به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، تابستان هنوز به نیمه نرسیده بود که وقت مصاحبه را گرفتیم، شنیده بودیم که میخواهد بمناسبت بیستمین سالگرد شهادت «سید اسدالله لاجوردی» [اول شهریور ۱۳۷۷] مطالبی را درباره آن شهید بگوید، او معتقد بود که به آن شهید جفا شده و لازم است حقایق بیشتری درباره لاجوردی گفته شود. حقایقی که شاید بتواند مظلومیت او را بیشتر نشان دهد، مظلومیتی که ناشی از ارائه گزارشهای دروغ برخی سیاسیون دهه ۶۰ بخصوص جناح چپ و افرادی نظیر آیتالله منتظری به امام خمینی (ره) و فضاسازیهای کذب علیه لاجوردی بود.
برای مصاحبه باید به لواسان میرفتیم، «گردنه قوچک» را که پشت سر گذاشتیم و وارد میدان اول لواسان شدیم، تب پرحرارت تابستان فروکش کرد و نسیم خُنکی چهره را نوازش میداد. قرار گفتوگوی ما با «حجتالاسلام علیاکبر ناطقنوری» در دفتر کارش در حوزه علمیه امام حسن مجتبی (ع) بود، جایی در کمربندی لواسان؛ محلهای مرفهنشین که پر از ویلاها و عمارتهای مجلل و اعیانی است و چشم هر بینندهای را به خود خیره میکند. از ابتدای خیابان کمربندی که حرکت کردیم، گنبد مسجد تازهساز و بزرگ حوزه علمیه امام حسن مجتبی (ع) قابل مشاهده بود، مسجدی که کمتر از یک هفته قبل از آن در مراسمی افتتاح شد.
طبق همان وعدهای که دفتر او به ما داد، مصاحبه راس ساعت ۱۰ صبح آغاز شد. براساس شناختی که از حجتالاسلام ناطق نوری داشتیم، به گرمی و با خوشرویی از ما استقبال کرد و به سوالاتمان پاسخ داد. در حین مصاحبه دائما از شهید لاجوردی با عنوان «آقا اسدالله» یاد میکرد. گفتوگو را از چگونگی ورود «سید اسدالله لاجوردی» به دستگاه قضایی آغاز کردیم، چراکه این ناطق نوری بود که لاجوردی را برای اولین بار بعنوان دادستان پرونده گروهک فرقان به شهید آیتالله بهشتی معرفی کرد. ناطق نوری در این رابطه اظهار داشت: «مسئولیت رسیدگی به پرونده فرقان از سوی آیتالله بهشتی بر دوش من افتاد، به ایشان عرض کردم اگر بنده قرار باشد قاضی این پرونده شوم، باید دادستان را هم خودم انتخاب کنم» او علت انتخاب لاجوردی بعنوان دادستان این پرونده را اینگونه توضیح میدهد: «من میدانستم مرحوم لاجوردی اهل تحقیق و مطالعه است و از پیش از انقلاب در زندان با جریانهای انحرافی مثل تودهایها و مجاهدین خلق به بحث و مناظره میپرداخته است؛ شما این ویژگیها را اضافه کنید به عنصر شجاعت و صراحتی که او داشت.»
ناطق نوری، شهید لاجوردی را پیشتاز شناخت منافقین میدانست و دلیل آن را بحث و مناظرههای طولانی لاجوردی با گروههای انحرافی همچون منافقین خلق در زندان عنوان میکرد. او در همین زمینه میگوید: «آنها [مجاهدین خلق] بسیار زیرک بودند و اصولاً نفاق یعنی همین! اما آقای لاجوردی به دلیل برخورد تنگاتنگ با مجاهدین خلق، در زندان کمکم به نفاق آنها پی برد»
در ماجرای پرونده فرقان و به گفته ناطق نوری، لاجوردی بسیاری از اعضای این گروهک را محاکمه ایدئولوژیک کرد: «به آقای لاجوردی میگفتم، باید ایدئولوژی فرقان را محاکمه کنیم تا اعضای آن به پوچ بودن اعتقاداتشان پی ببرند، شهادت میدهم آقای لاجوردی واقعا در این امر موفق بود». روش محاکمه فرقانیها و بحثهای اقناعی شهید لاجوردی باعث شد تا بسیاری از اعضای این گروهک توبه کنند، اما در عین حال ۱۴ نفر از آنان با حکم ناطق نوری اعدام شدند.
اما داستان توابین تنها مختص گروهک فرقان نبود، چند سال بعد و پس از اقدام مسلحانه سازمان مجاهدین خلق در سال ۶۰ و دستگیری بسیاری از اعضای گروهک منافقین، تعدادی از آنان و همچنین برخی دیگر از اعضای گروهکها مانند سازمان پیکار، از تشکیلات متبوع خود تبری جستند و درواقع توبه کردند. در این میان شورای عالی قضایی و برخی سیاسیون [عمدتا جناح چپ و آیت الله منتظری] موافق آزادی توابین بودند، اما شهید لاجوردی توبه منافقین را تاکتیک مجاهدین خلق برای فرار از زندان میدانست و مخالف آزادی آنها بود؛ به گفته ناطق نوری «آقای لاجوردی قائل بود که اینها منافق هستند و میگفت، یادمان باشد اگر دارند توبه هم می کنند، این توبه سطحی است، می خواهند این کار را بکنند که بروند».
در همین فضا بود که برخی سیاسیون چپ چهرهای خشن و غیرقابل انعطاف از لاجوردی ساخته بودند و گزارشهایی را هم به امام (ره) میدادند. ناطق نوری در همین رابطه میگوید: «مرحوم لاجوردی هم جاذبه داشت و هم دافعه؛ سازشکار نبود، همین باعث دشمنزا بودن برای او میشد، کوتاه نمیآمد و توصیه هم نمیپذیرفت. آقااسدالله قائل بود اینها ساده هستند و من نباید حرف آنها را گوش کنم. وقتی [آقای منتظری] چیزی میگفت: شهید لاجوردی نمیپذیرفت و این دشمنزا بود».
به اعتقاد ناطق نوری گزارشات خلاف برخی سیاسیون درباره لاجوردی عمدتا خطی و سیاسی بود، اما درعین حال تاثیری هم در امام (ره) نمیگذاشت: «عدهای نزد امام (ره) می رفتند و علیه او [آقای لاجوردی]مطالبی مطرح میکردند، امام هم یک تذکری به لاجوردی می داد که دقت کنید فلان باشد و آنطور نباشد. اما در عین حال وقتی آقای لاجوردی برای ایشان توضیح میداد امام میپذیرفت، امام آدمی نبود که با کسی تعارف داشته باشد، اگر لاجوردی را قبول نداشت او را عزل می کرد، امام (ره) آدم باهوشی بود».
یکی از مسائل پرچالشی که شهید لاجوردی در دهه ۶۰ با آن دست به گریبان شد، پیگیری ماجرای انفجار دفتر نخست وزیری بود؛ ناطق نوری در همین رابطه به جزوه محرمانهای درخصوص حادثه ۸ شهریور که توسط شهید لاجوردی تهیه شده بود اشاره میکند و میگوید: «بعد از این ماجرا [انفجار دفتر نخست وزیری]لاجوردی یک جزوهای برای من آورد که [در آن]ماجرای پرونده نخست وزیری را به صورت ریز بررسی کرده و قائل بود که بسیاری در این ماجرا موثر بودند و در فراری دادن کشمیری یا اینکه تسامح ورزیدند و بیدقتی و بی توجهی کردند یا اینکه اصلا عامل حادثه بودند».
به اعتقاد ناطق نوری «او [در ماجرای حادثه هشت شهریور]یک تشخیصی داشت و برداشتش این بود. به هر شکل، تشخیص آقای لاجوردی این بود و حتما دلیلی هم داشته است، چون ایشان آدمِ خداترسی بود و حتماً برای خودش حجت داشته است؛ لازم هم نیست بقیه این حجت را بپذیرند».
شهید لاجوردی با فشار برخی اعضای شورای عالی قضائی و آیتالله منتظری در سال ۱۳۶۳ از دادستانی انقلاب کنار رفت و پس از پنج سال یعنی در سال ۱۳۶۸ به سمت ریاست سازمان زندانها منصوب شد، اما همچنان فشارها و گزارشات خلاف علیه او ادامه یافت. ناطق نوری در همین رابطه میگوید: «ایشان آن زمان مسئولِ زندانها بود و قاضی یا دادستان نبود، پس بهترین فرصت بود که فشار بیاورند، می گفتند ایشان خشن است و چهره خشنی در زندان است. عمده جفایی که به شهید لاجوردی شده از همین ناحیه است».
حجتالاسلام ناطق نوری در این گفتگو مطالب مهمی را در پاسخ به ادعاهای عناصر ضد انقلاب و پسماندههای سازمان منافقین درخصوص اعدامهای سال ۶۷ و همچنین جنایات این سازمان در قبال مردم مطرح کرد که بعدا به درخواست وی بصورت کامل از متن مصاحبه حذف شد.
همچنین بخشی از مباحث گفت وگوی یک ساعت و نیم ما با حجتالاسلام ناطق نوری مربوط به ماجرای پرونده نخست وزیری بود که توسط وی حذف شد.
مشروح این گفتوگو به شرح زیر است:
تاکنون مطالبی که راجع به شهید لاجوردی به نقل از دوستان و یاران آن شهید منتشر شده خیلی کامل نبوده است. سخن و روایت در مورد این شهید بسیار زیاد است و ابعاد شخصیتی، فکری و به خصوص سیره مبارزاتی ایشان بعد از انقلاب و در جریان مبارزه با گروهکهای انحرافی مباحث و گفتگوهای طولانی را میطلبد. ورود شهید لاجوردی به دستگاه قضایی و دادستانی به وسیله شما انجام شده است. شما به عنوان مسئول رسیدگی به پرونده فرقان، شهید لاجوردی را به عنوان دادستان پرونده انتخاب کردید. اولین سوال اینکه علت انتخاب شهید لاجوردی به عنوان دادستان این پرونده چه بود و شما چه شناختی از آقای لاجوردی داشتید که ایشان را برای این پرونده انتخاب کردید و دومین سوال اینکه موفقیت شهید لاجوردی در پرونده فرقان چه بود که بعداً به عنوان دادستان انتخاب شد؟
در ابتدا بر شهدا، امام شهدا و به خصوص شهید لاجوردی درود میفرستم و یاد و خاطره آنها را گرامی میدارم. مجدداً از شما تشکر میکنم به خاطر این ابتکارتان برای باز شناساندن شخصیتهای مظلومی مانند شهید لاجوردی. شناخت من از شهید لاجوردی مربوط به قبل از انقلاب و دوران مبارزه است که در کنار سایر دوستان مؤتلفه اسلامی با هم مبارزه میکردیم. یکی از ویژگیهای ایشان که در بین مبارزین معروف بود، این است که در زیر شکنجه ها، آزار و اذیت ساواک بسیار مقاوم بود و بازجوها را واقعاً به ستوه میآورد.
با اینکه شهید لاجوردی یک بازاری و کاسب بود و به تعبیر خودش لچک فروش بود، اما هیچ وقت ادعایی نداشت، اما من مطلع بودم و میدانستم کسی اهل تحقیق و مطالعه است و از پیش از انقلاب در زندان با جریانهای انحرافی مثل تودهایها و مجاهدین خلق به بحث و مناظره میپرداخته، مرحوم لاجوردی است. ایشان از قدرت بیان و حضور ذهن خوبی برخوردار بود. شما این ویژگیها را اضافه کنید به عنصر شجاعت و صراحتی که شهید لاجوردی داشت و از او یک انسان اهل تحقیق، اهل مناظره و مصمم میساخت.
شما با شهید لاجوردی در زندان هم بند هم بودید؟
خیر؛ با ایشان هم بند نبودم من در سال ۴۶ با دوستان موتلفه اسلامی در بند چهار زندان قصر بودیم. از جمله افرادی که در آن مقطع با ما هم بند بودند، برخی از اعضای نهضت آزادی و سران حزب توده بودند، ولی آقای لاجوردی را میشناختم و از همین روی بعد انقلاب توانستیم از تواناییهای ایشان استفاده کرده و در ارتباط با پرونده فرقان موفق شویم.
شما در آن زمان چه مسئولیتی داشتید؟
بنده در آن زمان مسئولیت قضایی نداشتم و نماینده امام (ره) در جهاد سازندگی بودم منتها بعد از شهادت آقایان مطهری و قرنی به این نتیجه رسیدیم که میبایست یک کار جدی کرد. بد نیست به شما بگویم که من قبل از انقلاب شناختی از گروه فرقان داشتم. کتابها و جزوات فرقان را مطالعه و حتی گاهی در موردش با مرحوم مطهری صحبت میکردم، بعضی از این کتابها را برای ایشان میبردم و روی فرقان و پیدایش یک جریان انحرافی با این سبک، حساسیت داشتم. بعد از شهادت مرحوم مطهری و قرنی حدس زدیم که ریشه ترورها باید از ناحیه همین نوع گروهها باشد به همین علت با پیگیریهایی که داشتیم، سرنخهایی را پیدا کردیم و خدا توفیق داد و توانستیم آنها را دستگیر کنیم.
در مورد عملیات و سازماندهی برخورد با فرقانیها هم ماجرا جالب بود، چند گروه همزمان روی این موضوع کار میکردند، بخشی از سازمان مجاهدین انقلاب و سپاه که در آن زمان هنوز نو پا بود و همینطور گروهی از دوستان مرتبط با من که هم سوابق عملیاتی داشتند و هم انگیزههای ایدئولوژیکی و مبارزاتی و جالب این که هیچ کدام از این گروهها نسبت به فعالیت گروه دیگر اطلاعی نداشتند و در نهایت در بحث دستگیری اعضای فرقان به هم رسیدند و به لطف خدا موفق به ریشه کنی این جریان انحرافی شدند.
من میدانستم مرحوم لاجوردی اهل تحقیق و مطالعه است و از پیش از انقلاب در زندان با جریانهای انحرافی مثل تودهایها و مجاهدین خلق به بحث و مناظره میپرداخته است؛ شما این ویژگیها را اضافه کنید به عنصر شجاعت و صراحتی که او داشت
پس از اتمام عملیات دستگیری اعضای فرقان، یک روز که در جامعه روحانیت مبارز جلسه داشتیم به مرحوم شهید بهشتی گفتم: «حالا که ما فرقانیها را دستگیر کردیم، شما هم بالا غیرتاً یک قاضی شجاع معرفی کنید که محاکمه درست و عادلانهای داشته باشد.» ایشان گفتند: «خود شما این کار را انجام دهید.» من جا خوردم، خندیدم و گفتم: «نَه پدر من قاضی بوده و نَه کسی از خانواده من در کسوت قضا بوده.» ایشان فرمودند: «مگر پدر من در شورای عالی قضایی یا رئیس دیوان عالی کشور بوده؟! بالاخره انقلاب است و شرایط خاص آن و خود شما این مسئولیت را بپذیرید.»
به هرحال مسئولیت این موضوع به دوش من افتاد و در همان ابتدای کار به مرحوم شهید بهشتی عرض کردم: «اگر بنده قرار باشد قاضی این پرونده شوم، باید دادستان را هم خودم انتخاب کنم.» ایشان فرمود: «خب؛ خودتان انتخاب کنید.» این طور بود که روی این موضوع متمرکز شدم و معتقد بودم که تنها نباید اعضای فرقان را محاکمه کنیم، بلکه بایستی ایدئولوژی و مکتب فرقان را نیز محاکمه و ریشه این جریان منحط را بخشکانیم. با اوصافی که پیشتر گفتم به ذهنم رسید، بهترین شخص برای جایگاه دادستانی که نسبت به جریانات انحرافی آگاه، اهل بحث و مناظره، صبور و مقاوم و شجاع و سازش ناپذیر باشد، آقای لاجوردی است.
فرقانیها خود را پیرو دکتر شریعتی میدانستند، به عبارتی میتوان گفت: مشکل ایدئولوژی فرقان مربوط به آراء و اندیشههای مرحوم شریعتی بود؟
خیر؛ این حرف دقیق نیست و در جریان محاکماتی هم که انجام دادیم، پیرامون ریشه شکل گیری این گروه بررسیهای زیادی کردیم و نکاتی در توضیحات آنها وجود داشت که میتوان بعداً جداگانه راجع به این موضوع صحبت کرد. به هر حال انتخاب مرحوم لاجوردی به عنوان دادستان با این نیت محاکمه ایدئولوژی فرقان، به نظرم انتخاب درستی بود و به لطف خدا میسر شد.
شاید نوع دعوت از مرحوم لاجوردی برای شما جالب باشد، یادم هست با یکی از دوستان به بازار رفتیم، در همان مغازه کوچکی که در آن به شهادت رسید، با او ملاقات کردیم. به واسطه رفاقتی که داشتیم خیلی به من لطف کرد و احترام گذاشت. بعد از تعارفات اولیه به ایشان گفتم: «آقا اسدالله؛ برای من خوابی دیدهاند و من هم برای شما خوابی دیدهام.» گفت: «خیر است؛ چه خوابی؟» گفتم: «من قاضی پرونده فرقانیها شدهام و قرار است دادستان را هم خودم انتخاب کنم و به ذهنم رسیده است که دادستان این پرونده شما باشید.» نگاهی کرد، خندید وگفت: «حاج آقا! من حافظه خوبی ندارم، دادستان باید خوش حافظه باشد.» گفتم: «آن مقدار حافظهای که مد نظر من است را داری» و بالاخره پذیرفت.
شما جایی گفته بودید شهید لاجوردی پیشتاز شناخت مجاهدین خلق بود. مرحوم عسگراولادی هم در این خصوص میگفت: شهید لاجوردی قبل از همه بزرگان به ماهیت انحرافی مجاهدین خلق در زندان پی برد و حتی ما وقتی میگفتیم مجاهدین خلق اهل ایمان و مسلماناند و ما باید در اوج مبارزات در کنار آنها علیه رژیم کار کنیم، لاجوردی میگفت: من اینها را اهل خدا و پیغمبر نمیدانم چرا که اصلا آخرت و قیامت را قبول ندارند و توقع ندارم شما مثل من فکر کنید. به نظر شما علت اینکه شهید لاجوردی قبل از همه بزرگان در زندان به انحراف مجاهدین خلق پی برد، چه بود؟
همانطور که قبلاً هم گفتم مرحوم آقای لاجوردی در زندان با گروههای انحرافی اعم از مجاهدین خلق، تودهایها و کمونیستها بحث و مناظرههای طولانی داشت. ایشان خیلی اهل مطالعه بود و به آموزههای شیعی و فقه جواهری تسلط خوبی داشت. از طرفی به دلیل تعامل با طبقات گوناگون جامعه از شناخت اجتماعی خوبی برخوردار بود و به همین دلایل من لاجوردی را برای پرونده فرقان انتخاب کردم.
جالب است بدانید من هم جزء کسانی بودم که از همان آغاز نهضت هیچگاه به مجاهدین خلق اعتقاد پیدا نکردم. بسیاری از دوستان و بزرگان در مقاطعی از مبارزه با مجاهدین خلق همسو بودند یا از آنها حمایت میکردند. علت این بود که آنها از اسلام، قرآن و نهجالبلاغه صحبت میکردند و ضد رژیم هم بودند، بنابراین در ظاهر مشترکات زیادی با ما داشتند، ولی هنگامی که در رفتارهای درونی و حتی مبارزاتی آنها دقیق میشدیم، برای امثال ما جذاب نبوده و یک افسار گسیختگی التقاطی و فاصله مبنایی از اسلام فقاهتی داشتند که شاید قابل تشخیص برای همه نبود.
یعنی بعضی از بزرگان التقاطی بودن مجاهدین خلق را متوجه نشده بودند؟
البته در ابتدا خیلی روشن نبود و آنها هم بسیار زیرک بودند و اصولاً نفاق یعنی همین! تمیزدادن کار دشواری بود و به مرور زمان بعضی موارد در زندان از آنها دیده شد. همانطور که میدانید اعضای مجاهدین خلق اکثر خطبههای نهج البلاغه را حفظ بودند و به ظاهر نماز میخواندند، با رژیم پهلوی هم مخالف بوده و مبارزه میکردند، در آن مقطع برخی دوستان مانند مرحوم آقای لاجوردی بودند که به دلیل برخورد تنگاتنگ با مجاهدین خلق، در زندان کمکم به نفاق آنها پی بردند. مثلاً آنها در ایام ماه مبارک رمضان میگفتند: این جایز نیست که بخواهیم سحر بیدار شده و سحری بخوریم، لازم نیست نماز صبح را بلند بخوانیم، زیرا کمونیستها و سایر زندانیان بیدار میشوند. این یکی از همان علامتهای انحراف بود و کم کم دوستان فهمیدند که مجاهدین خلق به تشیعی که ما اعتقاد داریم، معتقد نیستند. خوب سالهای آخر البته این موضوع برای همه بزرگان عیان شد و اعلام کردند که اینها منافق هستند و مسلمان واقعی نیستند.
توفیق شهید لاجوردی در پرونده فرقان چه بود که بعدها مسئولیت دادستانی را به ایشان سپردند؟
مرحوم شهید لاجوردی فرد بسیار جدی بود و اساساً یا مسئولیتی را نمیپذیرفت یا اگر میپذیرفت با همه وجود پای آن میایستاد. ایشان زندگی، مغازه و خانواده را رها کرد و در یک مقطع طولانی به بند ۲۹ زندان اوین آمد و شب و روز در آنجا ماند و مثل یک زندانی زندگی میکرد. توفیقی که ما در پرونده فرقان پیدا کردیم این بود که من محاکمه میکردم، اما رأی صادر نمیکردم و سپس پروندهها را به آقای لاجوردی میدادم. من براساس اعتقادم به آقای لاجوردی میگفتم: «باید ایدئولوژی را محاکمه کنیم، اینها جوان هستند و اکثراً فریب خورده و اغفال شدهاند. هنگامی که به بند برمی گردند، شما با آنها بحث کنید و تفکر آنان را به چالش بکشید، شاید به پوچ بودن اعتقاداتشان پی برده و از گمراهی خارج شوند.» من شهادت میدهم که آقای لاجوردی واقعاً در این امر موفق بود.
ما برای اعدام فرقانیها یک حکم کلی مطابق با فرمایش امام (ره) داشتیم. ایشان فرموده بودند که صرف عضویت در فرقان به منزله محاربه است، بنابراین من یک اجازه کلی داشتم که به همه اعضای فرقان حکم اعدام بدهم، اما این اعتقاد من که باید مکتب فرقان را به پوچی برسانیم تا جلوی زایش و رویش آن گرفته شود نه اینکه فقط افراد را از بین ببریم، موجب میشد که حکم نمیدادم و به آقای لاجوردی میگفتم که با اینها بحث کنید. این شهید بزرگوار هم گاهی شب تا صبح با حوصله تمام با تک تک آنها به بحث مینشست بدون اینکه بخوابد، واقعاً با روش اقناعی خودش بسیاری از آنان را آگاه کرد.
خود این فریب خوردهها بعداً اعتراف میکردند که ما اغفال شدهایم. مثلاً یکی از آنها (این شخص در حال حاضر وکیل حقوقی است) در دادگاه به من گفت: «ما اشتباه کردیم مگر یک فرد بیست و یک ساله مانند اکبر گودرزی چقدر درس خوانده است که بخواهد برای ما اجتهاد کرده و فتوا بدهد، واقعاً ما را فریب دادند!» این از زحمات آقای لاجوردی بود که با استدلالهای خویش تفکرات آنها را اصلاح میکرد و از طرف دیگر در حکم من به عنوان قاضی، اثر میگذاشت. غالباً حکم به زندان میدادیم و روند مباحثه با آنها در ایام زندان هم ادامه داشت تا زمان آزادیشان فرا برسد. البته کسانی که مرتکب قتل شده بودند و دستشان به خون شهیدانی همچون آقایان مفتح، مطهری، قرنی و عراقی آلوده بود یا در عملیات تروریستی مثل ترور مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی مستقیماً شرکت داشتند، حکم اعدام گرفتند، اما سایر آنها متنبه شده و توبه کردند.
