به گزارش خبرنگار سرویس حماسه و جهاد دفاع پرس، گرد سپید بر موها و چین و چروک بر صورت هایشان نشسته است. اما لبخند و شوخ طبعی که انگار ذات بچه های جبهه و جنگ شده است هنوز خود را نشان می دهد. خاطرات مشترک همان چیزی است که حدود 150 رزمنده از استان های مازندران، سمنان، لرستان و تهران را عازم سفر می کند. مثل به تپش درآمدن دوباره خاطره ها.
هر کدامشان را که می بینی توی قطار نشسته اند یا زل می زنند به شیشه یا یادی از قدیم می کنند. انگار لحظه هایی با جانشان پیوند خورده باشد و امروز بعد سال ها قرار است دوباره جان بگیرد.
چمران و هاشمی ها رفتند تا سوسنگرد بماند
به مهمانی کوپه رزمنده ها که می رویم برای حرف زدن مقاومت می کنند. بلاخره سر صحبت باز می شود. کمی که می گذرد دیگر رزمنده ها هم توی بحث شرکت می کنند. از قطارهای پر از رزمنده می گویند از اینکه با چه دردسری اجازه رفتن به جبهه را گرفتند. از چمران می گویند، از هاشمی، از همه آنها که برای سوسنگرد جنگیدند تا سوسنگرد بماند.
حمید قدیانی از رزمنده های سوسنگرد است. با اصرار، حاضر به صحبت می شود. از همان آغاز صحبت ها حرف را می کشاند سمت دوست شهیدش شهید واحد پرست. آنقدر صمیمی بودند که بهترین لحظه زندگی اش را لحظه ای می داند که واحدپرست را بعد از چند وقت توی یکی از عملیات ها می بیند. بین صحبتها اشک هایش جاری می شود. رزمنده های دیگری که توی جمع هستند هر کدام به گوشه ای خیره شده اند.
انگار از اعماق ذهنشان روزهای دور را مرور می کنند. روزهایی که همسنگران روزهای خوشی و سختی در کنارشان جان دادند.
قطار تهران خرمشهر، مقصد اهواز، یادمان شهدای عرب خوزستان
ساعت ایستگاه قطار اهواز عدد 7 را نشان می دهد. صبح روزی پاییزی که باران شب گذشته کمی از آلودگی های شهر همیشه آلوده اهواز را کم کرده است. رزمنده ها به همراه خانواده های خود به سمت هویزه حرکت می کنند. نیمه های راه سری به یادمان شهدای عشایر عرب خوزستان هم میزنند. مکانی که برای پاسداشت خون شهیدان عرب منطقه که مقابل قوای انگلیس در سال 1293 ایستادگی کردند ساخته شد.
مزارهایی با سنگ های مشکی که روی هر کدام اسم یکی از شهدا به همراه جمله «یل هاوی الجنه امشی ابیانه» حک شده است. یعنی «ای کسی که طالب بهشت هستی در این جهاد هم راه ما شو». شعاری که شهدا با زمزمه آن به جنگ با دشمن رفتند.
هویزه مقصد عاشقان
مقصد بعدی گروه هویزه است. مثل همیشه با صفا شلوغ. انگار دل های گره خورده به هویزه وقت و ماه و سال نمی شناسد هر زمان که می روی پر است از جمعیت. دانش آموزان سیستانی با لباس های محلی سفیدشان توی محوطه یادمان هستند که گروه رزمنده های سوسنگرد هم به آنان اضافه می شوند. هر کس گوشه ای سر مزار شهیدی خلوت می کند. یکی مشغول خواندن زیارت عاشورا در گوشه دنج زیارتگاه می شود دیگری نماز می خواند به نیت قرب دیگری از شهدا شفاعت روز محشر را می خواهد. صدای نوحه ی سالار شهیدان هم به گوش می رسد. چه شیرین است شنیدن نام حسین(ع) بر سر مزار شهید علم الهدی که حسین وار همچون نامش به پرواز درامد.
کم کم باید آماده رفتن شد. مسئول گروه (اقای امیدوار) همه را برای سوار شدن به اتوبوس ها فرا می خواند. عجیب دل کندن از هویزه سخت است با این همه مقصد، رفتن را آسانتر می کند. با به گوش رسیدن صدای اذان اتوبوس ها کمی آن طرف تر از یادمان هویزه در شهر می ایستد. مسجد جامع هویزه میزبان رزمنده هاست. صفای مسجد دست کمی از مسجد خرمشهر ندارد. با همان کاشی کاری ها و صفای مثال نزدنی مساجد جنوب.
کوچه های باران خورده سوسنگرد، قدم های مدافعان قدیم
چند ساعتی بیشتر به شروع مراسم سالگرد آزادسازی سوسنگرد نمانده. مسیر زیادی هم تا سوسنگرد نیست. رزمنده ها منتظرند تا به جایی برسند که روزی خانه به خانه، کوچه به کوچه ی آن را جنگیدند، دفاع کردند و حالا ماندنش را جشن می گیرند. در طول مسیر باران می بارد. از آن باران هایی که به خاک جنوب جان می دهد. نخل های شهر بوی نم می گیرد. سبزی سبزه هایش دو چندان می شود. برای کسی که اولین بار سوسنگرد را می بیند گویی در شهری ساحلی قدم می زند. بعد از کمی استراحت گروه آماده رفتن به محل برگزاری می شود.
توی مسیر گروهی شربت پخش می کنند. دختران دانش آموز سوسنگردی هم برای رفتن به مراسم با ما هم مسیر می شوند. خیابان های منتهی به محل برگزاری مراسم پر می شود از رزمنده ها، از مردم از بچه ها و نوجوانان. خیابان های شهر روزهایی را به یاد می آورند که بمب و خمپاره مهمان شهر شد. جز از خرابی و آوارگی و گلوله خبری از شهر نبود.اما امروز درست در 26 آبان ماه نخل های سوسنگرد دوباره جان گرفت. مردم خبر آزادی سوسنگرد را شنیدند و کشته های شهر شهادت را برای زنده ماندن شهر به جان خریدند.
ادامه دارد...