در کتاب «الف‌لام‌خمینی» بخوانید؛

اعتراف شاه به سرپیچی وزرا از فرمانش/ تابستان پرکتاب امام چگونه گذشت؟

در کتاب «الف لام خمینی» آمده است: «شاه آهی کشید و گفت که شما الان را با آن وقت مقایسه نکنید. آن وقت همه وزرا و همه رجال مملکت از پدرم حرف‌شنوی داشتند. جرات نمی‌کردند تخطی کنند. الان حتی وزیر دربار من هم از من حرف شنوی ندارد.»
کد خبر: ۲۹۳۵۴۲
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۵۰ - 29May 2018

به گزارش سایر رسانه های دفاع پرس،‌ کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایت‌الله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی آن را منتشر کرده و برای نخستین بار در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران به دست علاقه‌مندان رسید، اثری روان و خوش‌خوان از کودکی بنیانگذار جمهوری اسلامی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.

در این گزارش، بخش‌هایی از مناسبات امام خمینی و آیت‌الله بروجردی، ملاقات آقای خمینی با شاه، تابستان پرکتاب و... در پی می‌آید:

یکی از موضوعات مورد توجه در تاریخ حوزه علمیه قم،‌ ارتباط حاج آقا روح‌الله با آیت‌الله بروجردی در دهه‌های 20 و 30 شمسی است. پیش از این گفته شد که آقای خمینی تاثیر بسزایی در هجرت آیت‌الله بروجردی به قم داشت و نیز از تلاش چشمگیر او برای ماندگاری مرجع تقلید شیعیان در حوزه علمیه قم یاد شد.

با وجود این سردی روابط میان این دو پس از شکست طرح اصلاح حوزه علمیه قم انکارنشدنی است. این سردی هرگز به جدایی و انفکاک نینجامید اگرچه روابط دیگر به دمای اولیه نیز بازنگشت آقای خمینی در طول 17 سال مقاومت خویش با آیت‌الله بروجرودی همواره احترام رئیس روحانی قم را نگه داشت و این در حالی بود که موضع النصیحه لائمه المسلمین، را ترک نکرد.

او می‌خواست که ایشان از قدرت خود در جهت سامان دادن به حوزه‌ها و اصلاح امور مسلمین و مبارزه با بدعت و فساد و ظلم‌های پهلوی بیشتر بهره ببرد او به برخی از کسانی که اطراف آیت‌الله بروجردی بودند انتقاد داشت با این حال از هر آنچه که موجب تضعیف زعامت آقای بروجردی می‌گردید جلوگیری می‌کرد اگرچه از گفته‌ای فراتر نرود یک بار خطاب به دامادش/ شهاب‌آلدین اشراقی که زبان به انتقاد از آقای بروجردی گشوده بود گفت: من به کسی اجازه نمی‌دهم به زعیم مسلمین اهانت کند هر کسی و در هر مقامی که باشد پاسخ آشکار حاج آقا روح‌الله به کسانی که از علت رفت و آمد کمتر وی به خانه آقای بروجردی می‌پرسیدند این بود که آنچه من می‌خواستم این بود که حوزه صورت وجدانی پیدا کند و شد. با آمدن آقای بروجردی آن تشبعاتی که سابق بر این وجود داشت برطرف شد. حالا هر کمکی که برای حوزه یا شخص آقای بروجردی لازم باشد با خوشحالی انجام می‌دهم ولی من نسبت به درس‌هایم وظایفی دارم و برای آنها ارزش بیشتری قائل هستم تا نشستن در بیرون منزل آقای بروجردی. وقت من ارزش دارد و نمی‌توانم ان را صرف انتظار کشیدن برای اتفاق افتادن قضیه‌ای کنم. نیامدن به این دلیل است.

این احترام یک طرفه نبود. آیت‌الله بروجردی حتما از جایگاه علمی،اخلاقی و سیاسی آقای خمینی باخبر بود که او را بارها به عنوان نماینده خود به ماموریت‌های مهم فرستاد. یک بار با اختیار تام برای دو ماه به مشهد رفت و با همین اختیارعازم نهاوند شد. در سفری با خود ‌آیت‌الله به مشهد مسئول مراجعات مالی بود احترام مرجع تقلید شیعیان به آقای خمینی را با این مثال روشن کرده‌اند: آیت‌الله بروجردی درصدد به خدمت گرفتن یک منشی محرر بود. فرد معمم خوش خطی را به او معرفی کردند. روزی که این فرد برای معارفه به خانه آقای بروجردی آمد حاج آقا روح‌الله نیز آنجا بود و بالاتر از جایی که آقای خمینی نشسته بود جای گرفت. آیت‌الله بروجردی هم به معرفان این منشی گفت که او را نمی‌خواهم گفت کسی که بالادست حاج آقا روح‌الله بنشیند به درد من نمی‌خورد.

اما مهمترین ماموریتی که آقای خمینی به نمایندگی از طرف مرجع شیعیان جهان انجام داد رفتن به کاخ شاه و دیدار با محمدرضا شاه پهلوی بود.

ملاقات آقای خمینی با شاه

مبلغان فرقه بهائیت در ابرقو با مقاومت‌هایی از طرف مردم و روحانی آن محل در برابر حضور و تبلیغ خود روبرو شدند. در این میان بیوه زنی 50 ساله به نام صغرا در ناحیه رباط ابرقو، شاید بیش از دیگران در برابر مبلغان بهایی ایستاده بود مبلغ اعزامی محفل بهائیت وجود این زن را مانع اصلی تبلیغ خود دانست و دستور قتل او را به یک بهایی متعصب ساکن رباط که سابقه خشونت، دزدی و حتی قتل داشت داد. در شب سیزدهم دی ماه 1328 این فرد با مقاومت پسر، دو برادر و دو تن دیگر وارد خانه صغرا شده با بیل و تبر سه دختر هشت، 11 و 14 ساله، 2 پسر شش و 15 ساله و مادر خانواده را با ضرباتی که بیشتر به سر آنها کوبیدند کشتند. شبیه این اقدام در میامی شاهرود وادقان کاشان نیز رخ داده بود.

در پی آشکار شدن جنایت به علت نفوذ بهائیان در دستگاه ژاندارمری ابرقو، تعلل چشمگیری در تشکیل پرونده و دستگیری افراد مرتبط صورت گرفت با وجود این پس ازپیگیری دیوانعالی مستندات وجود داشت و با مساعی یک بازپرس درستکار جبران گردید. بسیار محتمل است این اقدام دستگاه قضا پس از باخبر شدن آیت‌الله بروجردی از اهمال در رسیدگی به پرونده بوده باشد. اهمیت حادثه به اندازه‌ای بود که نماینده‌ای از طرف آیت‌الله بروجردی به دیدار شاه برود این ماموریت به حاج آقا روح‌الله خمینی که شهرت داشت وزیر امور خارجه آقای بروجردی است، سپرده شد.

دفتر آیت‌الله بروجردی هماهنگی لازم را با دربار شاه به عمل آورده و اطلاع داد که حاج‌آقا روح‌الله خمینی برای ابلاغ پیام آیت‌الله به دربار خواهد آمد و نیز از مصباح التولیه خواسته شد که خودرواش را برای بردن و آوردن آقای خمینی در اختیار بگذارد گذاشت. به کاخ مرمر که رسیدند پیام داد: بگویید روح‌الله از طرف آیت‌الله العظمی بروجردی آمده است. گویا خودرو یاد شده شانیت ورود به محوطه کاخ را نداشته مانع شدند. آقای خمینی گفت که اگر با همین خودرو راه نمی‌دهید برمی‌گردم. راضی شدند. نماینده مرجع تقلید شیعیان جهان وارد اتاق انتظار شد اما منتظر نماند و یک راست به اتاق دیدارها رفت. یک صندلی در آنجا دیده روی آن نشست. محمدرضا پهلوی که وارد شد با تعجب تنها صندلی اتاق را پر دید خیلی زود صندلی دیگری آوردند چنین برمی‌آمد که واردین اجبارا سرپا ایستاده عرض حال و کار می‌کردند. شاه نشست. آقای خمینی احترام لازم را گذاشت و لابد پس از گفت‌وگوهای مقدماتی و ارائه شرحی از حوادث تلخ ابرقو خطاب به محمدرضا پهلوی اظهار داشت: پدر شما این گروه ضاله را داد به طویله بستند. الان هم مردم ایران همان جریان را از شما انتظار دارند. شاه آهی کشید و گفت که شما الان را با آن وقت مقایسه نکنید. آنوقت همه وزرا و همه رجال مملکت از پدرم حرف‌شنوی داشتند. جرات نمی‌کردند تخطی کنند الان حتی وزیر دربار من هم از من حرف شنوی ندارد. من چطور می‌توانم این کار را بکنم؟ آقای خمینی حرف‌های شاه را شنید و تاکید آیت‌الله بروجردی در جدیت رسیدگی به پرونده جنایت ابرقو را به اطلاع محمدرضا پهلوی رساند. گویا حاج آقا روح‌الله به استکان چای که آورده بودند لب نزد.

آقای خمینی و فدائیان اسلام

آوازه و اقدامات فدائیان اسلام به اندازه‌ای بالا گرفته بود که هواداران بسیاری در حوزه علمیه قم بیاید هواداران بیشتر طلبه‌های جوان و کمتر مدرسان و آیات حوزه بودند ویژگی‌های فدائیان اسلام برای طلاب، جذاب می‌نمود هدف آنان برپایی حکومت اسلامی بود برای رسیدن به این مقصد کتابچه‌ای داشتند که در آن تکلیف همه از مرجع تقلید تا وزارتخانه‌های گوناگون روشن شده بود فدائیان مواضع خود را با سخنان آتشین و عمل آن نشان می‌دادند و اینها دانشجویانی جوان و پراحساس حوزه‌های علمیه را جذب می‌کرد.1329 نفوذ فدائیان اسلام در حوزه علمیه قم به جایی رسید که مدیریت آن تقریبا از دست بزرگان روحانی خارج گشت. سخنرانی‌های پرشور سیاسی، گرد هم آیی‌های هر روزه طلبه‌ها حضور پررنگ ماموران حکومتی و تعقیب و گریزهای ماموران و سران فدائیان اسلام در قم، روال کار و آرامش و آموزش را در حوزه علمیه به هم زد. تذکر بزرگان حوزه برای تعدیل رفتار و گفتار این گروه تاثیری نداشت. آیت‌الله بروجردی از این وضعیت رنجیده خاطر بود. شکایت از کارهای نامتعارف فدائیان اسلام بر این نارضایتی می‌افزود: مثلا فدائیان برای کسی نوشته بودند که شما باید فلان مقدار پول بدهید و به قیام کمک کنید والا سر و کارت با اینها (منظور خنجر یا اسلحه‌ای بود که شکلش را کشیده بودند) خواهد بود افراد می‌ترسیدند و به آیت‌الله بروجردی شکایت می‌بردند.

برآیند واکنش‌های آیت‌الله بروجردی به پدیده فدائیان اسلام حاکی از آن است که مرجع تقلید شیعیان جهان بی‌آنکه هدف‌های این گروه را تخطئه کند و ناصواب بداند راه رسیدن به آمال ایشان را نادرست می‌دانست و می‌گفت آخر دعوت به اسلام و مبارزه برای اسلام که بدین صورت نیست با تهدید و غصب اموال مردم که نمی‌شود مبارزه کرد. با وجود این آقای بروجردی در آزادی برخی از سران زندانی فدائیان اسلام دخالت می‌کرد به طلبه‌ةای فدایی شهریه می‌داد و به خانواده ‌شان کمک مالی می‌کردند اما ازدیگر سو روش آنان را در امور سیاسی نمی‌پسندید ومی‌گفت اینان طلاب و سادات جوانی هستند که ناراحت و عصبانی باید موعظه بشوند من از آنان می‌خواهم که این کارها را دنبال نکنند. ما تحولات زیادی در عمرمان دیده‌ایم جریان مشروطیت و .. دیدیم که ارها چگونه شروع و به کجا ختم شد.

آقای خمینی در طول حیات سیاسی 10 ساله فدائیان اسلام موضعی که نشان از موافقت با مخالفت محض با این گروه باشد از خود بروز نداد. اول اینکه وی در آن زمان بنا نداشت مواضع سیاسی اجتماعی خود را مطرح کند. دوم اینکه مواضع هر چه بوده باشد باید در پس آرا زعیم شیعیان جهان آیت‌الله بروجردی می‌ماند و از آن پیشی نمی‌گرفت. سوم این که او به احتمال زیاد اعتراض، مخالفت و مبارزه با دستگاه حاکمه را آن هم در زمانی که استخوان‌های حوزه علمیه قم سفت نشده بود و منجر به تضعیف آن می‌گردید نمی‌پسندید چهارم این که وی به مبارزه گرم از سوی گروهی مسلح که هر از گاهی یکی از دست‌اندرکاران حکومت را حذف می‌کرد اعتقاد نداشت و آن را شیوه‌ای درست و کارآمد برای تغییر و تبدیل حکومت آنچه فدائیان اسلام نشانه‌گذاری کرده بودند نمی‌دانست. حاج آقا روح‌آلله در محافل خصوصی و به احتمال زیاد در زمانی که سازوکار حوزه علمیه قم به وسیله طرفداران فدائیان اسلام مخدوش نشده بود گفته بود اینان بدون هیچ آلت و اسلحه‌ای فقط با سخنرانی، با دستگاه در افتاده‌اند و دستگاه را به وحشت انداخته‌اند پس می‌شود کار کرد. اما بعد زمانی که فدائیان اسلام تقریبا حوزه علمیه قم را قبضه کردند درس‌ها و بحث‌ها به هم ریختند و به آقای بروجردی اهانت شد. حاج آقا روح‌الله گفت که آخر این چه برنامه‌ای است که اینها دارند چهار تا بچه حوزه را به هم ریخته‌اند به همه اهانت می‌کنند باید شهربانی دخالت کند کنترل کند آخر این تندی‌ها یعنی چه؟ چند سال بعد وقتی سران فدائیان اسلام دستگیر شدند و دوستداران ایشان دانستند که آیت‌الله بروجردی اقدام مؤثری برای آزادی آنان نمی‌کند نزد آقای خمینی رفتند و پرسیدند که چرا آقای بروجردی کاری نمی‌کند؟ حاج آقا روح‌الله از این جمله خوش‌شان نیامد فرمودند: شما چه کار به کارمراجع دارید؟ آنها به تشخیص خود عمل می‌کنند. اگر خودتان می‌توانید بروید کاری کنید. اگر می‌خواهید که من مطلبی را به ایشان برسانم بگویید. ایشان مسئول اجتهادشان هستند. من یک بار در این زمینه با ایشان صحبت کرده‌ام باز هم اگر ایشان را دیدم مجددا تذکر می‌دهم. شاید این دیدار به درخواست همسرش انجام شده بود بانو قدس ایران با مادر برادران واحدی دوست بود اقا رفتند پیش آقای بروجردی که آقای بروجردی در این کار دخالت کنند ولی آقای بروجردی گفتند من در کار آنها دخالت نمیکنم.

کوشش آقای خمینی برای آزادی فدائیان ادامه یافت. ایشان سه نامه نوشتند یکی به آقای بهبهانی یکی به مرحوم صدرالاشراف و یکی هم به حاج‌اقا رضا رفیع، با وجود این سال‌ها بعد آقای خمینی به فردی که در عظمت کارهای فدائیان اسلام می‌نوشت توصیه کرد از آدم‌کش‌های آنان تمجید نکند.

تلاش‌های خرد و کلان آهنگ حکومت را در اعدام ناگهانی سران فدائیان اسلام تغییر نداد.

