«ملیحه ابراهیمی» همسر سرلشکر شهید «علیرضا اشرف گنجویی» در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس در کرمان، با بیان اینکه «علیرضا» در سال ۱۳۹۰ بعد از ۲۴ سال انتظار به آغوش خانوادهاش بازگشت، اظهار داشت: دوران انتظار دوران سختی است و برای من سختترین دوران بود؛ چون به من اطلاع داده بودند که «علیرضا» زنده است و بازمیگردد و شما تصور کنید بر مادر شهید، من و ۲ دخترم در این ایام چه گذشته است. من هرچه بگویم نمیتوانم حق مطلب را ادا کنم؛ چون واقعا سخت گذشت و هرگز نمیخواهم دوباره آن روزها و سالها را تجربه کنم.
وی در ادامه به بیان خاطراتی از شهید «علیرضا اشرف گنجویی» پرداخت و گفت: ما در یازدهم فروردینماه سال ۶۳ به عقد هم درآمدیم و سه روز پس از جاری شدن خطبه عقد، «علیرضا» به زاهدان اعزام شد. تصور کنید که ما تازه محرم شده بودیم و قاعدتاً دوست داشتیم بیشتر در کنار هم باشیم؛ ولی وقتی بحث دفاع از سرزمین و اطاعت از فرمان ولایت در میان باشد، باید همه مطیع باشیم.
ابراهیمی ادامه داد: بعد از چند ماه، مراسم عروسی برگزار شد، مراسم ما بسیار ساده بود و بعد از مراسم عروسی از این ترس داشتم که هر لحظه «علیرضا» بخواهد به جبهه اعزام شود که طولی نکشید این اتفاق افتاد. من و «علیرضا» وابستگی زیادی به هم داشتیم و شاید بیش از ۲۰۰ نامه بین ما در ایام جنگ رد و بدل شد و «علیرضا» معمولاً آخر نامه تأکید داشت جنگ تمام میشود و من به شما میپیوندم و صبر داشته باشید. دوران فراغ برای من به سختی میگذشت، ولی «علیرضا» بسیار خوشحال بود، چون او علاقه زیادی به حضرت امام خمینی (ره) داشت و میگفت «با حضور در جبهه دل امام را شاد میکنم».
وی افزود: «علیرضا» روی بحث پوشش و حجاب بسیار حساس بود و همیشه در این زمینه به من سفارش میکرد و میگفت: «فاطمه و مریم (۲ دخترمان) را به گونهای بزرگ کن که اسلام سفارش کرده است.»
همسر شهید «اشرف گنجویی» با بیان اینکه اولین فرزندمان ۲ سال و ۳ ماهه و دومین فرزندمان نیز ۱۰ ماهه بود که «علیرضا» شهید شد، بیان داشت: «علیرضا» شهید شده بود و ما خبر نداشتیم و هنگام ورود آزادگان به کشور متوجه شدیم که وی در لیست آزادگان است و آن روز را هرگز فراموش نمیکنم و یادم که میآید با تمام وجود تنم میلرزد.
وی گفت: آن روز ما خوشحال بودیم که «علیرضا» به خانه میآید و مادرش به ۲ دخترم میگفت: «لباسهای جدیدی که خریدید را الان نپوشید، بگذارید بابا که آمد بپوشید» بچهها هم دل توی دلشان نبود. ما این قدر باور داشتیم که «علیرضا» در راه خانه است که من آن روز یک بارِ سبزی و میوه خریدم و خانه را تمیز و محیا کردم که از مهمانان وی پذیرایی کنم.
ابراهیمی بیان داشت: وقتی پسر همسایه ما به نام «علی اشرف گنجویی» آمد، ما فهمیدیم که این یک تشابه اسمی بود و این آزاده، مسافر ما نبود. هرگز نمیتوانستم این تشابه اسمی را قبول کنم و اینکه دخترانم دائم بهانه میگرفتند که بابا پس کی میآبد و میگفتند لباسهای جدید را باید جلوی بابا بپوشیم که خراب نشود و نو بماند، این چیزها را که میدیدم بیشتر غصه میخوردم و دیگر نمیدانستم برای این دلتنگیها به خصوص دختر بزرگم که ۴ ساله بود، چه بهانهای بتراشم.
وی ادامه داد: روزها کارمان این شده بود که به آزادهها سر میزدیم تا خبری از «علیرضا» بگیریم. در این دیدارها هرکسی یک چیزی میگفت و ما جواب درستی نمیگرفتیم، تا اینکه یکی از سربازان وی به ما پیغام داد: «من بیسیمچی علیرضا بودم و آخرین دیدار ما در کانال بود که وی تیر به کتفش خورده بود که به من گفت: «تو به عقب برگرد؛ من خودم را میرسانم» و قول حتم داد که «علیرضا» اسیر شده و ما دلمان آرامتر شد و همچنان چشممان به در بود.
همسر شهید «اشرف گنجویی» گفت: «زهرا آقایی پور» مادر بزرگوار شهید که خدا ایشان را با فرزندش محشور فرماید، شاید به حق بگوییم در ۳۶۵ روز سال، ۳۰۰ روز آن را تا ۱۲ شب جلوی در زیر یک نور چراغ مینشست و میگفت: «اینجا خیلی تغییر کرده و ممکنه «علیرضا» خانه را گم کند، اینجا مینشینم که وقتی بچهام میآید اذیت نشود و من راه خانه را به او نشان دهم». «علیرضا» هفت خواهر و خودش نیز تک پسر و برای مادر خیلی عزیز بود.
وی بیان داشت: سالها گذشت و خبری از «علیرضا» نشد تا اینکه سال ۱۳۸۲ مشغول کار بودم که از بنیاد شهید تماس گرفتند و اعلام کردند که «علیرضا» شهید شده و من نمیدانستم بعد از این همه فراغ و انتظار چهکار کنم. بلافاصله با موضوع را با خواهرانش در میان گذاشتم که مادر «علیرضا» متوجه نشود؛ چون وی سخت امیدوار بود و بعد از این همه انتظار اذیت میشد.
وی با بغضی که در سینه داشت ادامه داد: شاید برای هر کسی سخت باشد، ولی این لحظه من را شما نمیتوانید درست تصور کنید که چه لحظهی دردآوری برای من بود. آنروز بهتنهایی به بنیاد شهید مراجعه کردم و آنها از «علیرضا» یک سنگ قبر به عنوان یادبود که مشخصات و مکان شهادت ایشان حک شده بود، تحویل من دادند و من یک گوشه با «علیرضا» خلوت کردم و فقط اشک میریختم و یک ساعتی شد که با وی حرف زدم. بعد از این همه انتظار، پشت سرهم درد دل میکردم و بعد از آرام شدن به خانه خواهر شورهرم رفتم و سنگ قبر علیرضا را در خانه وی پنهان کردیم که مادرش متوجه نشود، دلم میخواست برای وی مراسم بگیریم اما بهخاطر وضعیت مادرش صبر کردیم.
ابراهیمی گفت: مادر «علیرضا» در تیرماه سال ۱۳۹۰ از دنیا رفت و سالگرد شهید هم در تیرماه بود و من تصمیم گرفتم بهترین سالگرد را برای «علیرضا» بگیرم. همیشه با خودش درد دل و توسل میکردم که خودت بیا من از عهده کارها برنمی آیم و یا اینکه میدانستم «علیرضا» مفقود است؛ ولی از او با تمام وجود خواستار بودم که خودش را به مراسم برساند و خودش کارها را درست کند.
همسر شهید «علیرضا اشرف گنجویی» افزود: مشغول مقدمات انجام مراسم سالگرد شهید بودم که تماس گرفتند و اعلام کردند که جنازه «علیرضا» پیدا شده و من دیگر سر از پا نمیشناختم. درست چند روز بعد از فوت مادرش و دقیقا در روزهایی که ما میخواستیم اولین سالگرد وی را بگیریم، خودش به خانه بازگشت و من دیگر کننده کار نبودم و خودش همه مقدمات برگزاری مراسم را انجام داد. علیرضا مهمان سه مراسم در «تکیه عباسعلی»، مراسم شهید بهشتی در حرم «شاهزاده محمد» و در یادواره شهدای لشکر ثارالله در «حسینیه ثارالله» بود و مراسمی باشکوه و به یادماندنی نیز برای تشیع و تدفین وی برگزار شد که من انتظار آن را داشتم.
خاطرنشان میشود، «علیرضا اشرف گنجویی» در سال ۱۳۴۱ در «مشهد» به دنیا آمد و دوران دبستان و راهنمایی را در «سرآسیاب فرسنگی» کرمان گذراند و در ایام انقلاب به عنوان یک نیروی فعال در تظاهرات ضدرژیم شرکت میکرد و در فعالیت اجتماعی و فرهنگی نقش اساسی داشت. وی در سال ۱۳۵۹ وارد دانشکده افسری امام علی (ع) شد و یکی از افسران فعال در عرصه سیاسی شد و با بخش عقیدتی ارتباط قوی داشت.
«علیرضا اشرف گنجویی» در سال ۱۳۶۳ وارد جبهه حق علیه باطل شد و در تیر ماه ۱۳۶۶ در منطقه «سومار» به شهادت رسید و پیکر مطهرش تا ۲۴ سال مفقود بود که بعد از سالها انتظار، در تیرماه سال ۱۳۹۰ خود را به مراسم سالگرد شهادتش رساند.
انتهای پیام/