش به جبهه به دستور فرماندهان به عقب بازمیگشت. وی در سال 1367 در منطقه شلمچه به شدت مجروح شد، به طوری که چهار روز در بیهوشی به سر برد. او در اثر این مجروحیتها جانباز 77 درصد شد و ترکشهایی در ناحیه سر، گردن، چشم، قفسه سینه و دیگر اعضای بدنش، سالها همنشین این سردار پرتلاش بوده اند.
سردار لک زایی از ابتدای جنگ تا لحظه شهادت، مسئولیتهای زیادی را برعهده داشت؛ از تکتیرانداز گردان کمیل لشکر 41 ثارالله در دشتعباس تا جانشین فرمانده مقاومت منطقه و جانشین فرمانده سپاه سلمان از سال 1387 در هنگام شهادت.سردار شهید حبیب لک زایی، بعد از شهادت شهید محمدزاده مدتی نیز سرپرست سپاه سلمان بود. وی همچنین مدیر عامل بنیاد فرهنگی مهدی موعود (عج) استان سیستان و بلوچستان، دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان، ریاست هیئت مدیره مؤسسه خیریه امدادگران عاشورای استان، رئیس هیئت امنای گلزار شهدای حضرت رسول (ص)، عضو هیئت امنای هیئت رزمندگان کشور و نماینده ایثارگران استان در مجلس ایثارگران کشور را نیز در کارنامه خود داشت. این سردار سربلند سپاه اسلام که مدال جانباز نمونه کشور در زمینه مبارزه با تهاجم فرهنگی را نیز بر سینه داشت، در سال 1370 به پاس تلاش در حراست از مرزهای کشور از سوی رهبر معظم انقلاب مورد قدردانی قرار گرفت.
سردار شهید حاج حبیب لکزایی که خطیبی توانا و زبردست بود، قلمی روان هم داشت و مقالات فراوانی از وی به یادگار مانده است. در ششمین اجلاس سراسری نماز به عنوان نگارنده مقاله برتر و در تابستان سال 1391 نیز به عنوان فعال نمونه مهدوی در هشتمین همایش بینالمللی دکترین مهدویت مورد تجلیل قرار گرفت.
سردار بیادعا و گمنام زمین و نام آشنای آسمانیها، در 25 مهر 1391 در مأموریت کاری و در لباس سبز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در بیمارستان بعثت نیروی هوایی ارتش مصادف با سالروز شهادت حضرت امام جواد(ع) و در سومین سالگرد شهادت سرداران شهید نورعلی شوشتری و شهید رجبعلی محمدزاده- که به تعبیر سردار شهید لکزایی شهدای وحدت، امنیت و خدمت بودند- به فیض شهادت نائل شد و در سایه سپیدارهای ملکوت آرمید.
حبیب خدا بود
وی پیش از پیروزی انقلاب همراه با پدر خود که یک روحانی مبارز علیه رژیم شاه بود، به مخالفت با رژیم میپرداخت. در اسنادی که بعد از پیروزی انقلاب از پاسگاه منطقة سکونت وی به دست آمد نام او و پدرش در لیست اعدام ساواک قرار داشت. ایشان پس از پیروزی انقلاب فعالیتهای فراوان داشت. در سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد.
او در طول جنگ هشت سالة ایران در عملیات فتحالمبین و کربلای پنج حضور داشت و سابقة بیش از 100 ماه حضور در مناطق عملیاتی را نیز دارد و در سال 67 در منطقه عملیاتی شلمچه از ناحیه چشم، پهلو، سر، گردن و پا بشدت مجروح شد به طوری که سایر همرزمان وی که اسیر شدند تصور کردند شهید شده است و در اردوگاه اسرا برای وی مراسم فاتحه گرفتند؛ اما بعد از مداوا و تلاش پزشکان در بیمارستان آیتالله کاشانی اصفهان به عنوان شهید زنده به زندگی بازگشت. از قول وی نقل شده است که: «از کربلای پنج به بعد، خدا به او برای زندگی وقت اضافه داده است و لذا باید آن را وقف خدا نماید».
وی بارها مورد تهدید فرقه وهابیت قرار گرفته بود و پسر وی «مسلم» نیز توسط گروهک منحرف ریگی به شهادت رسید.
سردار حبیب لک زایی که جانباز 77 درصد بود پس از 24 سال تحمل رنج و مرارت جراحتهای دوران دفاع مقدس، ظهر روز سهشنبه 25 مهر 1391 در بیمارستان بعثت تهران به لقاءالله پیوست.
تقوا و سیاست، ایثار و مقاومت، اندیشه و حرکت، تلاش و جدیت این عزیز، از صحنه استان محو شدنی نیست. بیانات شیوا، کلمات رسا، طلاقت لسان این مرد، در جای جای این استان برای همیشه طنینانداز است. او که از دامن علم پدر و از میان امواج خون مظلومانه پسر و از درون اخلاص در عمل، سر برکشیده بود و خود بخش عمده از سلامتی را هدیه رهبری و نظام کرده بود، در مقام عروج با معراجیان خداجوی برآمد.
آری! ابر مرد سربلند و سرافراز سردار جانباز حبیب لکزایی در جایگاهی است که مرا یارای توصیف نیست. نه از جایگاه سپاه و پاسداریش و نه از عنوان رزم و جانبازیش و نه از درد و رنج پنهانش و نه از متانت و وقار و رازداریش و نه از سمتهای متعدد حکومتیاش؛ جز آنکه مبهم و سربسته و مجمل و پیوسته در مقام تشکر و عذرخواهی برآیم. خداوند او را با اولیائش محشور فرماید و به بازماندگان صبر عطا نماید.
الگوی انسان مطلوب بود
سرلشکر دکتر سید یحیی رحیم صفوی؛ دستیار و مشاور عالی مقام معظم رهبری و فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، درباره سردار شهید حاج حبیب لک زایی گفته بود: بعد از جنگ هم مثل زمان جنگ، شاید روزی 16 ساعت با آن تن و سینه مجروح از عوامل شیمیایی، مثل زمان جنگ در حال جهاد و فداکاری بود. فداکاریاش را به صحنه فرهنگی و کمک در جهاد سازندگی، بسیج سازندگی، مؤسسه امدادگران عاشورا برای بیماران صعب العلاج، فقیر و محروم، در بنیاد فرهنگی مهدی موعود، و در کارهایی که میتوانم بگویم هم فرهنگی و هم اجتماعی است، آورد؛ با اینکه تن ایشان مجروح بود، از فکری بسیار بالا، اندیشهای اعتقادی و سیاسی با مبانی بسیار استوار و والا برخوردار بود. آن زمانی که به سپاه آمده بود، با اعتقاد و آگاهانه وارد سپاه شده بود و هر کجا هم که سخنرانی می کرد به عنوان خطیب توانا، سردار پر افتخار، با عقل و با درایت و بصیرت سیاسی عمل می کرد.
او فوق العاده به مردم محروم و به بسیجیان عشق میورزید. اخلاص و عقیده و ایمانش را در وصیتنامههایش میتوان شناخت. او انسانی بسیار مردمدار و ولایتمدار بود. در تربیت مدیران و فرماندهان، نقش بسیار بزرگی داشت؛ در انتساب فرماندهان و مدیران زیردستش سعی میکرد مدیرانی عاقل، مؤمن و مردمدار انتخاب کند. در تربیت فرماندهانِ پایین دست، به آموزش، تکلیفگرایی، عقلگرایی، مدیریت و به صرفهجویی در منابع اقتصادی بسیار اهمیت میداد. سردار لکزایی اعتماد به نفس و خودباوری را در خودش و در نیروهایش القا میکرد. انسان متعادلی بود. من هیچگاه ندیدم عصبانی بشود. خیلی آرام بود. در حوادث و بحرانها خودش را از دست نمیداد. عصبانی نمیشد. درست تصمیم می گرفت.
در شهادت فرزند عزیزش در ماجرای تاسوکی هم خودش و هم همسر بزرگوارشان خیلی از خودشان صبوری و استقامت نشان دادند و بیتاب نشدند.از نظر سیره اخلاقی و رفتاری، او از نظر من، انسانی مطلوب بود که شاخصههای انسان انقلاب اسلامی و ویژگیهای مکتب تربیتی امام خمینی را داشت و اخلاق و رفتار انسان اسلامی در او نهادینه شده بود. او کم سخن میگفت. کم خودش را مطرح میکرد، ولی بسیار عمیق و آرام و مطمئن صحبت میکرد. به نظم و برنامهریزی و طرحریزی اهمیت زیادی میداد. توانمندیهای بسیار بالایی در فرماندهی، مدیریت و کادرسازی داشت و در نهادینهسازی مبانی اسلامی بسیار تلاش میکرد. او به معنای واقعی تفکر بسیجی داشت. تفکر بسیجی را فقط در زبان طرح نمیکرد، بلکه در رفتار و اخلاقش، به عنوان یک بسیجی، نمودِ آشکار داشت.
صفوی در بخش دیگری از صحبتهای خود این شهید را این گونه توصیف کرده بود: سردار لکزایی الگوی بسیار خوبی در تعامل با اهل سنت بود، مردمانی عزیز که صبور و نجیب هستند و اعتقادشان به قرآن و سنت حضرت رسولالله، در نود درصد مبانی با اهل تشیع نزدیک است. او تعامل بسیار خوبی را با مردم بلوچستان رقم زد.
وی همچنین اظهار کرده بود: یک زمانی سیستان و بلوچستان، یک رستم دستان داشت ولی در انقلاب اسلامی، رستمهای بسیار بزرگی از این استان برای دفاع از انقلاب، دین، تمامیت ارضی، برای بیرون کردن دشمنان کافر بعثی عراق، برخاستند. بسیجیان استان سیستان و بلوچستان هر کدام در مقابل کفار عراقی، و در برابر جنگ ظالمانهای که علیه انقلاب اسلامی شده بود، یک رستم بودند. ایشان انسانی الگو، مطلوب و شاخص، برای جوانان امروز و فردای ایران اسلامی است. خداوند ما را با این شهید و شهدای عزیز سیستان و بلوچستان محشور کند. انسانی میبینم عاشق، با انگیزه، با یک روح بزرگتر از جسم، یعنی روح ایشان، یک روح جهادی و خدمتگزاری بدون منت بود. چهره ایشان آرام، محجوب، مظلوم و صبور بود. بیش از 77 درصد جانبازی داشت؛ یعنی ریهها، مغز و جاهای مختلف بدنش بارها ترکش خورده بود، ولی اصلاً احساس نمیکردی با یک جانباز 77 درصد روبه رو هستی. مثل یک انسان کاملاً سالم حرکت و مجاهدت میکرد. واقعاً من یک انسان مجاهدِ عارفِ عاشق، عاشق خدمت به خدا و خلق خدا و عاشق ولایت را میبینم. عاشق امام، مقام معظم رهبری و مردم بود. عاشق این بچه های کوچک بود.
الگویی سرآمد برای پاسداران و مدیران
سردار پاسدارشهید محمد ناظری هم درباره شهید لک زایی گفته بود: ایشان فردی مخلص و خدوم بود و اعتقاد داشت که هر کاری که بر اساس خلوص نیت و برای رضای خدا انجام پذیرد، نتیجه مثبت در پی خواهد داشت. از این رو همه کارها و برنامههای ایشان خالصانه و برای رضای خدا بود نه رضایت و خشنودی زودگذر خلق خدا...به نظر حقیر اگر «صبر ایوب» را به ایشان نسبت دهیم سخنی به گزاف نگفته ایم؛ چرا که ایشان با توجه به تمام مصائب و مشکلات کاری هیچ وقت عنان صبر را از دست نداده و کم صبری و موضعگیری منفی نداشته، بلکه با صبر و تحمل و خویشتنداری به عنوان سنگ صبور بسیجیان، پاسداران و مردم بود. هیچگاه عصبانیت را در چهره ایشان ندیدیم؛ یعنی در واقع لقب «کاظم الغیظ» شایسته ایشان بود.
ایشان در واقع تمامی خصوصیات یک مدیر عالی و موفق یک سازمان را همچون برنامهریزی، سازماندهی، بسیج منابع و امکانات، اجرا، نظارت و کنترل را دارا بودند. ایشان در واقع تئوریسین بسیج و مدیر و مدبر در همه امورات بودند. پنج مسئولیت اساسی و همه در یک زمان همچون «جانشین سپاه سلمان»، «دبیر ستاد احیای امر به معروف استان»،» مدیر عامل بنیاد مهدویت استان»، «مسئول جامعه امدادگران عاشورا» و «رئیس هیئت امنای گلزار شهدای حضرت رسول(ص) ادیمی» کارهایی بودند بس دشوار! اما ایشان با برنامهریزی و مدیریت و تلاش پیگیر در همه این امور موفق بودند.هر چند که ایشان دارای روحی بسیار لطیف و زبانی لیّن بودند اما در امور کاری و سازمانی از قاطعیت بالایی برخوردار بودند. با توجه به خدمات شایسته و موفق ایشان در استان هیچ وقت بر کسی منت ننهادند و درخواست جبران نداشتند؛ بلکه به جد معتقد بودند که:
تو نیکی میکن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز
امید است همه ما بخصوص بسیجیان و پاسداران این خصائص اخلاقی را به عنوان یادگار از ایشان در جوهره وجودی خودمان تقویت کنیم و از ایشان الگو بگیریم.
عبدالکریم هاشمیان؛ از دوستان شهید لک زایی خاطراتی از این شهید والامقام میگوید: با حاجی در مورد مطالبی که یکی از شخصیتهای سیاسی بیان کرده بود، طوری با هیجان صحبت کردم که حاجی استنباط کرد که من هر چه شنیدهام، باور کردهام. عمیق به حرفهای احساسیام گوش داد و بعد خیلی جدی به من گفت چقدر شبیه استاندارها شدهای، اصولًا جناب عالی برای میدان سیاست مناسب به نظر میرسی. حرفهایش آنقدر جدی بود که باورم نمیشد شوخی میکند. با خندهای که از عمق وجودش برمیخاست، فهمیدم چه اتفاقی افتاده! بعد حاجی به من گفت بنده خدا! هر چه شنیدی باور نکن، اندکی تأمل کن و بعد با تحلیل، سره از ناسره جدا کن و در نقل مطالب هم بیشتر دقت کن. حرفهایش ترجمه «فَبَشِّرْ عِباد الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه پس بشارت ده به آن بندگان من که: به سخن گوش فرا می دهند و بهترین آن را پیروی میکنند بود.
در یک دیدار از لحظه ای که وارد منزل ما شده بود چندین بار تلفنش زنگ خورده و مزاحم بحثمان شده بود؛ به حاجی پیشنهاد دادم وقتی که در حال استراحت هستید و زمان شخصی شماست گوشی را خاموش کنید! با گفتن جمله «ما هر چه داریم از همین مردم است و نوکری مردم افتخار ماست» گوشی را برداشت؛ دقت کردم؛ ظاهراً شخص تماسگیرنده گزارش تخلف یکی از نیروها را میداد و از جلسهای میگفت که به همین منظور تشکیل شده بود و نظر سردار را میخواستند. حاجی بدون توجه به سخنان احساسی و پرحرارت طرف مقابل و با آرامش کامل گفتند: «فکر خانواده و آبروی ایشان را کردهاید؟» و در ادامه با برخورد ارشادی، آن شخص را توجیه کردند. گوشی را که قطع کرد به این همه صبر و شرح صدر حاجی غبطه خوردم.چند وقتی بود که پا پی حاجی شده بودم که وضعیت امنیتی استان مناسب نیست و شما سعی کنید محافظ داشته باشید.
