به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، «محمد امیدبخش» در یادداشتی در خصوص عید مبعث نوشته است.
«کوه، شکوه از پایِ فراریات دارد. نهر، بغض از دیدن اشکهایت. آسمان، شال سیاه عزا بر تن از بار غمهایت. زمین شانه خم کرده از علم عمیقت. برگ سبز درختان، در شهوت سوزنده نوازش دستهای پر محبتت. خار کوهستانها، در هوس بار دیگر تنفس عطر غریب تو، ای همه چشمها در پی یافتن ردّی ز تو، ای همه گوشها تشنه لحن لطیف تو، هر که تو را یافت درد یافت و چون از دست داد مرگ خواست.
حیات، زنده گشته به دستان تو. مرگ، تسلیم امر بیمثال تو. ستارگانِ شبِ تاریخ، رهنمای بیابان گردان حیران به سمت تو هستند و ریگهای کویر، نشان از قدم چابک تو دارند. توگویی همه اشیاء یادآور توست و غمهایت و آن رنج ها که کشیدی. چشم بستن و به یاد تو دل گشودن، دردی از دردها نخواهد گذاشت تا از آن در بر تو سفره سنگین گریه باز کنم، به امید آنکه شاید نگاه پروقار و امن تو بر ذره بیفتد.
و من در تاریکترین شبهایم، میان سکوت تلخ همراهی گناهانم، اندیشهام را روانه میکنم به بیابانهای حجاز، به شبهای اسرارآمیز فاران و بُهت ابلهانه هُبَل؛ یتیمی بزرگزاد از قریش چندی است کاخِ سترگِ ثروت و کنیزان و مجالس عیش را که نژاد اصیل بدان مینازد، زشت میداند و بوی بهترین شراب و طعام آنان را عَفَن میپندارد.
دست در دست بردگان سیهرو داده است، با آنان بر یک سفره مینشیند، شمشیر به دست دارد نه برای غارت، برای نجات. لبخند به لب دارد نه برای فریب، برای دوست داشتن؛ و شبها به غاری پناه برده است نه برای سیاحت، برای عبادت.
میان ظلمت فراگیر شب، به پای دامنه کوه به آسمان نگریسته و چنین طرح مرموزی از بزرگترین اشیا عالم را که نگارهای شگرف رقم میزند، بیهوده نمیداند و چون به زمینیان مینگرد؛
اجتماعی است کفتارگون بر سفره ناپاک زر و زور و دریده شدن ضعیفان! در بزرگترین میدان شهر در کنار روشنترین نماد عقل و اندیشه، مجسمههای جهل به پا داشته شدهاند. در خانه بزرگ تجار مکه خشمناکترین شلاقها بر گرده انسان زده میشود. در تاریکترین جایگاهها (قبر) زیباترین چشمها دفن میشود.
محمد (ص) هیچگاه در چنین ساختاری که رو بهسوی ضلالت و استکبار دارد عاملی سازگار نبود، گرچه مبارزه و خیزش عظیم او از آن شب شروع گشت و خداوند او را برانگیخت، به نجات امت. او از کوه روانه شد و همسرش او را چون لحظات دیگر نیافت؛ سخت حیران و سرمست از ارتباطی عجیب ...و شبی بر جامه پیچیده گذشت؛ آرامش قبل از خیزش.
اکنون لبها به جنبش درآمده، همه از خبری تند حکایت دارند و چهرهها را میبینی که متحیر از آنچه شنیدند لب میگزند و بعضی شوری در دل دارند.
مردی از عرب برخاسته، میگوید خداوند بر بردگان و ضعیف شمردهشدگان منت نهاده، اراده کرده آنان را بزرگ سرزمینها قراردهد، میگوید رفاه دنیایی به خواست این بتان ساکت ناتوان و ارباب سازندهیشان ممکن نیست، میگوید دینی آوردهام از سوی واحد قهار که ثروتهایتان را از شما نمیخواهد تا بهشت آینده ارزانی دارد، بلکه بر آرامشتان میافزاید و بهشت آسمان و زمین برقرار میکند. به علم دوستان میگوید؛ علم در خدمت هدایت بشر باید، به زهد خواهان، پاکدامنی همراه جهاد باید. به زراندوزان، رفاه در کنار مسئولیت باید. به ستایشگران، عبادت با فکر باید. به شاعران، هنر رو بهسوی ایمان باید. به فیلسوفان، عقل در خدمت رنج های انسان باید.
زمزمه این مرد بوی شعله است در انبار باروت؛ برای زراندوزان، مسئولیت یعنی ضرر! برای زاهدان، جهاد یعنی گناه! برای ستایشگران، تفکر یعنی زدودن حال معنوی! برای هنرمندان، ایمان یعنی محدودیت! چنین شد که جنگها و تحریمها و سختیها و شکنجهها آغاز شد؛ رستاخیز قبل از بهار
بر این مرد و یارانش زمان با انقلاب، مبارزه، هجرت و اکنون حکومت اللّه بر بندگان گذشت؛ عجبا! بنای صنعت پیچیده و بزرگ انسانسازی او در مسجدی محقر گذاشته شد. او با سیره و رفتار و سخن و نگاه و حرکات و خندهها و گریهها و احترامها و اکرامها و تکبر ورزیدنها و محبتها و بغضها و سجود و رکوع و قنوت و تسبیحش، ایمانها را برانگیخت و دلها را بیدار ساخت.
جهان را برای امت به انگاره درآورد تا ببینند عجایب را و دنیا را آنطور که هست نه آنطور که مینمایاند و تا چشمه جاری در خانهها «ایمان» باشد و «غی» از دودکشها بگریزد و «ظلم» در میدان دل اعدام شود. «ریا» شلاق محاسبه بخورد. بر «عقل» نسیم عشق بوزد و «صدق» میان کوچهها یافت شود و تا «تقوا» در دیر صومعهها قسمت نگردد و «سجده » سر بر مهر خرافات فرود نیاید و «قنوت» چشمها بهسوی غیر او نباشد. با او شروع دورهای است که «رشد» در تمام اجزا زندگی روان گردد و «شرک» را شلاق زنند و «حیا» زمزمه لبهای رفیقان باشد.
و چه رنج ها که او و یارانش به جان نخریدند، چه دردها و آسیبها که به اهلشان وارد نگشت؛ و همه اینها برای چه بود؟! آیا فقط چهره سوخته بلال و گرسنگی طاقتفرسای بوذر دلیل اینهمه رنج و سالها زندگی همراه با حرمان نعمات دنیایی بود. آیا خدای محمد (ص) تنها از برای باز پس گرفتن ثروت محرومان است که با خدای بوسفیان جمع نمیگردد؟! آیا نمیتوان ندای خدای محمد (ص) را با گفتگو به مردمان جهان در کنار وجود حاکمان ظالمشان رسانید؟! مگر این پیامبر را چه میشود که پیشنهاد بزرگِ تجّار مکّه را برای مصالحه با کفار و زندگی با آنان و پرستش خدای خویش در امنیت شهرِ بزرگ نمیپذیرد، تن به سالها تحریم جانکاه در شِعب میدهد؟!
خداوندا! پرسشی است که قلبم را میفشارد؛ چرا هرگاه فرستادگان تو با کتاب و آئین تو آمدند و خویش را به قوم خود عرضه کردند، پدران ما مخالفت کردند، تفرقه و جدایی در ما افتاد، عدهای کشته شدند و عدهای به زیر فشار سختیهای این تقابل کوتاه آمدند و له شدند؟! خداوندا! پیامبران تو هرگاه آمدند، گفتند که آئین ما مناسب خلقت و موافق طبع آدمیت شماست.
پس چرا هرگاه حکمی از احکام تو را خواندند و چشمهای از دانش خویش را به آدمیان نشان دادند، انکار شدند و احکام تو مسخره شد؟! پروردگارا! هزار هزار از پاکترین و نیک رفتارترین انسانهای دوران آمدند و ادعا کردند از سوی خدا برای هدایت بشر برانگیخته شدهاند، اما همهشان انکار شدند و جنگها درگرفت. در جنگ هم یا شکست خوردند و خونشان ریخته شد یا پیروز شدند و پس از سالها قومشان از آنان کناره گرفتند.
مگر موسی (ع) امید برپایی حکومت عدل را در دل بردگان زنده نکرد؟ قوم او با او چه کردند؟! مگر سلیمان (ع) در صحنه تاریخ بزرگترین فرمانروای الهی نگشت؟ جانشینان وی با میراث او چه کردند؟! خدایا! بر سر فرزندان آدم چه آمده است که ندای حق را میشوند اما حقانیتش را انکار میکنند؟ از معارف بلند تو و پیامبرانت سخنها به یاد دارند اما زیباییهای کلام تو را درنمییابند؟! همین جملات که در تاریخ مانده دلم را جریحهدار میکند: فرزند پیامبر خدا رو به روی آنها ایستاد تا انذارشان دهد، اما قوم، هلهله کردند تا صدایش را نشنوند...
شکمهایشان از حرام پر بود، ندای حق را نشناختند، تفرقه شد، عدهای کشته شدند و عدهای به زیر فشار سختیهای این تقابل خورد و له شدند. آری پاسخ این است. خدای محمد (ص) با خدای بوسفیان جمع نمیشود چون خدای بوسفیان شطرنج زندگی مردم را طوری بازی میکند که نور کلام محمد (ص) و خدایش خاموش گردد.
گردی از شک و دروغ را بر سر مهرههای میریزد تا دیگر دوگانه سفید و سیاه نباشد. حق و باطل نباشند. اینطور حتی اگر شبانهروز بر سر منابر و زبان سخنوران کلام کتاب محمد (ص) و خود او باشد هم کسی از آتش آن کلام قیام نمیکند. یقیناً در این صورت همه کلام او را میشوند و بعد بهافتخار چنین اثر هنریای دقایقی به پا میایستند و کف میزنند. چون شکمهایشان از حرام پر شده.»
انتهای پیام/ 161