چه تعداد از فرقانیها توبه کردند؟
اعضای گروه فرقان حدود ۷۰ نفر بودند که ۱۴ نفر از آنها که در عملیات ترور به طور مستقیم شرکت داشتند، حکم اعدام گرفتند. چند سال بعد زمانی که نماینده مجلس بودم، به زندان اوین رفتم. در ساختمان محل کار شهید لاجوردی یک خانمی بود که در آن جا کار میکرد و خیلی هم فعال بود. آقای لاجوردی از من پرسید: «این خانم را میشناسید؟» گفتم: خیر گفت: «ایشان همسر سعید مرات هستند.» من این خانم و همسرش را محاکمه کرده بودم. گفت: «این خانم الان جزو کارمندان زندان اوین بوده و بهترین نیروی اینجاست.» آقای لاجوردی از این نوع افراد خیلی تربیت کرد.
اجازه بدهید خاطره دیگری برایتان بگویم؛ حدود ۱۵ سال قبل در آخرین سفری که به همراه پسرم به حج مشرف شده بودیم، هنگام برگشت به تهران، یک جوان در هواپیما مرا دید و سلام کرد. جلو آمد و تلاش کرد دست مرا ببوسد که من دستم را کشیدم. گفت: «مرا میشناسید؟» نگاهش کردم و گفتم: «چهره ات آشناست، حافظه من هم بد نیست، ولی نمیتوانم بگویم شما را کجا دیدهام.» مکث کوتاهی کرد و گفت: «آقا اسدالله!.. اوین!..» فکر کردم شاید جزو کارمندان اوین بوده است، ولی باز نشناختم. یک دفعه گفت: «من احمدیان هستم.» تا گفت: احمدیان، گفتم: «عجب؛ اسدزاده چطور است؟» ماجرا این بود که من این دو نفر (اسدزاده و احمدیان) را با هم محاکمه کرده بودم، این آقا عضو فرقان بود. حالا بعد از سالها من که قاضیاش بودهام را دیده و میخواست دست مرا ببوسد، این هنر من نبود بلکه نتیجه زحمات آقای لاجوردی بود. به او گفتم: «خب؛ کجا هستی و چه میکنی؟» گفت: «من آمریکا زندگی میکنم، پزشک هستم و الان مستطیع شده و به حج آمدهام.» پسرم را به او معرفی کردم. به پسرم گفت: «پدر شما به گردن ما حق پدری و حیات مادی و معنوی دارد.» اینها به دلیل مباحثه و مناظره با فرقانیها و به پوچی رساندن ایدئولوژی آنها بود.
شاید مطلبی که به کرات از سوی مخالفین شهید لاجوردی شنیده میشود، ارائه تصویر خشن از ایشان است. این تصویر عمدتا توسط چه کسانی ارائه میشد؟
آقای لاجوردی همانطور که شما و من اشاره کردیم، فردی جدی و در تشخیص جریانهای سیاسی دقیق بود؛ به خصوص در بخشهای اعتقادی. این مسائل در آن زمان خیلی پیچیده بود. ما وقتی در زندان قصر بودیم اعضای نهضت آزادی مثل مرحوم بازرگان، مرحوم سحابی -چه پسر و چه پدر- آقای دکتر شیبانی، مصطفی مفیدی، بستهنگار هم بودند. شهید محمد منتظری [پسر مرحوم منتظری]مرحوم آیت الله طالقانی، علیبابایی هم بودند، آقای حجتیکرمانی هم بود. در آن زمان مناظرهای بین محمد منتظری و آقای بازرگان برگزار کردند. چندین شب هر شب بعد از نماز مغرب و عشا می رفتیم در اتاق آقای بازرگان و این مناظره بین محمد منتظری و او شروع می شد. اینها آدم های مسلمان و نمازشب خوانی بودند، اما بالاخره اعتقادات ویژه ای داشتند. محمد از کتاب «راه طی شده» بازرگان شروع به بحث میکرد تا «دو مذهب» و به دیگر کتاب ها و نوشتههای دیگر بازرگان هم استناد میکرد.
محمد منتظری خیلی با استعداد و باسواد بود. رئیس جلسه هم آقای حجتی کرمانی بود و ما هم مستمع آزاد بودیم. کمتر کسی می دانست در اعتقادات ما با آنها زاویههایی وجود دارد. همگی برای انقلاب مبارزه می کردیم، اما هر کدام اعتقادات خودمان را داشتیم و در عین حال زاویه هم داشتیم. مرحوم لاجوردی به خاطر همان اطلاعات و مطالعات دقیقی که داشت خیلی روی این قضایا حساس بود و با دقت میفهمید که مثلا این گروه مسلمان هستند، شیعه هم هستند، اما با ما زاویه دارند و در نهایت به انحراف کشیده می شوند.
مثلا انفجار نخستوزیری که رخ داد و مرحوم رجایی و باهنر شهید شدند، بحث بود که بالاخره چه کسی این کار را انجام داد و چه کسانی تعلل ورزیدند؟ کشمیری با چه کسانی ارتباط داشت؟ با چه کسانی و از کجا آمده بود؟ آقای لاجوردی روی این مسائل دقت می کرد که کشمیری با چه کسی بود؟ بعد از این ماجرا لاجوردی یک جزوهای برای من آورد که اگر در میان کتابها و وسایل من باشد و از بین نرفته باشد، شاید بتوانم آن را پیدا کنم. آقای لاجوردی ماجرای پرونده نخست وزیری را به صورت ریز بررسی کرده و قائل بود که بسیاری در این ماجرا موثر بودند و در فراری دادن کشمیری یا اینکه تسامح ورزیدند و بیدقتی و بی توجهی کردند و یا اینکه اصلا عامل حادثه بودند. این مسائل دشمنزاست. این دقت و سلیقهای که لاجوردی داشت و آدمِ صریحی هم بود، باعث ایجاد دشمنی برای او میشد.
مرحوم مطهری یک کتابی دارد به نام «جاذبه و دافعه علی (ع)»؛ در این کتاب می گوید علی به همان نسبتی که طرفدار و جاذبه داشت به همان نسبت دافعه و دشمن داشت، این جاذبه و دافعه در یک مومن وجود دارد و بر اساس تشخیص و احساس تکلیفی که می کند شدت و ضعف دارد، نمی شود یک نفر طوری عمل کند که همه خوششان بیاید. مرحوم مطهری میگوید اگر یک نفر طوری عمل کند که همه خوششان بیاید مشخص میشود خدا خوشش نمیآید برای اینکه به وظیفه اصلی کمک نکرده است.
مرحوم لاجوردی چنین چهره ای داشت؛ هم جاذبه داشت و هم دافعه؛ سازشکار نبود، همین باعث دشمنزابودن برای او میشد، کوتاه نمی آمد و توصیه هم نمی پذیرفت. همه این ویژگیها دافعه ایجاد می کند. من زمانی که قاضی بودم، ساعت ۶ صبح می رفتم اوین و می دیدم آقای لاجوردی سطلِ لباسهای خودش را که شُسته، دستش گرفته تا ببرد پهن کند، خب زندانیان این رفتارها را از آقا اسدالله میدیدند یا وقتی زندانیان و بازجوها خوابیده بودند، پنهانی می رفت و استکان ها یا ظرف ها را میشست تا اینها از خواب بیدار نشوند. شما باید با آن کسانی که در آن زمان بازجو بودند مصاحبه کنید، روش لاجوردی در زندان را از آنها بپرسید، بعضی از اینها ارتشی بودند، کلاه سبزهایی که با شهید صیاد بودند و من آنها را آورده بودم، بعضی از آنها سپاهی و بعضی از آنها نیز عادی بودند. چند وقت پیش که من اینها را جمع کرده بودم تا خاطرهگویی کنند، خیلی نکات زیبایی از آن شب هایی که با آقااسدالله در زندان بودند، مطرح میکردند. رفتارهای آقای لاجوردی هم جاذبه و هم دافعه ایجاد میکرد. آقا اسدالله آدم صریح، رُک و بدون رودربایستی بود و بدون تعارف حرفش را میزد.
شهید لاجوردی به هیچ عنوان توصیهپذیر نبود، این رفتار دشمنزا است. مثلاً آقای منتظری رفتار خاصی داشت که با سلیقه آقای لاجوردی جور درنمیآمد. آقای لاجوردی معتقد بود اینها نمی توانند بفهمند که منافقین یعنی چه و چه کسانی! زیرا سادهدل هستند. آقااسدالله قائل بود اینها ساده هستند و من نباید حرف آنها را گوش کنم. وقتی [آقای منتظری]چیزی می گفت شهید لاجوردی نمیپذیرفت و این دشمنزا بود.
مثلا عدهای نزد امام (ره) می رفتند و علیه او [آقای لاجوردی]مطالبی مطرح میکردند، او هم بعدا میرفت و اصل ماجراها را برای امام توضیح می داد و میگفت: چیزهایی که برخی در مورد من می گویند درست نیست. به هر حال صراحت، جاذبه داشتن و دافعه داشتن سیره امیرالمومنین (ع) است و من قائلم لاجوردی از پیروان درست و حسابی امیرالمومنین بود، نه دنبال تعیّن بود، نه دنبال تیتر بود، نه دنبال میز نبود، واقعاً آقای لاجوردی از این چیزها عبور کرده بود.
مطلبی که گاهی مطرح میشود، تذکراتی است که بعضا امام (ره) به آقای لاجوردی می دادند، این تذکرات براساس همان گزارشهایی بود که به امام میرسید؟
بله، عدهای نزد امام (ره) می رفتند و علیه آقای لاجوردی مطالبی را مطرح میکردند و ایشان هم یک تذکری به لاجوردی می داد که دقت کنید فلان باشد و آنطور نباشد. اما در عین حال وقتی آقای لاجوردی برای ایشان توضیح میداد امام می پذیرفت، امام آدمی نبود که با کسی تعارف داشته باشد، اگر لاجوردی را قبول نداشت او را عزل می کرد، امام (ره) آدم باهوشی بود. برخی مطالبی را علیه آقای لاجوردی به امام (ره) می گفتند که طبیعتا اگر به من هم می گفتند، به آقا اسدالله می گفتم چنین حرفهایی است، دقت کنید!
مورد خاصی به خاطر دارید؟
الان یادم نیست.
یعنی گزارش هایی که در مورد آقای لاجوردی به امام (ره) میدادند خلاف بوده است؟ به خصوص در وضعیت زندانها که ادعا میشد آقای لاجوردی شرایطِ بسیار سختی را برای زندانیان درست کرده بود؟
این بعد از دوران ما بود، اما در عین حال اشتباه می گفتند؛ به نظر من خلاف بوده است.
چنین اظهاراتی مغرضانه بوده یا از روی اشتباه مطرح میشد؟
کُلی نمی شود گفت. بعضی ها تشخیص و تحلیلِ غلطی در مسائل دارند و اشتباه می کنند؛ بعضی ها از حرفها هم خطی و جناحی بود؛ بالاخره خط و جناح راه افتاده بود. اینها خیال می کردند، چون لاجوردی بازاری بود، جزء طرفدارانِ سرمایه داری و سرمایه دارها بود. آقای لاجوردی در زندان آدمِ بی تعارفی بود، صریحاللهجه بود، قاطع بود. من همیشه توضیح دادهام که قاطعبودن، غیر از خشنبودن است؛ بعضیها این دو را یکی می کنند. آدم می تواند قاطع باشد، مثلا می شود گفت: امیرالمومنین خشن بود؟! علی (ع) در جایی که لازم بود، قاطعیت داشت و با کسی تعارف نمیکرد و وقتی با خوارج برخورد میکرد، به نیروهایش می گفت: فریب آستینهای پاره اینها و علامت سجده روی پیشانیشان را نخورید، اینها از کفار بدتر هستند.
همین علی (ع) با این روحیه کنار بچهها و فقرا طوری رفتار می کند که مرحوم مطهری در کتابش دارد که امیرالمومنین (ع) دستور داده انگشت یک نفر را به جرمِ دزدی قطع کردند، آن فرد وقتی به خانه اش رفت، خون از دستش میچکید، زیر بغلش را گرفتند، یک منافق رسید و گفت: «چه کسی دست تو را این طوری کرد؟» مثلا خواست او را علیه علی (ع) تحریک کند، او در همان حال که از دستش خون میچکید گفت: «قَطَعَ یمینی سَیدُ الْوَصِیینَ وَ قَائِدُ الْغُرّ المحَجَّلین وَ اَوْلَی النَّاسِ بِا الْمُؤْمِنین، عَلِی بْنِ اِبی طالِب...» آن مرد گفت: بدبخت! علی دستت را قطع کرده و زندگیات را اینطوری کرده، نابوده کرده، اما تو داری از او تعریف می کنی؟! گفت: «به خدا قسم یقین دارم که علی جز حکم خدا حکمِ دیگری را پیاده نمی کند، علی قاطع است، در جبهه شمشیر می زند و آنطوری کنار آدم های مظلوم هم میایستد.»
من اگر بخواهم از نگاهِ خودم یک شیعه درست و حسابی از امیرالمومنین معرفی بکنم، لاجوردی را جزء شیعه های مسلمان علی می دانم که هم قاطع بود، هم رئوف بود، هم جاذبه داشت و هم دافعه. چه کسی در زندان اینگونه عمل می کند که زندانیای که «اسدالله» دادستان اوست و کیفر خواست علیه او داده، بیاید کارمند او شود و بیرون نرود؟! بعد از سالها هم افتخار کند که من با اسدالله لاجوردی کار کردم، این کجا پیدا می شود؟! دورانی که زندان را اداره می کرد، شما می بینید کارگاه خیاطی ایجاد کرده و تمام زندانیان را به کار گرفته و برای آنها اشتغال ایجاد کرده بود؛ درآمد ایجاد کرده بود که به زن و بچهشان برسند. آقای لاجوردی به میان آنها میرفت؛ در کارگاه خیاطی، قیچی و تیغ موکتبری وجود دارد، اما او بدون هیچ ترسی بین آنها میرفت. بدون اینکه ترسی داشته باشد که آنها با قیچی و چاقو او را بزنند، تنها واردِ سالن منافقین می شد، سالن بالای اوین، یک سالنِ بزرگ، پر از منافق بود؛ تنها می رفت و می گفت، بچهها (اشاره به محافظینش) نمی خواهد شما بیایید. آقای لاجوردی میان منافقینی که او آنها را محاکمه میکرد، می خوابید.
این گزارشاتی که علیه آقای لاجوردی ارائه میکردند، بیشتر جنبه سیاسی داشت؟
قسمت اعظم آنها خطی و سیاسی بود.
مگر شهید لاجوردی در آن زمان در جناح سیاسی خاصی حضور داشت؟
خیر، اما بالاخره او را بازاری می دانستند، قبلا که اصلاح طلب و اصولگرا نبود؛ آن زمان طرفدار مستضعف بود و بازاری، بعد چپ و راست شد، تیم ما از جمله آقایان عسگراولادی و لاجوردی جزء جناح راست بودیم، بعد این چپ و راست به خط امام و غیرخط امام -که بعد گفتند ضد خط امام- تبدیل شد. آن دورهای بود که اسلام ما آمریکایی شد.
انتخابات مجلس سوم؟
بله؛ چرا اسلام ما آمریکایی شد؟ چون ما می گفتیم اوامرِ ولیفقیه مولوی و ارشادی است، اصلا جرم ما هم همین بود. مقام معظم رهبری آقای خامنهای هم جزء ما یعنی جزء جناح راست بود. این دعواهای خطی و جناحی را کم نگیرید، اکثر این حرفها خطی و جناحی بود وگرنه نرفته بودند، تحقیق کنند و ببینند واقعیت چیست. یکی از مظلومیتهای آقای لاجوردی و جفایی که به او شد، این بود که اصلا نرفتند تحقیق کنند ببینند زمانی که او مسئولِ زندانها بود، چگونه با زندانی ها برخورد میکرد؟
بیشتر طیف چپ برای شهید لاجوردی زدند؟
تقریبا، البته نمیخواهم ریز شوم. به هر حال، عدهای مانند آقای منتظری سادهدل و سادهلوح بودند که می رفتند به آنها می گفتند آنها هم باورشان می شد، عده ای هم جناحی و خطی. این خطبازی تا امروز به مملکت آسیب رسانده است.
گفتید شهید لاجوردی توصیه پذیر نبود. در ماجرای توابین، فردی بود به نام «نوشین نفیسی» که عضو سازمان پیکار بود و پدرش معالج آقای منتظری بود. حکم اعدام وی به سفارش آقای صانعی به شورای عالی قضایی، به ۱۵ سال تقلیل پیدا کرد. این ۱۵ سال هم به پنج سال تبدیل شد و در نهایت با یک وثیقه ۱ میلیونی آزاد شد. شهید لاجوردی پشت پرونده نفیسی نکاتی را نوشت که بسیار عجیب بود، شهید لاجوردی نوشت: «خدایا تو شاهدی با دیدن این نامه و تبعیض غیرقابل تصور مرگ خود را از تو خواستم.» اساسا چرا شهید لاجوردی موافق آزادیِ گروه های تواب نبود و چرا شورای عالی قضایی برای آزادی این گروه فشار میآورد؟
من که این را نخوانده و ندیده بودم، اما شهید لاجوردی توصیه پذیر نبود. یکی از مشکلاتی که آقای لاجوردی داشت که از نظر من مثبت بود، اما از نظر دیگران مشکل که همین باعث شد علیه او بزنند، همین بود که توصیهپذیر نبود. یک نفر که می خواهد عادل باشد و توصیه پذیر نباشد، آن وقت تبعیض را هم قبول نمی کند بلکه می گوید اگر بنا است فلان حکم باشد، باید برای همه باشد و اگر بناست نباشد، برای همه نباشد؛ از نگاه آقای لاجوردی این یکی به آن یکی توصیهکردن، اسلامی نبود. این واقعا سیره امیرالمومنین است؛ علی (ع) عاطفی است، اما توصیه پذیر نیست؛ دخترش هم که باشد، می گوید گردنبندی که تو گرفتی اگر به رسم امانت از صندوق بیتالمال گرفته شده بود، انگشتان تو را قطع می کردم.
چرا شهید لاجوردی موافقِ آزادی توابین نبودند؟ توابین به طور مکتوب و حتی در کلام از سازمان مجاهدین اعلام برائت کردند.
آقای لاجوردی قائل بود که اینها منافق هستند و میگفت، یادمان باشد اگر دارند توبه هم می کنند، این توبه سطحی است، می خواهند این کار را بکنند که بروند، این تشخیص آقای لاجوردی بود. اصلا معنای نفاق یعنی همین چند چهره بودن؛ لذا حضرت امیر می گویند: فریب نخورید، فریبِ رنگپریده و علامت سجده آنها را نخورید که آنها سادهزیست هستند!
شهید لاجوردی توبه منافقین را یک تاکتیک می دانست؟ چطور شورای عالی قضایی به این مساله که آقای لاجوردی گفته بود، نرسید؟
بله؛ نرسیدند دیگر، تشخیصشان به گونه دیگری بود. تیزیِ آقای لاجوردی همین بود. البته نگاهش این بود و ممکن بود بعضی از جاها من هم بگویم آقااسدالله اینطوری که تو فکر می کنی، نیست، اما واقعا تشخیص او این بود، آنچه تشخیص می داد، میایستاد. ممکن است تشخیص او بعضی جاها مطابق واقع نباشد، نمی خواهم او را معصوم تلقی کنم، اما هوای نفس عاملش نبود، خشم و غضب عاملش نبود، تشخیص بود و فهمِ او از مسائل و همین ارزشمند است. ممکن است تشخیص او با من هم متفاوت بود یعنی من یک تشخیصی داشتم و او یک تشخیص دیگر، اما او تشخیصِ خودش را داشت.
در نهایت نیز همین فشارها باعث شد تا کناره گیری کند؟
باعث شد او را کنار بگذارند و او را وادار به استعفاء کنند.
بیشتر در موضوع توابین است؟
حتما همین است.
شما در جریان ماجرای محاکمه سعادتی و اختلاف نظری که عدهای با شهید لاجوردی داشتند، بودید؟
اینها دوره من نیست و من اطلاعی از آن ندارم.
شهید لاجوردی در وصیتنامهاش به گونهای از منافقین جدید صحبت می کند و هشدار می دهد که در آینده ممکن است خطرهایی داشته باشند!
بله، بالاخره او یک تشخیصی داشت و برداشتِ شهید لاجوردی این بود. به هر شکل، تشخیص آقای لاجوردی این بود و حتما دلیلی هم داشته است، چون ایشان آدمِ خداترسی بود و حتماً برای خودش حجت داشته است؛ لازم هم نیست بقیه این حجت را بپذیرند.
بعد از گذشت ۴۰ سال از آن دوران، به نظر شما آیا عملکرد سازمان منافقین به خوبی به مردم شناسانده شده است؟
نسل جدید نمیداند آنها چه خیانتهایی کردند؛ این نسل تا چه اندازه از عملیات مرصاد اطلاع دارند؟ نسل جدید خبر دارد که صدام در عملیات مرصاد آنها را تجهیز کرد و با آنها با یک ارتش وارد کشور شدند؟ فقط تلویزیون ما قسمتی را نشان می دهد که مریم رجوی دارد می گوید آتش! اما اینکه همین منافقین از کِرند و اسلامآباد غرب ریختند و زن و مرد و بچه و بزرگ و کُرد و غیرکُرد را به آتش کشیدند و جلوی زن و بچه به دار آویزان می کردند، اینها را ندیده بودند!
پاسخ سوال شما این است که ما نتوانستیم برای نسلهای بعد، نسل چهارم که هیچ! برای نسلهای دوم و سوممان هم این مسائل را تبیین کنیم. ما جنایات و عمقِ فاجعه منافقین و فرقانیها را تبیین نکردیم. حالا خوشبختانه با تدبیر و هدایت خداوند تبارک و برخورد درست، مکتب و ایدئولوژی فرقانی ها از بین رفت، اما نفاق همچنان وجود دارد.
بعد از ۴۰ سال می بینیم عدهای پس از انتشارِ فایل صوتی آقای منتظری، دوباره تشکیک می کنند و نظام را در جایگاهِ متهم می گذارند. علت چیست؟
چون ما نیامدیم تبیین کنیم.
می توانیم این طور تحلیل کنیم که آن سادگی که شما می فرمایید، مانند سادهدلی و سادهلوحی آقای منتظری، امروز در بعضی از مسئولین کشور هم وجود دارد؟
بالاخره ساده دلی وجود دارد. مسلمانان معمولا ساده دل هستند و در طول تاریخ هم همین سادگی، سرِ ما کلاه گذاشته است.
شهید لاجوردی در سال ۷۶ از ریاست سازمان زندان ها استعفاء دادند. علت استعفای ایشان چه بود؟
من آن زمان مجلس بودم، اما می دانستم فشارهایی علیه ایشان وجود دارد.
آن زمان دیگر چرا فشار بود؟ دهه شصت تمام شده بود و در دهه هفتاد قرار داشتیم.
اتفاقا زمانِ فشار همان زمان بود، چون امام (ره) دیگر نبودند که نگاهِ خودشان را بیان کنند. ایشان آن زمان مسئولِ زندانها بود و قاضی یا دادستان نبود، پس بهترین فرصت بود که فشار بیاورند.
ماجرای منافقین هم که تمام شده بود؛ فشار از کدام ناحیه بود؟
کاری به منافقین نداشتند؛ اصلاً می گفتند ایشان خشن است و چهره خشنی در زندان است. عمده جفایی که به شهید لاجوردی شده از همین ناحیه است؛ شهید لاجوردی چهره مصمم و جدی داشت، اما اینها خیال می کردند ایشان خشونت دارد، درحالی که برخلاف آن، ایشان «کانون عاطفه» بود.
یعنی باز هم گزارشهای خلاف دهه ۶۰ علیه شهید لاجوردی تکرار شد؟
بله، البته تکرار نشد، اما تداوم پیدا کرد.
ماجرایی را آقای اسدالله جولایی در مستند شهید لاجوردی نقل کرده که یکی از معاونین آیت الله یزدی به آقای لاجوردی گفت، نظر آیت الله یزدی این است که شما مکتوب استعفایتان را بنویسید، اما بعداً کسانی آمدند نزد آیت الله یزدی و ایشان گفت: من چنین چیزی نگفته بودم؛ شما اطلاعی از این قضیه دارید؟
من در جریان اینها نیستم؛ هر شناختی قبل و بعد از انقلاب از آقای لاجوردی داشتم را گفتم.
منبع: مهر