تقریباً کمتر مکالمه تلفنی یا حضوری بود که به این مطلب اشاره نکنم تا اینکه یک بار که با ایشان عازم حرم مطهر بیبی دو عالم حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها بودم، برای چندمین بار این مطلب را بیان کردم. با طمأنینه گفتند: «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ؛ پس خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان.» نمیتوانستم به سر فصل نگاه حاجی برسم و قانع نشدم. دوباره گفتم اگر محافظ هم داشته باشید بد نیست! این بار جواب داد آنهایی که مثل شما قانع نشدند این اواخر برایم محافظ گذاشته اند.
حلال مشکلات
همسر شهید لکزایی نیز درباره او میگوید: گاهی اوقات می دیدیم افرادی درب منزل، جهت حل مشکلاتشان می آمدند و اجازه ملاقات می خواستند. با وجود اینکه در حال استراحت بودند ولی باز هم جهت رفع مشکلاتشان آنها را میپذیرفت، آنها هم دعاگویان خانه را ترک می کردند.
آسیه لک زایی فرزند سردار شهید حبیب لکزایی میگوید: پدرم به من یاد داد تا جایی که میتوانم به دیگران کمک کنم بدون اینکه ریا باشد و دیگران چیزی بدانند یا اینکه آبرویی از طرف ریخته شود که این معنی واقعی کمک کردن است. او وقتی ما جایی میرفتیم و میدانست که خانوادهای از نظر مالی مشکل دارند علاوه بر اینکه از هر راهی که میتوانست به آنها کمک میکرد وقتی که ما بیرون میرفتیم یواشکی پاکتی که حاوی مقداری پول بود را زیر کناره میگذاشت یا طوری که ما متوجه نشویم به صاحب خانه میداد که طرف شرمنده نشود. او همیشه دنبال کار خیر بود وقتی یک دختر ازدواج میکرد که خانواده آنها توان مالی کمی داشت هر طور بود بخشی از جهیزیه را تأمین می کرد.
خطر! خطر! حاجی تو منطقه است
پدر همانطور که خیلی مهربان بود، خیلی هم در کارش جدی بود و یک حساسیت خیلی شدید در مسائل مربوط به گلزار شهدا داشت؛ یعنی اگر کاری در بحث گلزار به کسی میگفت و انجام نمیداد با او برخورد میکرد. یادم هست که یک روز سرزده با پدر سر مزار رفتیم. نیروهای بسیجی قرار بود کاری را انجام دهند ولی هنوز انجام نداده بودند. یکی از بسیجیها که بیسیم هم داشت همراهمان در ماشین نشسته بود. ناگهان شنیدیم که یکی از بسیجیها که پدرم را از دور دیده و متوجه حضور ایشان شده بود پشت بیسیم میگفت: خطر! خطر! حاجی توی منطقه است. کلی خندیدیم.
سرهنگ پاسدار سلمان لکزایی؛ فرزند سردار شهید حاج حبیب لک زایی میگوید: بعد از ظهرها معمولًا با لباس شخصی بود و به جای خودش لباسها و درجه های سرداریش استراحت میکردند. همه میدانستند که بعد از ظهرها چون دیدارهای مردمی داشت و در بین مردم بود، میخواست مردم با او راحت باشند لباس نظامی نمی پوشید.
منبع: کیهان