گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: شهید مدافع حرم «محمد حسین مومنی» اگرچه زادهی شهر کراچی پاکستان بود، ولی مهاجرت وی از سنین کودکی به ایران او را با فرهنگ و آداب رسوم ایرانی آشنا کرد. محمد حسین سال ۱۳۷۲ در خانوادهای مذهبی از اهالی کراچی پاکستان و در شب ولادت حضرت زهرا (س) به دنیا آمد. ۲ ساله بود که به همراه خانواده به ایران نقل مکان کرد و تا هنگام اعزام به سوریه، در ایران ساکن شد.
مادر شهید محمد حسین مومنی در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس، با اشاره به خصوصیات فرزند شهیدش گفت: محمد حسین پسری بسیار آرام و کمصحبت، صادق و خوش اخلاق بود. در تمام طول زندگی به یاد ندارم در هیچگونه مشاجرهای شرکت کند و احترام زیادی به پدر و مادرش میگذاشت. بسیار علاقهمند به درس بود. در کنار درس به کلاسهای حفظ قرآن و کلاسهای ورزشی علاقه داشت و آن را دنبال میکرد. وی حافظ سه جزء از قرآن کریم بود و در ورزشهای پینگ پنگ و فوتبال مهارت بسیاری داشت.
این مادر شهید در خصوص دیدگاه فرزندش نسبت به ولایت فقیه بیان کرد: پسرم در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. روحانیت جدای از ولایت فقیه نیست و مسئله ولایت فقیه از خردسالی در زندگی وی جریان داشت. طبیعتا در نوجوانی نیز داوطلبانه رهرو راه ولایت فقیه شد.
فرزندی از پاکستان رزمنده لشکر فاطمیون
وی به چگونگی اعزام فرزندش به سوریه و موافقت خانواده اشاره و عنوان کرد: با شروع جنگ در سوریه، پیش از او دوستان و آشنایان عازم سوریه شدند. زمزمههای رفتن محمد حسین و آماده کردن ما مدام در خانه شنیده میشد. اوایل مخالف بودم؛ چرا که محمد حسین بزرگترین پسرم بود و دلبستگی بیشتری نسبت به دیگر بچهها به او داشتم. ولی در نهایت با اصرار و پافشاری محمد، من رضایت دادم و ایشان بار اول در سال ۹۴ عازم سوریه شد.
محمدحسین میتوانست در قالب تیپ زینبیون نیز به سوریه اعزام شود، اما از طریق لشکر فاطمیون به جبهه رفت. مادر شهید در این خصوص گفت: نیت و هدف اصلی فرزندم دفاع از حرم بود که و حضور در هر یک از دو لشکر برایش تفاوتی نمیکرد؛ ولی چون شهید به زبان فارسی مسلط بود، برای ارتباط برقرار کردن با همرزمان خود در گروه فاطمیون احساس راحتی بیشتری میکرد.
مادر شهید با اشاره به روز اعزام فرزندش به سوریه، اظهار داشت: احساس غریبی داشتم؛ هم خوشحال و هم نگران بودم؛ خوشحالی از این بابت که جوان برومندم برای دفاع از حرم بی بی میرفت و از سوی دیگر آنقدر بزرگ شده که خودش راه صحیح و غلط را انتخاب کند. همچنین نگران از دوری، بیخبری و اتفاقات دیگر بودم. فقط مادر است که میتواند اینگونه احساسات خود را مدیریت و کنترل کند.
وی با اشاره به گفتههای فرزندش درباره سوریه، ادامه داد: در مدتزمانی که ایران بود به ما عکسها و فیلمهای سوریه را نشان میداد و از خاطرات دوستان و همرزمانش میگفت.
آرزویش مفقودالاثر شدن بود
این مادر شهید به شهادت فرزندش اشاره و بیان کرد: پسرم به عنوان روحانیِ گردان اعزام شد. اولین بار که به عنوان روحانی اعزام شد، عملیاتی صورت نگرفت. وقتی به ایران برگشت خیلی از این مساله ناراحت بود، به همین جهت گفت «برای بار دوم به عنوان روحانی نمیروم؛ چون نمیتوانم آنجا باشم و عملیات نروم»؛ ولی قسمت بود که بار دوم نیز به عنوان روحانی برود. شهادتش به نقل از دوستان و همرزمانش اینطور بود که چون اجازه رفتن نداشت، شب عملیات صورت خود را میپوشاند و همراه باقی همسنگران وارد عملیات میشود که با اصابت سه تیر به سینه مجروح شده و سپس به شهادت میرسد.
مادر شهید ادامه داد: پیکر محمدحسین برنگشت و بنده همچنان چشم به راه هستم. مفقودالاثر بودن یکی از آرزوهای پسرم مانند پدربزرگ و سه داییاش بود. من هم تسلیم خواسته خدا و محمدحسین هستم.
وی ماجرای شنیدن خبر شهادت و گفتههای دوستان شهید در مورد فرزندش را اینطور روایت کرد: خبر شهادت را ۲ نفر از همرزمانش آوردند. او خیلی مواقع به جای دوستانی که باید دیدهبانی میدادند شبها بیدار میماند. خیلی اتفاق افتاده که از غذای خودش به همسنگرانش داده باشد. شبزندهداریها، نمازهای شبی که میخواند و کمکهای داوطلبانه برای امور گردان مواردی است که دوستانش نقل کردهاند. هر زمان یکی از همرزمانش به منزل ما میآیند از شهید خاطرهای را تعریف میکنند.
از امر به معروف غافل نشوید
این مادر شهید در خصوص مهمترین وصیت فرزندش گفت: در وصیتنامهاش تاکید داشت که از امر به معروف و نهی از منکر غافل نشویم.
مادر شهید مومنی در خصوص نحوه تربیت فرزندش تصریح کرد: ما همیشه یک زندگی ساده و بیآلایش داشتیم و سعی کردیم حداقل اصلیترین مسائل و واجبات دین را رعایت کنیم. سعی کردم به فرزندانم همین مسائل را آموزش دهم، که امیدوارم موفق بوده باشم.
این مادر شهید با بیان این نکته که محمدحسین علاقه خاصی به شهید زین الدین داشت، افزود: شهادت محمد برای من بسیار سنگین بود، روزها و شبهای اول شهادت بیقراری و گریههای من پایان نداشت. یک شب که محمد حسین به خوابم آمد، گفت «مادر میدانی با اشکهایی که میریزی من چقدر عذاب میکشم؟ میدانی چقدر ناراحتم که اینقدر بیقراری؟» اگرچه دلتنگیهای من پایانی نخواهد داشت، ولی به خاطر محمدم بر شهادت و دوری از او صبوری میکنم.
انتهای پیام/ 141