نبرد جانانه‌ای که در عملیات «مرصاد» رقم خورد

«علی رمضانی» گفت: بچه‌ها جانانه در یک نبرد تن به تن و با اهداء چند شهید، منافقین را وادار به عقب‌نشینی کردند و آن‌ها که تا ساعتی پیش بی‌محابا به طرف نیرو‌های گردان ما شلیک می‌کردند، زن و مرد، خودشان را تسلیم بچه‌های ما کردند.
کد خبر: ۳۰۲۱۰۰
تاریخ انتشار: ۰۹ مرداد ۱۳۹۷ - ۲۰:۵۳ - 31July 2018
نبرد جانانه ای که در عملیات «مرصاد» رقم خوردبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از ساری، کتاب «نَقل و نُقل» مجموعه خاطرات پیشکسوتان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان مازندران است که توسط انتشارات «سرو سرخ» وابسته به اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس مازندران به قلم «جواد صحرایی رستمی» به چاپ رسید. در ادامه خاطره‌ای از «علی رمضانی» رزمنده مازندرانی در عملیات مرصاد را می‌خوانید:

 در عملیات مرصاد پیش از آن که منافقین، اسلام آباد را به تصرف خودشان درآورند، من مسئول بسیج تیپ 75 ظفر بودم. تا خبر تحرک منافقین به گوشمان رسید، به سمت ایلام حرکت کردیم. شب به ایلام رسیدیم و در پادگان تیپ هوانیروز شیراز مستقر شدیم. قبل از رسیدن ما، نیروهای ارتش آن جا را تخلیه کرده بودند.

سردار کسائیان وقت را تلف نکرد و بلافاصله با جمعی از ارکان تیپ، جلسه‌ای را برگزار کرد تا آخرین تصمیم‌گیری و هماهنگی‌ها را انجام دهد. یکی از تصمیمات جلسه، شناسایی منطقه توسط واحد اطلاعات و عملیات بود. ساعت دو نیمه شب، بچه‌های شناسایی از مأموریت برگشتند. حول و حوش همین ساعت خبر رسید که اسلام آباد سقوط کرد و تیپ هر چه زودتر باید به اسلام آباد برگردد.

نماز صبح مان را که خواندیم، بدون فوت وقت به طرف اسلام آباد حرکت کردیم. در جاده ایلام، نرسیده به اسلام آباد، یک پادگان نظامی قرار داشت که محل استقرار منافقین بود. قرار شد در ارتفاع نزدیک به آن پادگان مستقر شویم. گردان‌های ما در کمین منافقین، گرفتار شده بودند. با اوضاعی که برای بچه‌ها پیش آمد، سردار کسائیان، فرماندهی گردان را به من محول کرد. بچه‌ها را به سمت ارتفاع نزدیک پادگان هدایت کردم. صدای تیراندازی از تپه‌های اطراف به گوش می‌رسید. منطقه، سنگلاخی و بوته‌ای بود. با هر زحمتی بود، خودمان را به بالای تپه رساندیم.

آرپی جی زن گردان، علوی از پاسدارهای شهرستان نور، آرپی جی به دست در نقطه ای مستقر شد تا در وقت مناسب به سوی محلی که از آن جا تیراندازی می‌شد، شلیک کند اما منافق قبل از شلیک علوی، به سوی او تیراندازی کرد و او را به شهادت رساند.

بخشیان، یکی دیگر از بچه‌های بسیجی گردان تا صحنه شهادت علوی را دید، خونش به جوش آمد و رفت تا ضرب شصتی به آن منافق نشان بدهد که او هم چند دقیقه بعد به سرنوشتی شبیه شهید علوی دچار شد. گره کار، زمانی کورتر شد که هواپیماهای عراقی هم سر رسیدند و پشتیبانی خودشان را از گروهک منافقین که بالای تپه مستقر بودند، شروع کردند. در پایین ارتفاع، زاغه مهمات قرار داشت که در اثر بمباران منفجر شد.

خلاصه با آن همه گرهی که ایجاد شد، بچه‌ها جانانه در یک نبرد تن به تن و با اهداء چند شهید، منافقین را وادار به عقب‌نشینی کردند و آن‌ها که تا ساعتی پیش بی‌محابا به طرف نیروهای گردان ما شلیک می‌کردند، زن و مرد، خودشان را تسلیم بچه‌های ما کردند.
 
انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها