گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس- رسول شادمانی؛ در شمارۀ پنجم خواندید که با به قدرت رسیدن امریکا درپی جنگ جهانی دوم و انحلال برخی قدرتهای سیاسی، جهان به دو قطبِ بلوک شرق و غرب به رهبری اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا تقسیم شد و دورانِ جنگی بدون تسلیحات نظامی تحت عنوان "جنگ سرد" آغاز شد. سینما در قالب و قامتی جدید، بهدور از ساختار ماهوی خود و در جایگاهی استراتژیک، به مهمترین سلاح این نبرد دو قطبی در جهان مبدل شد. سینما به مثابه خاکریز، و فیلم در قامت جنگ افزار درآمد.
در ایران، اما با پایان جنگ، گویی تفسیر درستی از این معنا برای سینما نشده بود. دربار و حاکمیت در پی ایجاد روابط دیپلماتیک با دُوَل غربی و در تلاش برای توسعه و جبران عقب ماندگیها، چاره را در نزدیک شدن به دروازههای غرب میدید. هر چیز که جامعهی ایران را شبیه جوامع غربی کند از ارزش برخوردار بود و سینما در این مسیر جایگاهی ویژه داشت.
ایرانِ پیشتاز در پذیرش سینما، برخوردار از مردمی متمدن، که میتوانست با مدیریت و استراتژی قدرت حاکم، از سینما در ساختار جدید جهانی آن، در راستای دوام و قوامِ سرزمینی با فرهنگ کهن در تلاش برای پیشرفت و توسعه و تعالی به بهترین نحو ممکن بهرهبرداری نماید، به دلیل عدم وجود مانیفستی روشن و دانش و درایت لازم، از مسیر خود منحرف شد و بیراهه را پیش گرفت. سالنهای سینمایی ایران به محل عرضه و نمایش سخیفترین و در عینحال مبتذلترین آثار سینمای امریکا و اروپا مبدل شد. تولیدات داخلی نیز متاثر از آن، برای جلب و جذب نگاه مخاطب در ارائهی آثار مبتذل گوی سبقت از هم میربودند.
اوضاع نابسامان سینمای ایران در این رهگذر، پس از کودتای 28 مرداد 1332 که منجر به بازگشت شاه به کشور و به قدرت رسیدن دوبارهی او به پشتوانهی دولتهای وقت انگلیس و امریکا شد، به اوج رسید. درپی معطوف کردن نگاه و اندیشهی مردم سنتی ایران به پذیرش فرهنگ غرب، رقص و آوازِ زنان رقاصۀ کابارهها به تقلید از سینمای هند به شکل گستردهای حتی بدون ارتباط منطقی و داستانی در فیلمها حاکمیت مطلق پیدا کرد. در این سالها در فرهنگ و دایرهالمعارف مردم، سینما با ابتذال معنی میشد. سینماروها قِشری خاص بودند که اغلب در انظار عموم از وجاهت برخوردار نبودند. با وجود تعداد کم وسایل نقلیه و خودرو در آن سالها، براساس آمار ارائه شده از سوی شهربانی کشور، درصد قابل توجهی از تصادفات شهری به دلیل گره خوردن نگاه مردان در حین رانندگی به تصاویر مبتذل بیلبُرد فیلمها در سردَر سالن سینماها بود.
از اواسط دههی 30 و با ورود به دههی 40، سینمای ایران که از دل جامعهای گذرکرده از یک کودتای دولتی میآمد به تنوع ژانر رسید. در این میان، باوجود سیاستهای غلط حاکم بر اوضاع فرهنگی کشور بهویژه در حوزهی نابسامان سینما، برخی سینماگران و کارگردانان در جهت ایجاد سینمایی برخوردار از قواعد و اصول صحیح ساختاری و حرفهای در تلاش بودند. "ساموئل خاچیکیان"، در این سالها با ساخت فیلمهایی در ژانر پلیسی و معمایی، نقبی زد به اتفاقات گذشته و در عینحال سینمای ایران را در مسیر فیلمسازی جهانی قرارداد. فیلم «شبنشینی در جهنم» به کارگردانی او – در سال 1335 - بهخاطر دکورهای عظیم و جلوههای ویژهاش بسیار مورد توجه قرار گرفت و توانست در بخش رقابتی هشتمین دوره جشنواره فیلم برلین در سال 1958 حضور داشته باشد و بهعنوان اولین فیلم ایرانی به جشنواره کن راه پیدا کند. (1)
گذر از دههی 30 نویدِ گونهای از سینما، متاثر از شرایط اجتماعی در ایران را میداد. کلاه مخملیها با منشهای رفتاری منحصر به خود درپی ابراز جوانمردی و احراز حقوق ضعفا پای به عرصهی سینما گذاشتند.
مطابق برخی تئوریهای سینمایی، سینما انعکاس واقعیات اجتماع سازنده فیلم است، در اینصورت میتوان گفت: دلیل پذیرش این قبیل فیلمها، نابسامانیهای موجود در آن زمان بوده است. بدین معنا که نداشتن تسلط دستگاههای رسمی امنیتی، پلیس، قضا و فرهنگ به حل و فصل مشکلات اجتماعی مردم، طبقه فرودست را که شاهد پایمال شدن حقوق خود از سوی قشر زورگو بود، در عالم خیال به جوانمردی که بدون چشم داشت با ستمگران بدون تشریفات آزار دهنده به مبارزه برمیخاست، نزدیک میکرد. این تحلیل حتی در خصوص ژانر وسترن در غرب هم صدق میکند. قهرمانِ تنهای فیلمهای وسترن سوار بر اسب از این شهر به آن شهر میرود و خیل زورگویان را بهسزای اعمال خویش میرساند و شبیه افسانهها در افق تنهایی و غربت، بسیار دلسوزانه و نوستالوژیک به دنبال تنبیه آدمکشان شهرهای دیگر رهسپار میشود. تئوریهای یاد شده اعتقاد دارند که دلیل اضمحلال فیلمهای لاتی در ایران و وسترن در غرب، علاوه بر کهنگی و دلآزاری تکرار، استقرار نسبی نهادهای حاکمیتی و رسمی تنبیهگر خلافکاران و بینیازی از باباشملهای عصر قاجار ایران و هفت تیرکشهای بشردوست قرون گذشته غرب است. (2)
ورود کلاه مخملیها با شمایل و ابزار ویژهی خود به سینما، واژهای بدیع را به دایره المعارف سینمای ایران افزود. واژهی «فیلمفارسی» که در این دوره به یکی از مهمترین و کلیدیترین واژههای رایج در گفتمان انتقادی فیلم در ایران مبدل شد.
استفاده از این واژه، نخستینبار توسط "هوشنگ کاووسی" – سینماگر و کارگردان کهنهکار سینمای ایران که علاوه بر آثار مکتوب، فیلمهایی، چون "هفده روز به اعدام" و "خانه کنار دریا" از وی بهجا مانده است - در اوایل دههی 40 استفاده شد و به سرعت بهعنوان پرکاربردترین اصطلاح غیرترجمهای ادبیات سینمایی ایران بهکار رفت. کاووسی برای پافشاری بر ماهیت خاص این واژه و تحمیل معنای مورد نظرش، آنرا به شکل سرهم مینوشت. او با چسباندن واژهی "فیلم" به واژهی "فارسی" و خلق واژهی ابداعی «فیلمفارسی»، به سینمایی اشاره میکرد که به زعم او نه فیلم بود و نه فارسی، بلکه ملغمهای از این دو بود. او در اینباره گفته است: «اصولاً مرکبنویسی همیشه معنای ثالثی را بهوجود میآورد. مثلاً وقتی میگوییم گلاب، این کلمه هم گل است و هم آب. اما جدا نمینویسیم، چون میشود گل آب. پس این ترکیب یک معنای ثالث است که هم گل است و هم آب، ولی در عین حال نه گل است و نه آب. فیلمفارسی هم، چنین ترکیبی است، فیلمفارسی هم فیلم بود و هم فارسی، اما در عین حال نه فیلم بود و نه فارسی.»
در این سالها سینمای موسوم به فیلمفارسی – که شالودهاش در دههی 30 بنا شده بود – به اوج رسید. هرساله 25 تا 70 فیلم با موضوعات مشابه تولید میشد که عمده این آثار را فیلمهای سرگرمکننده تشکیل میدادند. این آثار جملگی از داستانهای عامیانه به همراه عناصری، چون رقص و آواز، زد وخورد و ... بهره میگرفتند. تولیدکنندگان بهجای توجه به ارتقاء کیفی آثار و بهرهگیری مناسب از ابزار سینما، به هر ترفندی دست میزدند تا مخاطبان را برای تماشای فیلم راغب کنند. از مشهورترین آثار این دوران میتوان به "گنج قارون" (سیامک یاسمی)، "سلطان قلبها" (محمدعلی فردین)، "کوچه مردها" (سعید مطلبی) و ... اشاره کرد.
از سال 1344 سینمای فیلمفارسی اوج خود را تجربه کرد و موجی از فیلمهای "گنج قارونی" سینماهای ایران را درنوردید. این روند نیز طی سالهای بعد، از فرط تکرار به ابتذال کشیده شد.
با اینحال دههی 40 را باید آغازگر دوران نوین سینمای ایران دانست، چراکه ظهور کارگردانان دگراندیش – که به سینما نگاهی متفاوت و حرفهای داشتند- توجه منتقدان را به خود جلب کرد. ساخت آثاری همچون "جنوب شهر" و "شب قوزی" (فرخ غفاری)، "شوهر آهوخانم" (داود ملاپور) و "خشت و آینه" (ابراهیم گلستان) حاوی تجربههای تازهای بود که نسیم تغییر را در سینمای ایران نوید میداد.
سال 1348 را میبایست نقطعه عطف سینمای ایران دانست. در این سال دو فیلم "قیصر" ساخته مسعود کیمیایی و "گاو" به کارگردانی داریوش مهرجویی به نمایش عمومی درآمدند که هر دو متفاوت از جریان رایج سینما بودند و بعدها به عنوان مبداء بسیاری از تغییرات ساختاری در سینمای ایران بدل شدند.
"قیصر" اثری با رویکرد اجتماعی بود که شمایل جدیدی از یک قهرمان، برخوردار از غرور و غیرت ارائه داد و "گاو" اثری ساختارگرا به شمار میرفت که متفاوت از فیلمهای سرگرمکننده و قصهگو، شیوهی کلاسیک از فیلسازی را به رخ میکشید. این دو اثر با استقبال منتقدان مواجه شدند و از همان سال موج نوی سینمای ایران شکل گرفت.
در سالهای بعد کارگردانانی مانند ناصر تقوایی، علی حاتمی، جلال مقدم، امیر نادری، خسرو هریتاش، هژیر داریوش، بهمن فرمانآرا، فریدون گله، سهراب شهیدثالث، بهرام بیضایی، عباس کیارستمی و ... این مسیر را ادامه دادند. این سینماگران با بهانههای غیرمادی، نقش اساسی در این جریان داشتند و مقدماتی را فراهم نمودند تا سینمای ایران گامهای مهمی در سالهای بعد بردارد. نسل سینماگران دگراندیش تلاش کردند با ساخت فیلمهای متفاوت، ذائقه تماشاگر ایرانی را تغییر دهند، هرچند فضای کلی سینما در آن سالها اجازهی تغییرات اساسی را نمیداد.
از سویی، تاًسیس "کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان" در سال 1348 فرصت مناسبی برای شکلگیری سینمای فرهنگی در ایران شد. همکاری "یونسکو" با این کانون به عنوان توزیع کنندهی فیلمهای کودکان در ایران که با اعزام "نورالدین زرینکلک" به بلژیک عملی شد، تأثیر مهمی بر ارتقاء سطح فرهنگی کانون گذاشت. جریان فرهنگی شکل گرفته از سوی سینماگران پیشرو همراه با ایجاد کانون پرورش فکری و همچنین کاهش استقبال عمومی از عناصر سرگرمکنندهای، چون "خشونت"، "جاهل مسلکی"، "رقص و آواز" و موضوعاتی از این قبیل، در بین جوانان و بهویژه قشر تحصیلکرده کشور، عواملی بودند که دست در دست هم، جریان نو و سازندهای را در سینمای ایران طی سالهای 1350 تا 1357 به وجود آوردند.
در سالهای قبل از انقلاب اسلامی حدود 1100 فیلم در کشور ساخته شد که به سختی میتوان 100 فیلم قابل تامل در میان آنها پیدا کرد.
1) بلاگ نما
2) hawzah.net
ادامه دارد ...
انتهای پیام/ 130