تابستان پرکتاب

سال 1330 با دگرگونی‌های بزرگ سیاسی آغاز شد. این تحولات به دنبال کشته شدن حاج علی رزم‌آرا نخست‌وزیر در شانزدهم اسفند به دست فدائیان اسلام و ملی شدن صنعت نفت در بیست و نهم همان ماه رخ داد. در میانه اردیبهشت 1330 دکتر محمد مصدق در پی صدارت سی و چند روزه حسین علا بر مصدر نخست‌وزیری نشت. پیش از آن میان آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام بر سر شیوه و ادامه همکار‌ی‌های سیاسی شکاف افتاده بود. روند دستگیری سران فدائیان اسلام که از اسفند سال گذشته با برقراری حکومت نظامی آغاز شده بود همچنان ادامه داشت و سیزدهم خرداد نواب صفوی در زمان نخست‌وزیر دکتر مصدق در نزدیکی میدان ژاله تهران دستگیر شد. ناظران و دست‌اندرکاران داخلی همانان که چشم امید به دگرگونی‌های اخیر دوخته بودند خرسند از ملی ‌شدن ثروت نفت تردیدی در بازی دولت تازه نداشتند از آن جمله بودند خویشان دور و نزدیک آقای خمینی دو پسر خاله او میرزاحسن خان مستوفی ونصرت‌الله خان امینی از رجال نامی خمین همکاران دولت، دکترمحمد مصدق بودند.ناصرالدین پسر سیدمرتضی پسندیده برادر بزرگ آقای خمینی نیز کمک حال دولت بود. خود آقا سید مرتضی از طرفداران پروپا قرص دکتر مصدق به شمار می‌رفت. وی رئیس دولت جدید را فردی آزاده می‌دانست و همراهی با او راتوصیه می‌کرد دکتر مصدق هم برای شخصیت سیاسی آقای پسندیده احترام قائل بود. نامه‌هایی وجود دارد که مصدق خطاب به ایشان نوشتهو در آن از آقای پسندیده نظر خواسته بود.

حاج آقا روح‌الله نظر دیگری داشت تابستان سال 1330 برای بار دوم همراه خانواده به محلات رفت خانه‌ای کرایه کرد که آب قنات از آن بیرون می‌آمد. بعد از ظهرها کنار صدای خوش آب می‌نشست مطالعه می‌کرد و بیشتر می‌نوشت این بار هنگام خواندن و نوشتن تنها نبود اهالی محل به آب قناتی که از این خانه سر برمی‌آورد نیاز داشتند. خواستند آنها را به کاریز دیگری دلالت کنند اما آقای خمینی مخالفت کرد و گفت که مانع مردم نشوند رفت و آمدهای برای بردن آب ادامه یافت.

روزی دو تن از ناموران سیاسی وقت برای ملاقات حاج آقا روح‌الله به محلات آمدند. آن دو از حامیان جبهه ملی و دکتر مصدق بودند نشستند و از جریان‌های سیاسی روز گفتند اما وقتی از دیدگاه آقای خمینی آگاه شدند با شگفتی اظهار داشتند که بعید می‌دانستیم شما نظر موافقی نسبت به این جریان نداشته باشید. در این زمان دوره اول تدریس خارج اصول فقه آقای خمینی پس از 7 سال به پایان رسیده بود اکنون وقت به بار نشستن دستاوردهای مکتوبش بود. پیش از این نگارش دو کتاب در علم اصول فارغ شده بود سومین آنها را در 27 بهمن 1329 به پایان رسانده بود. نیاز به پاک نویس داشت. چرک نویس آن در میان دیگر نوشته‌ها و اسباب نگارش ‌اش قلم، دوات تیغه و مرکب، جای داشت. پاک نویس آن را در محلات به پایان برد و آن رساله را التعادل و الترجیح نامید.

دومین کتابی که تدوینش را در این زمان به انجام رساند الاستصحاب بود و در 23 خرداد 1330 از نگارش آن فارغ شد.

رساله دیگری که در محلات نوشت الاجتهاد والتقلید بود. او در ابتدا با این توضیح که آئین اسلام تمام نیازهای بشر از امور سیاسی و اجتماعی تامسائل فردی زندگی را در برمی‌گیرد. اجتهاد و تقلید را در شش موضوع جاری دانست که از جمله انهاست. و من تکون اله الولایه و الزعامه فی‌الامور السیاسه الشرعیه نکته حائز اهمیت اشاره وی به موضوع ولایت فقیه در امور سیاسی است. نویسنده در برشماری جایگاه‌های یک فقیه در مقام فتوا، قضاوت و... می‌نویسد که برخی مجتهدین به درجه‌ای می‌رسند که می‌توانند ولایت و ریاست حکومت را به دست گیرند. این رساله در طول ماه مبارک رمضان آن سال نگاشته شد و روز عید فطر 14 تیر 1330 به پایان رسید هر سه کتاب به زبان عربی نوشته شدند.

اما مشغله اصلی آقای خمینی در این تابستان ادامه نگارش تعلیقات بر وسیله النجاه آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی بود.

آخرین روزهای سفر به محلات بود که آقای خمینی و همسرش به دعوت یکی از روحانیان چند روزی به روستای عباس‌آباد رفتند قدس ایران که احتمالا از طبیعت بهاری منطقه به وجد آمده بود در دل آرزو کرده بود چه می‌شد با خودرویی زیبا و سرباز به مسافرت می‌رفت؟ هنگام بازگشت از روستا، کنار جاده ایستادند تا وسیله‌ای برای رسیدن به محلات پیدا کنند. آقای خمینی هم برای رفتن به قم شتاب داشت. گویی زمانی به شروع درس‌ها نمانده بود کامیونی از دور نمایان شد. شب بود و برای این که زمان از دست نرود سوار شدند نه کنار راننده بلکه پشت آن. آن پشت هم رو باز بود و هم در حال حمل گوسفند قدس ایران نگاهی به آسمان پرستاره انداخت و در دل گفت چه زود آرزویم را برآورده کردی؟ در میانه راه کامیون ایستاد و راننده به دو مسافر خود گفت که باید مسیر دیگری برود. پیاده شدند و چشم به راه دوختند تا وسیله دیگری از راه برسد. وسیله بعدی الاغ بود. سوار شدند برای رسیدن به محلات باید از رودخانه‌ای می‌گذشتند. گذشتند اما پای چهار پای قدس ایران لیز خورده و او را به آب انداخت. شوهر خیلی زود همسرش را گرفت و از آب کند. چادر قدس ایران خیس شده بود. حاج‌آقا روح‌الله عبایش را به او داد کمکش کرد دوباره سوار الاغ شود آرنج همسر زخم برداشته بود اما دم نزد چون می‌دید که شوهر از این پیشامد بسیار غمگین بود و این خبر غم او را دوچندان خواهد کرد. اذان صبح به محلات رسیدند.

آقایان کاشانی و خمینی

آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی پس از آمدن به ایران در اواخر 1299 خیلی زود در شمار روحانیان نامی تهران درآمدهبود شاید نام و نفوذش با چاپ تائیدیه‌ای که آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی برای او نوشته بود گسترش یافته باشد. چهره سیاسی آقای کاشانی در تهران با اعلام نامزدی‌اش برای ورود به پنجمین دوره مجلس شورای اسلامی بیشتر نمایان شده بود. او به هوگام مهاجرت اعتراض‌آمیز روحانیون عتبات عالیات در 1302 به ایران، پیگیر مسائل آنان بود. فعالیت‌های ضدانگلیسی وی همچون بین‌النهرین در تهران هم ادامه یافته بود. آقای کاشانی از رهبران تظاهرات مردم پایتخت علیه انگلیس در اعتراض به برخورد آن دولت با روحانیان نجف و کربلا بود. تلاش‌های او را برای حفظ وگسترش اتحاد اسلام پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در ایران چشمگیر بود. مشارکت‌های مقطعی او با رضاشاه پهلوی، همچون عضویت علی‌البدل در انجمن نظار مرکزی برای انتخابات مجلس مؤسان مانع از مخالفت‌های بعدی‌اش با سیاست‌های ضددینی رضا شاه نشد.

آقای خمینی از نزدیک آیت‌الله کاشانی را می‌شناخت. نخستین دیدار آن دو به سال 1308 بازمی‌گشت. زمانی که آقا روح‌الله برای خواستگاری دختر آقای ثقفی به تهران و محله پامنار آماده بود خانه آقای کاشانی هم در این محل بود. این احتمال که آشنایی‌شان بیش از این بوده باشد وجود دارد. هم محل بودن پدر زن حاج آقا روح‌الله و آیت‌آلله کاشانی زمینه دیدار و گفت‌وگوهای بعدی را فراهم کرد از این رو جنبه‌های دینی و سیاسی هر یک برای طرف دیگر روشن بود. آقای خمینی می‌دانست که هنگام اجرای قانون تبدیل لباس و کشف حجاب به اقای کاشانی پیشنهاد شده بود در فلان مجلس مختلط شرکت کنند و شنیده بود که آیت‌الله کاشانی پاسخ داده بود فلان خورده‌اند که از من چنین درخواستی کرده‌اند. وقتی گفته بودند مسئولان بالا چنین تقاضایی دارند بازپاسخ داده بود همان بالایی‌ها را می‌گوییم.

آقای خمینی از دوستش روح‌الله کمالوند خرم‌آبادی شنیده بود که آیت‌الله کاشانی هنگام حبس در پاسخ به رئیس نظامیان خرم‌آباد که گفته بود: چرا خودتان رابه زحمت انداختید؟ آخر شما چرا در سیاست‌ دخالت می‌کنید؟ سیاست شان شما نیست. چرا دخالت می‌کنید؟ جواب داده بود خیلی خری.. اگر من دخالت در سیاست نکنم کی دخالت بکند؟

اینکه آیت‌الله کاشانی میان گود سیاست بود در تجدید انتخابات مجلس شانزدهم از طرف مردم تهران نماینده مجلس شورای ملی شده بود. با همکاری و همیاری این نهضت ملی شدن نفت به بار نشسته بود. مساعی او در تشکیل دولت دکتر محمدمصدق موثر افتاده بود. آقای خمینی ناظر همه این حوادث بود اما باورش در دگرگونی‌های سیاسی با مبانی آیت‌الله کاشانی یکسان نبود او مبنای جنبش‌های سیاسی را نه درمنافع اقتصادی، بلکه در منافع الهی می‌دید. باور او این بود که اگر جنبه‌های الهی در یک نهضت سیاسی در اولویت قرار گیرد منافع دیگر از جمله امور اقتصادی ذیل آن قابل تحصیل است. او میان جنبش برای منفعت یا جنبش برای خدا تفاوت می‌گذاشت. آقای خمینی نهضت ملی شدن نفت را یک جنبش سیاسی اقتصادی می‌دید. حرکتی که خالی از جنبه‌های مذهبی است از این تمایلی به پذیرش تمام رخ آن نداشت. توقع او از آیت‌الله کاشانی روحانی مجاهدی که وارد این نهضت شده بود دمیدن روح مذهبی به آن بود. در واقع او می‌خواست آقای کاشانی سیاست خود را ذیل مبانی دینی به کار گیرد نه تحت چیز دیگر. منتظر دین چنین کنشی بود. انتظار او بی‌فایده بود. در دیدارهایی که با آیت‌الله کاشانی داشت موضوع را به او یادآور شد. حتی در نامه‌هایی که به او فرستاد بر این قضیه تاکید کرد: که باید جنبه‌های دینی را توجه کند نتوانستند یا نخواستند ایشان به جای تقویت جنبه‌های دینی و به جای آن که جهات دینی را به جهات سیاسی غلبه بدهند. خودشان سیاسی شدند رئیس مجلس شدند که اشتباه بود. من گفتم که باید برای دین کار کنند نه آن که سیاسی بشوند. زمانی نگذشت که آقای خمینی شاهد منکوب شدن شخصیت آیت‌الله کاشانی شد. چنان علیه او جوسازی کردند که یکی سگی را عینک به آن زدند و آن طور که من شنیدم از طرف مجلس آوردند این طرف به اسم آیت‌الله. و یا من خودم در یک مجلس بودم که آقای کاشانی وارد شد و در آن مجلس مجلس روضه بود هیچ کسی پا نشد من پا شدم و یکی از علمای تهران و من جا دادم به ایشان جا هم (نمی‌دادند) این جور درست کرده بودند برای آقای کاشانی که دیگر از منزلش نمی‌توانست بیرون بیاید.

ارتباط آقایان خمینی و کاشانی نه مستمر بلکه هر از گاه بود.

نامه‌ای دیگر به آقای فلسفی

آقای محمدتقی فلسفی رمضان هر سال به سخنرانی در مسجد شاه تهران می‌پرداخت. این سخنرانی‌ها از 1327 از طریق رادیو پخش می‌شد و مورد توجه مردم قرار می‌گرفت. اهمیت توجه به آن با دگرگونی‌های سیاسی ناشی از ملی شدن صنعت نفت دو چندان شد. فعالان سیاسی توقع داشتند آقای فلسفی رهبران نهضت و جنبش پیش رو را مورد توجه قرار داده از آنها حمایت کند اما او در طول این سالیان نامی از آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق نمی‌برد و در نفی یا اثبات آنان ونهضت یاد شده سخن نمی‌راند. یک بار به آقای کاشانی گفت عمق مسئله نفت را نمی‌فهمم و نمی‌دانم عاقبت این کار چه خواهد شد و ایا انگلیسی‌ها می‌گذارند شما به مقصدتان برسید یانه؟ نمی‌توانم در موضوع نفت به نفع شما و مصدق فریاد بزنم.. نه نفی می‌کنم و نه اثبات. این موضع‌گیری پس از روی کار آمدن دولت دکتر محمدمصدق هم ادامه یافت و طرفداران او را نسبت به آقای فلسفی بیش از پیش بدبین کرد.

سخنرانی‌های آقای فلسفی در رمضان 1331 ش با اخلال روبرو گشت او نتوانست چون پنج سال گذشته از منبر مسجد شاه وعظ کند. این موضوع با واکنش‌های منفی روحانیان مواجه شد. آقای سید محمد بهبهانی با ابراز تأسف، جلوگیری از سخنرانی آقای فلسفی را دسیسه خارجیان دانست. آقایان سید حسین بروجردی، سید ابوالقاسم خویی، سید محمد تقی خوانساری، محمد حسین کاشف‌الغطا و روح‌الله کمال‌وند ابراز تأسف و نگرانی کردند. روحانیان و وعاض تهران تعطیل عمدی محفل مسجد شاه را وهن مسجد و منبر دانستند.

آقای خمینی در ادامه سفرهای تابستانی خود، آن سال به همدان رفته بود. غیر از خانواده، شهاب‌الدین اشراقی نیز همراه بود. او نخستین داماد خانواده در 1330 با صدیقه، دختر بزرگ حاج آقا روح‌الله، پیوند زناشویی بسته بود. گویا آنان به خانه‌ای که آقای سید نصرالله بنی‌صدر در اختیارشان گذاشت وارد شدند. در این سفرها مطالعه و نوشتن مشغله اصلی آقای خمینی بود. به اندازه‌ای سرگرم آنها می‌شد که رغبتی به گردش‌های معمول نشان نمی‌داد، اما خانواده او آزاد بودند، به ویژه مصطفی که الزامی به کاستن از جنب‌وجوش‌های خود نداشت و گویی تا همه همدان را زیر پا نمی‌گذاشت، آرام نمی‌گرفت.

پانزدهم خرداد بود که از وقایع مسجدشاه تهران آگاه شد. همان روز در نامه‌ای به آقای فلسفی تأسف و تحیر خود را ابراز کرد و نوشت که با این پیشامدها نمی‌توان به اصلاح کشور امید بست. آقای خمینی توصیه کرد به سادگی عقب ننشیند و مراقب باشد تا عوامل این رخداد را به هم‌ردیفان و هم‌لباسان ما منتسب نکنند؛ چراکه سنگ را با سنگ می‌شکنند. «دور افتادن از مراکز خبر و سفر به همدان و قلت معاشرت موجب شد که از قضایایی که در مرکز اتفاق افتاده درست مطلع نشوم. اخیراً که اطلاع حاصل شد خیلی موجب تأسف گردید. انسان متحیر ازت که با این وضعیت چه کند؛ و با این ترتیب چه امیدی می‌توان از اصلاح کشور داشت و به چه اشخاصی می‌توان اطمینان پیدا کرد. در هر صورت جنابعالی نباید به این چیزها سنگر را خالی کنید. مفسدین همیشه می‌خواهند امثال جنابعالی را از میدان بیرون کنند تا هر تاخت و تازی بخواهند بکنند و انتقادی در کار نباشد. آن روز که رضاخان تعرض به عمامه‌ها می‌کرد من به یکی از ائمه جماعت گفتم اگر شما را نظمیه بردند و عمامه را برداشتند و موقع مسجد بود با همان لباس مبدل بروید مسجد. آنها غایت آمالشان این است که مسجدی‌ها دست از کار خود بردارند و متدینین میدان را برای جولان آنها خالی کنند. در هر صورت این پیشامدها در زندگی اشخاص موثر است و ناطقی مثل جنابعالی نباید توقع داشته باشد که تا آخر از تعرض اشرار مصون باشد. لکن این نکته را نباید از نظر دور داشت که انتساب این اعمال به هم‌نوع خودمان خالی از اعمال غرض نیست و می‌خواهند به اصطلاح سنگ را با سنگ بشکنند. باید متوجه باشید که از اختلاف بین خود ماها دیگران نتیجه نگیرند.

این حوادث و رخدادهای شبیه آن به دست و فکر هر کس که بوده باشد، توانست به همراهی نیروهای مذهبی با دولت دکتر مصدق لطمه بزند و درواقع آن دولت را در بزنگاه‌ها از حمایت اکثریت جامعه بیندازد.

حاج‌آقا روح‌الله بازنویسی رساله طلب و اراده را در 29 خرداد 1331 به انجام رساند. درباره این رساله گفته شده که موضوع «طلب و اراده در اصل از مباحث فلسفه است که به علم اصول نیز وارد شده است، ولی با توجه به ارتباطی که به مسائلی چون جبر و تفویض، و سهادت و شقاوت دارد، اهمیت سیاسی و اجتماعی پیدا می‌کند و ارتباط کامل با فلسفه سیاسی دارد.» می‌توان حدس زد که نگارش کتاب منهاج الوصول الی علم الاصول یکی از عمده‌ترین کارهای او در همدان بوده باشد. او نوشتن این کتاب مهم و حجیم را از سال گذشته/ 1330ش آغاز کرده بود و همچنان ادامه می‌داد. طلب و اراده، چون دیگر کتاب‌های اصولی آقای خمینی به زبان عربی نگاشته شد.

سفر همدان، پایان شیرینی برای آقای خمینی نداشت. در تابستان آن سال آیت‌الله سیدمحمد تقی خوانساری هم به همدان آمد. استقبال مردم همدان از این مرجع تقلید چشمگیر بود. او به خانه بزرگ یکی از معتمدان شهر وارد شد و از آنجا که علاقه‌مند به دید و بازدید بود از مناطق دیدنی همدان ازجمله گنج‌نامه و دیگر نقاط بازدید کرد. آیت‌الله خوانساری پرجنب و جوش بود و این با بیماری فشار خون او هم‌ساز نبود. پزشک، سفر به همدان را توصیه نکرده بود. گفته بود چون منطقه کوهستانی است برای فشار خون مناسب نیست. به هر دلیل از جمله فرار از تابستان قم، آمده بود از ییلاق همدان بهره‌مند شود. به درخواست مردم امامت نماز جماعت را در مسجد جامعه شهر آغاز کرد. در یکی از روزهای نخست شهریور ماه، ظهر هنگام، وقتی برای اقامه نماز به مسجد می‌رفت، دچار حمله قلبی شد و روز جمعه هفتم شهریور به دیار جاودان راه گشود. آقای خمینی استاد خود را از دست داد. چندی بعد وقتی یکی از روحانیان همدان از او پرسید در شهر ما خوش گذشت؟ پاسخ داد: «بله، خوب بود، ولی آخر تلافی... [آن] درآمد.»

این تلافی سال بعد در شکل دیگری خود را نمایان کرد.

از همدان که بازگشتند آقای خمینی به همسرش گفت که می‌تواند ماهیانه پولی برای او و فرزندانش در اختیار بگذارد؛ پولی که پیش از این نبود، پولی که قدس ایران بتواند برای خودش و پنج فرزندش خرج کند، پول لباس؛ پول توجیبی. زن خانه گفت: ماهی پنجاه تومان. شوهر گفت: سی و پنج تومان. «عارم شد چانه بزنم.» همان‌طور که شوهر عارش می‌آمد به دیگران رو بیندازد. «او که در این موارد از من به مراتب جلوتر و حساس‌تر بود چطور می‌توانست از اغیار و یا دوستانش در خواست کمک کند؛ درخواست ذلت‌بار، آن هم برای زندگی بهتر... فقط گاهی با خودم می‌گفتم که اگر از کم و کیف مسائل مالی‌اش خبر می‌شدم، شاید بهتر می‌توانستم کمکش کنم.»

نخستین مصاحبه مطبوعاتی

کنگره جهانی صلح با حضور نمایندگان 85 کشور در پاییز 1331 در وین برگزار گردید. این کنگره ماهیتی ضدامپریالیستی داشت و با استقبال احزاب و گروه‌های چپ‌گرا روبه‌رو شده بود. حتی نماد کنگره را پابلو پیکاسو، نقاش نامور، که آن زمان به عضویت حزب کمونیست درآمده بود. طراحی کرده بود. از ایران نیز گروهی برای شرکت در اجلاس یادشده، بیست و سوم آذر، راهی اتریش شدند. حسن صدر، شریعت‌زاده، رحیم نامور، محسنی عراقی، دکتر عقیلی و دو روحانی (محمدباقر کمره‌ای و سید علی اکبر برقعی) و گویا دو زن، هیأت اعزامی ایران را تشکیل می‌داد. گروه ایرانی، حامل دو نامه آیت‌الله کاشانی به ژولیو کوری، رئیس کنگره و پیام به شرکت‌کنندگان در کنگره بود که محسنی عراقی آن را برای حاضران خواند. هیأت یادشده هشتم دی به تهران بازگشت و مورد استقبال گروه‌های چپ، به ویژه حزب توده، قرار گرفت. در خیابان استانبول، افرادی به هیأت ایرانی و مشایعت‌کنندگان آن حمله کرده، شیشه‌های خودروهای آنان را شکستند.

سید علی‌اکبر برقعی، جمعه، دوازدهم دی وارد قم شد. عده‌ای از اهالی شهر که گفته می‌شد از طرفداران حزب توده بودند، به استقبال او رفتند. مستقبلین که قصد ورود به صحن حرم حضرت معصومه سلام‌الله علیها را داشتند توسط گروه دیگری منع شدند. در این زمان «چندین نفری شعار علیه اسلام، قرآن و آیت‌الله بروجردی دادند.» زدوخورد دو گروه از اینجا آغاز شد و با سنگ و چوب به یکدیگر حمله‌ور شدند. در این درگیری‌ها دکه مطبوعاتی حسن بابایی، روزنامه‌فروش وابسته به دسته‌های چپ، آسیب دید؛ شیشه خودرو برقعی شکست، و شماری مجروح شدند. روز بعد/ شنبه، راهپیمایی علیه برقعی شکل گرفت و کتابفروشی پسرش ویران شد. تظاهرات روز یکشنبه بیشتر در برابر شهربانی و فرمانداری قم بود. گویا قصد حمله به این ادارات را داشتند که مأموران مسلح وارد شده، با تیراندازی یک نفر را کشته، نُه نفر را مجروح کردند. گلوی سید عبدالکریم یزدی، طلبه علوم دینی نیز با گلوله دریده شد و حالش وخیم اعلام گردید.

دولت دکتر ملک اسماعیلی، معاون وزارت دادگستری و سرتیپ مدبر را راهی قم کرد تا به رخدادهای اخیر شهر رسیدگی کنند و نیز هیأتی از دو وزارتخانه دادگستری و کشور و نماینده شهربانی را نیز به قم فرستاد تا سبب‌سازان حوادث را شناسایی کنند. دکتر مصدق در نامه‌ای اقدامات دولت را به اطلاع آیت‌الله بروجردی رساند. آیت‌الله بروجردی نیز از آقای خمینی خواست که گزارشی از وضعیت مجروحان و کشته‌شدگان حوادث اخیر به او بدهد. حاج‌آقا روح‌الله، دوشنبه، پانزدهم دی به بیمارستان فاطمی رفت و پرونده افراد بستری را از مسئول آنجا خواست. «مواقعی که صورت مجروحین و مضروبین را آوردند، دیدم واضح نیست؛ بدین معنی که ذکر نشده است در اثر چه چیز مضروب و مجروح شده‌اند، لذا از این جریان عصبانی شده و اعتراض نمودم و پس از عیادت از بیماران به نزد آیت‌الله بروجردی رفته و جریان را به عرض معظم‌له رساندم.»

آقای بروجردی پس از شنیدن این گزارش گفت که خودم فردا به بیمارستان فاطمی رفته، پی‌جوی ماجرا می‌شوم، اما بیماری این اجازه را نداد. بار دیگر آقای خمینی و این بار به همراه هیأت اعزامی از تهران، راهی بیمارستان شد. «من به اتفاق تیمسار مدبر، آقای ملک اسماعیلی و آقای دکتر مدرسی به بیمارستان رفته و به وسیله آقای دکتر مدرسی، معاینه تجدید شد و معلوم شد که چند نفر پا و دست‌شان هدف گلوله و چند نفر دیگر هم مقداری فلز به بدنشان فرورفته که معلوم نشد چه بوده است، ولی به طوری که سرتیپ مدبر می‌گفت این تیکه‌های فلز مربوط به گاز اشک‌آور بوده است.»

شهر قم سه روز را در اعتراض و تعطیلی گذراند تا این که آیت‌الله بروجردی در شانزدهم دی از مردم خواست که بازار و مغازه‌ها را باز کنند.

همان روزها، امیر بهرامی، خبرنگار نشریه ترقی برای تهیه گزارش از حوادث قم از آیت‌الله بروجردی درخواست گفتگو کرد. آقای بروجردی گفت که حالم مساعد نیست؛ «اگر نظریه مرا می‌خواهند نزد آقای حاج سیدروح‌الله خمینی، نماینده رسمی من در این مورد بروند.» بعدازظهر آن روز بهرامی سراغ خانه آقای خمینی را گرفت و تقاضای خود را مطرح کرد. حاج آقا روح‌الله پذیرفت که نظر آیت‌الله بروجردی و فشرده‌ای از دیده‌ها و شنیده‌های خود در بیمارستان فاطمی را باز گوید.

یکی از موضوعات آن روزها شرکت زنان در انتخابات بود که به وسیله کانون‌های اجتماعی زنان پیگیری می‌شد. این قضیه واکنش‌هایی را در محافل جامعه روحانیت به دنبال داشت. در تظاهرات چند روزه شهر قم، غیر از مخالفت با برقعی و طرفداران او، علیه شرکت زنان در انتخابات نیز شعارهایی داده می‌شد. نخستین جمله‌ای که آقای خمینی به خبرنگار جریده ترقی گفت این بود که «نظریه آیت‌الله العظمی [بروجردی] این بوده که باید برقعی از قم که شهر مذهبی است خارج و بانوان هم در انتخابات شرکت ننمایند.» وی سپس به دیدارش از بیمارستان فاطمی اشاره کرد و نتیجه بازدید خود را در چند جمله به اطلاع بهرامی رساند. در پایان این دیدار کوتاه نماینده ترقی خواست از آقای خمینی عکس بگیرد که با مخالفت او ممکن نشد.

منبع: فارس

نظر شما
پربیننده ها