استاد دانشگاه ماساچوست آمریکا:

ارتباط دین و مدرنیته/ نیازمند توجه به دین در سیاست بین‌الملل هستیم

«پیتر‌ام. هاس» معتقد است با توجه به تاثیر گرایش‌های دینی بر سیاست وقایع کنونی جهان نیازمند تمرکز بیشتری در مطالعات دینی است.
کد خبر: ۳۳۹۶۰۸
تاریخ انتشار: ۱۰ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۳:۰۶ - 30March 2019

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس به نقل از مهر، هرچند مطالعات دینی همیشه به عنوان بخشی از تحلیل‌های فرهنگی در روابط بین الملل و سیاست مورد توجه بوده است، ولی استاد دانشگاه میشیگان، «پیتر‌ام. هاوس» (Peter M. Hass) تمرکز بر مطالعات دینی را بیش از پیش لازم می‌داند. چراکه در طول تاریخ همیشه دین، سیاست و روابط بین الملل در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر بوده‌اند.

در گفت‌وگو با «پیتر‌ام. هاس» به بررسی این موضوع پرداخته‌ایم. «پیتر‌ام. هاس» استاد رشته علوم سیاسی دانشگاه ماساچوست در امهرست است و استاد مهمان دانشگاه دبلیو. زد. بی. (Wissenschaftszentrum Berlin) برلین به دعوت کارل دویچ بوده است. تحقیقات او بر شناخت جوامع، سیاست‌های جهانی محیط زیست، حکومت چند سطحی و نقش علم در سیاست جهانی متمرکز است. او کارشناسی و دکترای خود را از دانشگاه مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) دریافت کرد. او از سال ۱۹۸۷ در دانشگاه ماساچوست امهرست بوده و در دانشگاه ییل، براون و آکسفورد نیز به عنوان مهمان مشغول به کار بوده است. پدر او ارنست بی. هاوس نیز در زمینه علوم سیاسی دانشمند برجسته‌ای بوده است.

یکی از متفکران اصلی نظریه نوکارکردگرایی، «ارنست بی. هاس» است. وی با کنار گذاشتن بعد هنجاری نظریه کارکردگرایی و افزودن یک بعد فایده گرایانه به آن، تلاش نمود روایت جدیدی از این نظریه ارائه دهد. از نظر «هاس» هم همکاری در حوزه سیاست ملایم آغاز می‌شود، اما او برخلاف «میترانی» اقتصاد و سیاست را کاملاً از هم جدا نمی‌گیرد و به اهمیت سیاسی مسائل اقتصادی اذعان دارد. یکی از مفاهیم مورد استفاده هاس، «سرایت» یا «سرریزی» (spill over) است. فرض او بر این است که ابعاد مختلف حیات اقتصادی به هم وابسته‌اند. در نتیجه هر اقدامی برای همکاری در یک بخش، مستلزم همکاری در بخش‌های دیگر می‌شود و همکاری از یک بخش به بخشی دیگر سرریز می‌کند. عکس آن نیز صحیح است؛ یعنی بروز مشکل در یک بخش می‌تواند همکاری در بخش‌های دیگر را نیز مختل نماید.

از چه زمانی مذهب به عنوان یک موضوع مهم و قابل توجه در تئوری‌های روابط بین‌الملل مورد توجه قرار گرفت؟

تئوری پردازی درباره دین همیشه یکی از زمینه‌های مهم تحقیق در روابط بین الملل بوده است. روابط بین الملل مدرن از زمان پیمان وستفالی ۱۶۴۸ و زمانی که کلیسای کاتولیک اعتبار خود را در اروپای غربی در زمینه سیاست‌های داخلی از دست داد نشأت می‌گیرد.

در نتیجه پیمان وستفالی دولت‌های سکولار همیشه نوع استاندارد و آرمان سیستم بین المللی بودند، هرچند این کشور‌ها در طول زمان از نظر میزان تطابق با یک کشور سکولار متفاوت بودند. برای مثال در حال حاضر به نظر می‌رسد دین در اسرائیل و عربستان سعودی دولت سکولار را از بین برده است؛ در ایران و ترکیه بین دین و جهت گیری‌های سکولار رقابت وجود دارد، در ژاپن، چین و آمریکا برای دین و قوانین سکولار فضا‌های جداگانه‌ای در نظر گرفته شده است و در فرانسه، بریتانیا و روسیه عقاید سکولار غالب هستند.

نظریه پردازان معتبر در سیاست جهانی تغییرات در باور‌های دینی و بحث‌های مربوط به دین و سیاست‌های دینی را تحت نظر دارند چرا که این‌ها بر داشتن نگرش گسترده‌تری نسبت به اعتبار سیاسی در جهان تأثیر می‌گذارند. برای مثال «ران هاسنر» درباره تأثیر عقاید، سمبل‌ها و انجام سنت‌های دینی بر گرفتن تصمیمات نظامی در جنگ‌های رخ داده در قرن ۲۰ تحقیق می‌کند.

برخی معتقدند اگر تئوری‌های روابط بین‌الملل را در قالب تئوری‌های تکوینی و انتقادی بررسی کنیم، امکان توجه به دین در روابط بین‌الملل خواهد بود، اما در تئوری‌های تجربی امکان تئوریزه کردن دین در روابط بین‌الملل وجود ندارد؟ نظر شما در این ارتباط چیست؟

این مسأله که آیا دین در روابط بین الملل مهم است زمانی بهتر درک می‌شود که ببینیم عقاید مختلف کِی و چگونه بر فعالیت‌های انسان تأثیر گذاشته‌اند. نوشته‌های سازنده به طور تجربی بر عقاید معمول و اصولی بنیان گذاران جوامع، سازمان‌های غیرانتفاعی و ارزش‌های فرهنگی رایج‌تر از جمله دین تمرکز دارند. درباره الگو‌های مختلف ملی و جهانی عقیدتی، طیف وسیعی از سوالات مطرح است که مهمترینشان این است که چه کسی به چه چیزی اعتقاد دارد، این اعتقاد چقدر قوی است و این اعتقادات چه تأثیری در رفتار و هویت فرد دارند.

علیرغم این که استالین سریعاً دین را حذف کرد خود می‌گوید «پاپ چند شاخه دارد»، استالین و بیشتر تحلیلگران اجتماعی از نقش عقاید در سازماندهی‌های سیاسی آگاه بودند. تحلیل‌ها نشان می‌دهند دین و دیگر عقاید اجتماعی (طرفدار محیط زیست بودن و حفظ آن و ملی گرایی) در هویت سیاسی مهم است. گرایش‌های دینی حزب‌های سیاسی اروپا و تمایل اعضای آن را در تأیید شرکت و همکاری با دیگر گروه‌ها در نظر بگیرید.

با توجه به آنچه درباره تأثیر دین بر سیاست در بالا گفته شد دین با باور‌های اجتماعی دیگر که در جهت گیری یک گروه موثرند تفاوتی ندارد. در واقع تغییر نسبی ایجاد شده در برابر اقتدار دینی در غرب (و تا حدودی در چین) به علت تلاش هدفمندی بود که برای سرنگونی و مقابله با اعتبار و قانونمندی قدرت سلطنتی دینی و دودمانی از قرن ۱۷ آغاز شد.

ولی این برای آنکه به جرأت بگوییم همه دین‌ها مانند هم هستند کافی نیست. آن‌ها از نظر میزان مقبولیت، قوانین اعمال شده روی پیروانشان و اینکه چقدر خود را نسبت به بقیه شاخه‌های دینی برتر می‌بینند با هم تفاوت دارند. در نتیجه میزان و طبیعت تأثیر باور‌های دینی آن‌ها با هم تفاوت دارد. برای مثال کنفوسیوسیم به مراتب نسبت به اسلام و یهودیت کمتر شامل آموزه‌هایی برای پیروانش است.

درست مانند اینکه میزان آموزه‌های شاخه‌های مختلف اسلام و یهودیت برای پیروانشان مختلف است. تحقیقاتی که به ثمر رسیده‌اند ممکن است گونه‌ای از مطالعات ادیان را شکل دهند که شامل گونه‌های مختلف دیدگاه‌های ایدئولوژیکی شوند، مانند آنچه «ارنست بی هاس» در مورد ایده‌های ملی انجام داد. برای هماهنگی بیشتر با حساسیت‌های کنونی محققان باید به مناظره‌ها و رقابت‌هایی که بین ادیان و شخصیت‌های دینی است توجه کنند. کار بر روی پیشروانی (چون فاینمور Finnemore و سیکینک Sikkink) می‌تواند فهم ما را از این موضوع بیشتر کند و باعث پیشرفت و انتشار باور‌های عقیدتی و تأثیرات آن‌ها شود.

برخی محققان مانند «مایکل آلن گلسپی» معتقدند که مدرنیته در ابتدا علیه مذهب نبود و سال‌های بعد در نتیجه شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به سکولاریسم منجر شد. براین اساس مذهب با مدرنیته در تضاد نیست و بر این اساس می‌توان گفت: مذهب با تئوری‌های روابط بین‌الملل نیز که ناشی از مدرنیته می‌باشد، تضادی ندارد. آیا شما با این استدلال موافقید؟

من دین و مدرنیته را یک مقوله جدا نمی‌دانم حتی آن‌ها را مقوله‌هایی می‌دانم که با هم ارتباط تنگاتنگ دارند. انواع مختلفی از دین با باور‌های گوناگونی وجود دارد که میزان تأثیرگذاری آن‌ها بر رفتار و هویت پیروان آن‌ها متفاوت است. از طرفی مدرنیته با یکسری از باور‌های روشنگرایانه که در پی کاهش تأثیر تاریخی دین بود.

یک موضوع عمده کنونی بررسی این است که چگونه تغییرات در باور‌های دینی و احیای آن‌ها و گونه‌های مختلف بنیادگرایی در سطح جهان بر مدرنیته تأثیر گذاشت و تا چه حدی شرایط پیرامون انحلال و حمله به اقتدار مشروعیت علمی ممکن است در نتیجه تغییرات در باور‌های دینی باشد.

نکته اصلی بحث درباره کشور‌های سکولار و دینی در روابط بین الملل همچنان به عنوان مقابله بین آن‌هایی مطرح است که بر مردم فشار وارد می‌کنند: آن‌ها که طرفدار دین هستند، کسانی که با دین مخالفند و آن‌ها که طرفدار جدایی دین از سیاست هستند.

هرچند تئوری واحدی برای دین وجود ندارد، ولی مطالعات دینی به عنوان بخشی از تحلیل‌های فرهنگی به شکل چشمگیری مورد توجه است، مانند مجموعه‌ای از کار‌های ویرایش شده «پیتر کاتزنشتاین» در خصوص تمدن‌های تطبیقی.

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها