به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، احلام غانم شاعر و ادیب سوری یادداشتی را در نشریه مبدعو قاهره با عنوان «الشاعرالإیرانی الفیلسوف علی رضا قزوه و تجلّیات ربیع فی المصعد قراءة» به چاپ رسانده است.
این یادداشت با ترجمه ایمان طرفه، فرا روی مخاطبان قرار میگیرد.
علی رضا قزوه؛ شاعری که در شهرهای زمان و شعرهایی به وقت بیروت زندگی میکند.
هنگامی که نشانهها و استعاراتی، چون هستی، مکان، زمان، درخت، رود، دریا، صحرا و... همراه با اشیاء یا جایگاه آنها شکل میگیرد، شاعر تلاش میکند که اشعاری عمیق، هماهنگ با زمانهای که در آن است بسراید. زیرا شعر تا هنگامی که دگرگونیهای زمانه و قوانین تنوع خواهی را رعایت نکند به حقیقت نهایی نمیرسد، و از ناشناختهها پرده برنمیدارد، و قادر به سرودن «خونی که زنگ نمیزند» نخواهد بود و خوانندگان آثارش هر روز پر تعدادتر نخواهند شد؛ بنابراین زمان به عنوان یکی از عوامل اصلی، نقشی اساسی بازی میکند در سبک نوشتاری سنگ قبرهایی که روی آنها بسم الله نوشته شده، و رویارویی با درختان دربندی که جرم شان این است که در عوض زیتون، گلوله به بار آوردهاند.
در بستر بازیهای زمانه، تلاش علی رضا قزوه - که ساکن همه شهرهای زمان است - در جهت پرده برداشتن از این بازیهاست. چه بسا که «توفان ساعت سه» پیش روی او به جنبش درآید و پیراهن از تن دریا به در آورد.
بعضی تصاویر به ماجرای عاشورا برمیگردد، و او را یاری میکند که بنویسد:
«طلافروش عرب میگفت:
طلا بخر! آقای خوب ایرانی
من گفتم:
آن سوی تل زینبیه
اگر خاکی بود، میگردیم
شاید یک جفت گوشواره کوچک پیدا کنیم»
این آوای بسیار غمگین، میان هستی و عدم - در زمانی که فقط به اندازهی یک نماز خواندن گسترده میشود - در رفت و آمد است، و تعبیری است از یک جدال فکری آزاردهنده. ارتش اضطراب تمام خاطرات را با پوششی از فقدان و سوگ میپوشاند، چرا که اندوه در این روزگار، به سختی بار سنگین خود را به دوش میکشد. آن جا که باد قساوت خود را نشان میدهد و زمان به شبحی مبدل میشود که دزد شادمانیهاست، و شاعر در انتظار پایان این زمان است:
«نه. دیگر ساعت دیپلماسی کار نمیکند
و سازمان ملل سوخته است
مثل یک باتری قلمی!
حتی من فکر میکنم
که از اهالی کوفه است
این کوفی عنان... »
علی رضا قزوه به آسانی به آن چه از تجربه، جسارت، و بازی با عمق کلمات دارد دست مییازد، و سرکشی او راه به سویی میبرد که سبکی ورای مکاتب و شعرای معاصر میسازد؛ و این همان است که موجب میشود کسی که در سرزمینی است شاعر پرور، که هر لحظه شاعری میزاید «شعرهایی به وقت بیروت» بسراید و بهار را در آسانسور به تصویر بکشد. شاعر ایرانی که شبهای بیروت را با تصاویر خویش روشن میکند به سرایش این شعرها به وقت بیروت میپردازد، از بحث تا فرضیه سازی را در واحدهای زمان میگنجاند، و از ابرهای اندوه، و خاطرات آنها واژهای میزاید که حروف، آن را به شدت تکان میدهند، و دردی زلال در آن ایجاد میکنند که شاعر را وامیدارد تا با تیشه خلاقیتش شعرهایی از تن کوه بتراشد که بر پرده سینما عاشقانه حال غریبی بر ساحل دنیا را به نمایش بگذارد. به سختی میتوان ترجمهای محدود به زمان، برای آن پیدا کرد.
زمان نزد شاعر، زبانی مستقیم و در عین حال دایره وار دارد، زیرا او ایمان دارد که آغاز همان پایان است، و به بازگشت ثانیههای روشن خوشبختی باور دارد. به این سبب زمان مستقیم در دیدگاه او واقعیت گریز، بی قید، و مربوط به قضا و قدر و گردش روزگار است. بر این اساس شاعر موضع خود را نسبت به زمان، ضمن «دوباره خوانی اشک» بیان میکند:
«نه تو از راهی که رفتهای برمیگردی
نه من پشیمان میشوم»
پس از آن که شعر، ما را به گذشته ارجاع میدهد، فراخوان خود را برای زنده کردن بهای انسان، صرف نظر از دین و رنگ و زبان، ادامه میدهد.
در جایگاه یک شاعر، امیدوارم مخاطب، شعر قزوه را با بی حوصلگی نخواند بلکه به صورتی آن را با دو گوش خود بشنود که گویا خود کتاب آن را برایش میخواند، چرا که لهجه شعر، روح آن است.
برای خواننده شعر ملموس است که چگونه شاعر در اشعارش صفاتی از جنس عقل و نوآوری میسازد؛ شعری که شدید و قوی و تیزگام است و میتواند به سرعت رعد و برق طی مسیر کند بی آن که بلدوزرهای زمان آسیبی به آن برسانند. او مخاطب را وامیدارد که چشمان جدیدی بیابد، برای دیدی گسترده تر. از این رو میگوید:
«صدای تو خورده بود به کوه
و کوه بازگشته بود بی صدای تو
همان صدا که له اش کردند
در زیر چرخهای زره پوش.
اما برخاست
مثل گدازه از دل کوه»
شاعر سوگ را در قلب و در شعر پیدا میکند و میکوشد تا نومیدی را با استفاده از نوآوری در تصاویری سمبلیک، ریشه کن کند.
به طور مثال از طلوع خورشید در بغداد میگوید، گویی که به روزگار تکوین خویش پناه میبرد تا حال و هوای بغداد را تغییر دهد و در این حال تأکید میکند که تنها شاعراناند که دیو را در چراغدان حبس میکنند، آن جا که میگوید:
«تنها شاعرانند که شیطان را
در خود واژهی شیطان به بند میکشند.»
قزوه در حدیث قدسی شعر، ما را با بازی حرفهای واژگانش از کلمه به معنا میرساند در حالی که با قدرت وارد جهان تجربه شده، و از ترس و تردید که گریبانگیر بسیاری از شاعران نوگرا ست، به اسانی عبور کرده است.
«و آن چه او فرمود، آیات محکمات بود
و آن چه ما میگوییم، حدیث قدسی شعر است.»
نکته بینی شاعرانه قزوه و ترجمه خلاقانه موسی بیدج توانسته است جامه کهنه کلام را به درآورد و از آن اشعاری بسازد با دو افق؛ افقهایی که بر مژگان آنها نشانههای حیرت به لرزه درآمده است.
خلاصه کلام: روشنگری اسلامی محدود به اوقات محلی مکان و زمان نبوده است و عبارت «اقرأ» جهان شمولی روشنگری را - بی هیچ محدودیت زمانی - میرساند، زیرا روشنگری از نور است، و نور از خداوند، و خداوند نور آسمان و زمین است در همه زمانها و مکانها. بر این اساس نه محدودیت زمانی - مکانی میپذیرد و نه تعریف؛ و هیچ کس نمیتواند بر موجودیت آن تسلط یابد. چرا که شعر پرندهای است که قفسش آسمان است و در راستای زمان امتداد مییابد. پس چگونه میتوان علی رضا قزوه را - در حالی که برایمان شعرهایی به وقت بیروت - آورده است در زمان محدود کرد؟!
منبع: تسنیم