به گزارش دفاع پرس از مشهد، «عبدالحمید دیالمه» چهارم اردیبهشت ماه 1333 در تهران چشم به جهان گشود. پس از گذراندن دوره دبستان، دروس متوسطه را در دبیرستان «هدف» فرا گرفت. در سال 1352 وارد دانشگاه مشهد شد. 6 سال بعد با مدرک دکترای داروسازی فارغ التحصیل شد. عرفان، فلسفه و منطق را نزد استاد شهید «مطهری» خواند. سپس به فراگیری علوم جدید در رشته پزشکی در دانشگاه مشهد ادامه داد.
زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسوی را نیز به طور کامل آموخت و پس از اخذ مدرک دکترا در سال 1358 از دانشگاه مشهد، به تهران آمد. شهید «دیالمه» فعالیت اعتقادی و مبارزاتی خود را از دوران دانشگاه آغاز کرد. از جمله در اولین سال تحصیل خود با هدف شناسایی افراد مؤمن اقدام به تأسیس کتابخانه اسلامی در خوابگاه دانشگاه مشهد کرد. تشکیل جلسات سخنرانی تحت عنوان «صراط مستقیم» با هدف احیاء تفکرات شیعی از دیگر کارهای او بود. تفکراتش از مرز دانشگاه میگذشت و در سطح شهر گسترش مییافت، به همین جهت و به بهانه شرکت در مبارزات مسلحانه، بارها توسط ساواک زندانی شد. پس از تاسیس مجمع «احیاء تفکرات شیعی» به همراه یار نزدیکش، دکتر «قاسم صادقی»، مبارزات خود را علیه منافقین سازماندهی کرد.
وی به دلیل برخورداری از بینش سیاسی عمیق جزو اولین کسانی بود که انحراف از خط اسلام را در «بنیصدر» و روزنامه وابسته به او مشاهده کرد و به قصد افشاگری با جمعی از دوستان خود در مجمع «احیاء تفکرات شیعی» مشهد به تهران آمد و در محل روزنامه به اصطلاح «انقلاب اسلامی» تحصن کرد. فعالیتهای شهید «دیالمه» در مشهد، محبوبیتی خاص به او بخشید و موجب شد تا چند تن از علمای تراز اول مشهد از جمله میرزا «حسنعلی مروارید»، مرحوم میرزا «مهدی نوقانی» و مرحوم میرزا «جوادآقا تهرانی» به هنگام انتخابات مجلس شورای اسلامی از او خواستند از شهر مشهد کاندیدا شود.
«دیالمه» با رای اکثریت مردم مشهد به عنوان نماینده مردم این شهر در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به مجلس راه یافت و به این ترتیب از 26 سالگی، فعالیتهای خود را در سنگر مجلس آغاز کرد. او یکی از اولین کسانی بود که با استدلال و شیوهای منطقی خطوط التقاطی از جمله «بنیصدر» که در مقابل خط امام صف کشیده بودند را افشا کرد و خط لیبرالیسم را که تحت نام خط «مصدق» مطرح بود، بازشکافت.
او در مجلس عضو کمیسیون امور شوراها بود و با اینکه به طور منظم در حوزه به تعلیم نپرداخته بود؛ ولی در بسیاری از موارد با افرادی که در سطح خارج حوزه بودند، به بحث مینشست.
«دیالمه» به مقابله با ارتجاعیهای داخلی (منافقین، ملحدین و لیبرالها) با امام و امت پرداخت. وی با انتشار خبر کاندیداتوری «بنیصدر» برای ریاست جمهوری، در جلسات عمومی و هفتگی با دلایل مستند اظهار داشت «ریاست جمهوری بنی صدر برای جمهوری اسلامی فاجعه است!» او هرگز حاضر نشد از این دیدگاه خود برگردد. در همان زمان با اصرار زیاد در جلسه نطق انتخاباتی بنیصدر در مشهد، داوطلب بحث آزاد، در مورد موضوعات ولایت فقیه، حقوق زن در اسلام و اقتصاد اسلامی، با او شد؛ البته این پیشنهاد هرگز عملی نشد.
سرانجام یکشنبه 7 تیر 1360 در حادثه انفجار بمب توسط منافقین در حزب جمهوری اسلامی به همراه شهید «بهشتی» و 72 تن دیگر از یاران امام (ره) به شهادت رسید. پیکر پاکش در قم در صحن مطهر حضرت معصومه (س) (مقبره شهید مفتح) به خاک سپرده شد.
خاطرات شهید «عبدالحمید دیالمه»
وحید صدایش میکردند
کاظمی
با اینکه اسمش «عبدالحمید بود»، توی خانه و بعدها دوستانش «وحید» صدایش می کردند. بعد از شهادتش بیشتر دوستانش اسم بچههایشان را «وحید» گذاشتند، یا اگر اسم های دیگری می گذاشتند، بچه را «وحید» صدا می کردند.
همراه با شهید «مطهری»
آریایی
به جلسات شهید «مطهری» میرفت و بعد از طرح بحثهای التقاط «مجاهدین» توسط شهید «مطهری» در مشهد، مجموعه مباحث اعتقادی را شروع کرد. «شفاعت»، «زهد»، «توکل» و... را که مجاهدین توی جزواتشان زیر سؤال میبردند.
فرقان برای فرقان
اصغرنژاد
«وحید» از در زندان اوین آمد تو. گفتم اینجا؟ گفت: با بچه های گروه «فرقان» کلاس دارم. خیلی از آن بچه ها، بعدها رفتند جبهه و شهید شدند.
سیگارهای ناهیدی
از دانشکده داروسازی میآمدیم. ماشینی پشت سرمان توقف کرد. صدا زد «دیالمه»! «وحید» برگشت. ساواکی فهمید کداممان است. گفت: سوار شو. «وحید» سوار شد. بعدها گفت چند شب قلب شناسایی شده بودم و جای انکار نبود. بازجویش «ناهیدی» بود. خیلی شکنجهاش کرده بود و جاهای مختلف بدنش را با سیگار سوزانده بود.
در خانه رهبر
کاظمی
رهبر انقلاب تازه از تبعید آمده بودند. یک شب من و «وحید» رفیتم منزلشان، کوچه فروغ. نماز را پشت سرشان خواندیم. بعد تا حدود 12:30 در مورد وضعیت دانشگاه و فعالیتها صحبت کردیم. رهبر توصیههای کار در محیط دانشگاه را به «وحید» میگفتند.
مرا منفجر می کنند
قنبری
نیمه شعبان پیشتر از هفت تیر «وحید» آمده بود مشهد، مراسم ازدواج یکی از بچه ها. گفتیم چرا بدون محافظ آمدی؟ خطرناک است. گفت: کار از اینها گذشته. مرا با گلوله نمیزنند مرا منفجر میکنند. گفتیم: مثلاً کجا؟ گفت دفتر حزب، چون افراد «بنی صدر» دائم در حال رفت و آمدند و هیچ کنترلی هم نمیکنند.
انفجار حزب
فردوسیپور
شب دوشنبه بود، بنا بود درباره تورم و گرانی بحث شود، اما چون آن ایام مصادف بود با عزل «بنی صدر» و کشور رئیس جمهور نداشت، تصمیم گرفتیم در این باره صحبت کنیم. بعد از تلاوت قرآن و رسمیت جلسه، شهید «بهشتی» رفت پشت تریبون و شروع به صحبت کرد که باید نظر امام را بدانیم. حدود 8 یا 9 دقیقه بیشتر طول نکشید که همه چیز تمام شد.
انتهای پیام/